سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.

سفرنامه‌ی اربعین- قسمت سوم

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ

سلام. مدتی انتشار ادامه‌ی این سفرنامه به تاخیر افتاد.بابتش عذر می‌خواهم. اینقدر درگیر بودم که نتوانستم ادامه بدهم. این قسمت را هم بدون عکس می‌گذارم چون آپلود کردن عکس‌ها خیلی زمان‌بر است. شاید در پستی جداگانه عکسها‌ی مرتبط را هم منتشر کردم.



به ترمینال که رسیدیم می‌خواستیم عازم نجف شویم که دیدم یک نفر فریاد می‌زند :کاظمین- سامرا- نجف. از چند و چونش پرسیدیم. گفت : ما یک ون کرایه کرده ایم و دو نفر  کم داریم نفری نود هزار تومان. همراهشان شدیم.

#سفر_اربعین


آنها از شهرستان خوی هستند و همگی مرد. جایی ایستادیم و من بعد از یک سال دوباره لذت نوشیدن چای عراقی را حس کردم.


چای عراقی خیلی پررنگ است و خودشان با شکر فراوان می‌خورند. نمی دانم ترکیبات آن چیست؟ مشکوکم که اندکی قهوه به آن اضافه می کنند.



اینترنتی که استفاده میکنم مشمول هزینه ی رومینگ میشه که هر مگابایت هزار تومان میفته... پس فعلا عکس نمی‌گذارم. اتفاق جالبی افتاد. در پمپ بنزین پس از بنزین زدن، بزرگ این کاروانی که همراهشان هستیم صد هزار تومان داد تا راننده پول سوخت را بپردازد. هی رفت و آمد و آخرش گفت پول عراقی بدید یا دلار آمریکا. ظاهرا صاحب پمپ بنزین از اهل سنت است و زیاد از شیعیان و ایرانی ها دل خوشی ندارد و تصمیم گرفته که پول ایران را به رسمیت نشناسد. ما پانزده هزار دینار(حدود پنجاه هزار تومان) داشتیم و دادیم اما باز هم کم بود. عاقبت راننده پس از یک مکالمه ی طولانی توانست راضیش کند و ما حرکت کردیم.

#سفر_اربعین


البته نکته ی جالب این بود که خود راننده یک قران در جیبش پول نبود.



الان از یک سیطره (ایست بازرسی خودمان) گذشتیم. نزدیک بغداد هستیم. مامور یه خرده سؤال و جواب کرد که یکدفعه یکی از همسفرها بلند گفت: شرطه، محمد صلوات. همه صلوات فرستادند. مامور خندید و گفت حرکت کنید.


در بغداد هستیم. شهر  مدرنی که شباهتی با شهر های فقیر شیعه ندارد.


ترافیک بغداد وحشتناک است. هوا داخل ماشین بینهایت گرم است و جا تنگ.


وقتی سوار شدیم به کمک راننده گفتیم گرم است. توقع داشتیم کولر روشن کند اما به پنجره ی کوچکی در ردیف جلوی ما اشاره کرد که بازش کنید. همه خودشان را به نشنیدن زدند و به کولر اشاره کردند. او آمد جلو و پنجره را باز کرد. ماشین که راه افتاد پیرمردی که کنار پنجره نشسته بود، بستش. بعد از مدتی من بازش کردم. او یک خرده صبر کرد و دوباره بست و این بازی بستن و باز کردن بین ما همچنان ادامه دارد.


فکر کنم این آقای پیرمرد آخرش پنجره ی ماشین را داغون کنه. خودش یه خرده ور میره و تا آخر بازش میکنه و بعد کم کم میبندتش و دوباره از نو.


اون لاین اتوبان پر شده و ملت ماشین‌هایشان را در جهت خلاف به لاین ما آورده اند. یک لحظه شک کردم که ما خلاف میکنیم یا آنها. در این سه سالی که اربعین به عراق می آیم، نشانه ای از وجود پلیس راهنمایی رانندگی ندیده ام اما تا دلتان بخواهد خلافهای ترافیکی عجیب و غریب از رانندگان دیده ام.


هر چه بیشتر به سمت شمال میرویم، نیروهای نظامی مجهزتر، ادوات جنگی زیادتر و تعداد سیطره ها بیشتر می‌شود. یک ساعت با سامرا فاصله داریم. پیرمردی که بغل دستم نشسته بود ناگهان حالش بد شد و استفراغ کرد و نفهمیدم چطوری ترکش‌هایش عقبی آمد و به من و وسایلم اصابت کرد. وضعیت ناخوشایندی است. حالت بد می‌شود ولی مجبوری بروز ندهی، مبادا که باعث دلشکستگی شوی. جایی ایستادیم و بعد از تمیزکاری راه افتادیم.


به سامرا رسیدیم. در ورودی شهر گیر کردیم. ترافیکی بسیار وحشتناک. نماز را در آخرین لحظات خواندیم. نه موکبی و نه حتی این که آبی به دستت دهند. چند نفر آب و ساندیس می‌فروختند اما پول ایرانی قبول نمیکردند. مقدار کمی پول عراقی در جیبم بود با آنها یک بطری آب معدنی کوچک خریدم و با آن من و مادر خانمم وضو گرفتیم و نماز را در آخرین لحظات خواندیم. به سمت حرم حرکت کردیم. به کسانی برخوردیم که می‌گفتند بیست کیلومتر تا حرم راه است و نمی‌توانید بروید. تعداد این افراد که زیاد شد گروه دو دسته شدند یک دسته خواهان تسویه حساب با ماشین و حرکت به حرم بودند و دسته ی دیگر مدافع این نظریه که امکان زیارت وجود ندارد و باید به کاظمین برویم. در نهایت قرار شد استخاره کنیم بمانیم یا نه. استخاره برای ماندن بسیار خوب آمد اما همه تصمیم گرفتند که برویم. الان در راه کاظمین هستیم تا آنجا چه در انتظارمان باشد.


مسیر کاظمین هم ترافیک است. به راننده گفتیم از کاظمین گذشتیم مسیر را به سمت نجف کج کند، اما او گفت ماشینم خراب است و تا کاظمین بیشتر نمی روم. الان زمان بره کشان راننده های عراقی است و هر جور بخواهند برایت گربه می‌رقصانند. همه خسته اند همسفران ما از دیروز ساعت نه صبح در ماشین هستند. در یک پمپ بنزین نگه داشت آب خوردیم و دستشویی رفتیم. این یکی البته شیعه بود.


فعلا که امروز از شدت ازدحام از زیارت ناکام مانده ایم. به نظرم باید در نگاهمان به سفر اربعین تجدید نظر کنیم. این هجوم ایرانیها در بازه ی اربعین به زیارت گاهها و حرم های مقدس هم بخش‌هایی از عراق را فلج می‌کند و هم زیارت با اعمال شاقه است. می‌شود اربعین را محدود به همان پیاده روی کرد و کاروان‌هایی ارزان قیمت برای زیارت اماکن مقدس در بقیه ی روزهای سال تدارک دید.


همچنان ترافیک مسیر کاظمین وحشتناک است.


به کاظمین رسیدیم. از ماشین نفری بیست تومان کم کردیم و مرخصش کردیم. قرار شد به موکبی برویم و شب را آنجا بمانیم و صبح زیارت کنیم و ان شاالله به سمت نجف حرکت کنیم.


به خانه ی ابوعباس در بغداد آمده ایم. بچه ها خیلی به ما علاقمندند و سعی می‌کنیم شکسته بسته با هم ارتباط برقرار کنیم. همراهان جدید ما علاقمند به دانستن قیمت ماشینهای ایرانی در عراق هستند اما ندانستن زبان باعث عدم درک قیمت‌ها شده است.


به خانه برگشتیم. رختخواب ها را انداخته اند. کم کم باید بخوابیم.


حسین جزو حشد الشعبی است. فرقه ی حزب الله. اسم پسرش را به تبعیت از سریال مختار کیان گذاشته است.


با حیدر هم آشنا شدم. او هم جزو حشد الشعبی است و از یک داعشی کشته شده یک دستبند به غنیمت برده که معتقد است او را از تیر دشمن حفظ می‌کند. عکس تمام اینها را ان شاالله بعد می‌گذارم.


فکر کنم دیگر زمان خواب رسیده است. شبتان به خیر.


صبح نه دقیقه مانده به اذان بیدار شدیم و نماز خواندیم. رختخواب ها را جمع کردیم و نشستیم تا صاحبخانه از خواب بیدار شود. به نظرم صبحانه نخورده برویم ناراحت شوند.


حرم کاظمین یکی از آرامش بخش ترین مکان‌های روی زمین است حتی در این روزهای شلوغ. جای همگی خالی.


صبح مینی بوسی دنبالمان آمد و مجانی ما را تا نزدیک حرم رساند و از چند ایست و بازرسی گذشتیم و وارد شدیم. کوله ها را نزد آقای مصطفایی گذاشتیم و برای زیارت رفتیم. اینجا هیچ وسیله ای را نمی‌گذارند داخل ببرید. موبایل را دم در تحویل دادم و رفتم داخل. در صف دستشویی معطل شدیم و بعد وضو گرفتم و به داخل حرم رفتم.


الان نشسته ام تا بقیه برسند و به سوی نجف حرکت کنیم.


ساعت هشت و نیم قرار گذاشته بودیم برگردیم اما تا چهل و پنج دقیقه ی بعد مادر خانمم برنگشت. نگران شدم. به همراهان گفتم شما بروید من می‌مانم تا برگردد. گفتند نه ما هم صبر میکنیم. من به داخل حرم رفتم تا به باجه ی مفقودین رسیدم. مجبور شدم باز موبایل را تحویل دهم. در باجه مسئولش با تلفن اسامی را می‌گرفت و می‌خواند. کسی آمد و گفت فلانی به کفشداری دوازده. طرف متوجه نشد او گفت بلندگو را به خودم بده، گرفت و به فارسی و ترکی فلانی به کفشداری دوازده را صدا کرد و مسئولین باجه به سر این که چرا به ترکی گفته خیلی شدید معترض‌ شدند. به هر حال من اسم مادر خانمم را صدا کردم و منتظر ایستادم. دیدم نیامد، گفتم شاید تا حالا برگشته باشد به محل قرار، به مسئول باجه گفتم بگو خانم جوادی بیایند به محل قرار و آمدم که بروم دیدم خانمی می‌گوید آقا پژمان. مادر خانمم بود. محل قرارمان خارج گیت بازرسی بود و او به اشتباه منطقه ی داخلی حرم را گشته بود و ما را نیافته بود. کلی شرمنده شده بود که چرا این همه را معطل کرده است و بندگان خدا بسیار بزرگوارانه برخورد کردند و آقای مصطفایی که حکیم داروهای گیاهی است، برایش دم نوش و پنیر محلی آورد و همه صبر کردند تا از تب و تاب و نگرانی افتاد و بعد حرکت کردیم.


آقای مصطفایی را اولین بار در ترمینال مهران دیدم که فریاد می‌زد سامرا، کاظمین، نجف دو نفر. بعد متوجه شدم تقریبا مسئول این گروه است و برای این که کسری نفرات را جبران کند تا ماشین راه بیفتد آمده بود و فریاد می‌زد. بعد در مسیر سامرا با هم حرف زدیم و گفت که حکیم داروهای گیاهی است و با هم رفیق شدیم.


الان در مسیر نجف هستیم. یک ون دربست کردیم نفری سی هزار تومان. بیست و پنج می‌خواستیم بدهیم زیر بار نرفت. راننده اول نوحه گذاشت، بعد آمد عوضش کند که ناگهان یک آهنگ تند خارجی پخش شد، سریع استپ کرد و یک نوحه ی ایرانی گذاشت که البته آن هم ریتم تندی دارد.


تعداد ون ها و مینی بوسهایی که این روزها در عراق مشغول حمل و نقل مسافران هستند نسبت به دوسال پیش و حتی پارسال افزایش محسوسی پیدا کرده است. قبلا پیدا کردن و اجاره ی ماشین خیلی سخت بود، اما امسال جزو راحت ترین و بی دغدغه ترین کارهایی است که می‌توان انجام داد.


از یک شهر دیگر رد شدیم که با توجه به نشانه ها گمان می‌کنم بابل باشد. به نظر می آید که یک مسیر پیاده روی هم از این طرف باشد. موکب ها برقرار بودند و ملت پیاده عازم بودند. با توجه به قیافه ها بیشتر عراقی به نظر می آمدند.


جالبه که در این شهر تابلوی یک کازینو را هم دیدم.


تایید شد، الان از جلوی جامعة البابل گذشتیم.


در این سفر تا به حال دو مورد بوده که با عکس گرفتنم برخورد شده. هر دو مورد هم مربوط به راننده های ون ها و مینی بوسها می‌شده. دیشب در کاظمین از راننده ون در حال حساب و کتاب عکس گرفتم که یک سرباز آمد موبایلم را گرفت و عکس را پاک کرد و الان هم در مسیر نجف مقابل یک موکب ایستادیم که چای بخوریم دوباره شاگرد راننده خیلی جدی گفت که پلیس گفته از عرب عکس نگیرید و باز عکسم را پاک کرد.


به کوفه رسیدیم.


به نجف رسیدیم.


در پارکینگ طبقاتی بزرگی مستقر شده ایم. دو طبقه است و در هر طبقه یکی دو هزار نفر مستقر شده اند. خسته و کوفته ام. بیشتر این بلاتکلیفیِ نداشتن جا برای خود و وسائل، آزار دهنده است.


سفر برای شرکت در پیاده روی اربعین سخت است و هر بار که در آن شرکت میکنی، قصه ای متفاوت در انتظارت است.


تنها نشسته ام مراقب وسایل. یکی از همسفران که اولین بارش است خیلی دوست داشت نماز را به حرم امام علی برود.


با همسایه ها اختلاف مرزی داریم. مرز میانمان لبه ی پتوها است. اگر حواسمان نباشد پیشروی می‌کنند و جایمان را می‌گیرند.


مادر خانمم در پارکینگ بغلی مستقر شد. با هم قرار گذاشتیم که ساعت نه هر جا بودیم، همدیگر را جلوی در ملاقات کنیم.


همسایه ها به پتوی خودشان رانده شدند و من توانستم همه ی محروساتمان را حفظ کنم. اینجا هر کسی پتو یا پتوهایی پیدا کرده و روی موکت پهن کرده و به نوعی این پتوها محدوده ی قلمرو  آن گروه را نشان می‌دهند. با ساکها و کوله ها و وسائل دیگر هم محدوده را نشانه گذاری می‌کنند.


اینجا از همه جای ایران کسانی را میبینی. از هر تیپ و دسته ای هم هستند. نمیخواهم از لفظ خاصی استفاده کنم. اما بعضی مشغول تفریح هستند و حتی موقع نماز جماعت با جیغ ایجاد پارازیت می‌کنند.


رفتم حرم حضرت علی ع. ازدحام زیادی بود. کفش داری هم نداشت و نتوانستم وارد صحن شوم. دو رکعت نماز خواندم و آمدم بیرون.

میخواستم سیم کارت دیتا بخرم. دو جا قیمت گرفتم. یک جا چهل و پنج هزار تومان و جایی دیگر شصت هزار تومان. نخریدم. بیرون حرم یک مغازه ی مربوط به موبایل پیدا کردم. درش بسته بود و هیچکس داخلش نبود.


صفهای غذا خیلی شلوغ است. چون باید زود برمیگشتم نتوانستم بایستم. جایی دیدم صف خلوت است و حدود بیست نفر ایستاده اند. به نفر آخر گفتم چی میدن آقا؟ گفت اسب پیشکشی رو که دندونشو نمیشمرن. گفتم حالا صف چرا جلو نمیره؟ گفت نمیدونم. رفتم جلو از نفر دوم صف پرسیدم چرا صف جلو نمیره؟ گفت غذا تموم شده. گفتم پس چرا ایستادید؟ گفت وایسادیم ببینیم دوباره میدن یا نه؟،به موکب نگاه کردم داشتند جمع می‌کردند.


همراهان بامزه ای دارم. هی می‌پرسند کی فیلم میگیری؟ میگم از اول جاده ی نجف به کربلا. فردا صبح قرار است به مسجد کوفه برویم و از آنجا به پیاده روندگان بپیوندیم.


آن سوی خوابگاه موقت(پارکینگ طبقاتی) نوحه می‌خوانند و سینه می‌زنند. فضای غریبی دارد این شبها و روزها. فضایی که هیچ کجا و هیچوقت دیگر تجربه اش نمی‌کنید. سخت است و شیرین.


با وانت آمده اند در خوابگاه و شام آورده اند. فضا خیلی سورئال است.


کم کم باید خوابید. فردا ان شاء الله شش صبح عازم کوفه ایم. گروه همراهمان دو قسمت می‌شوند، عده‌ای یک روز دیگر در نجف می‌مانند. پیرمردهای همراهشان بار اولشان است که به عتبات می آیند و می‌خواهند زیارت و خرید کنند و قسمت دیگر با ما راه می افتند. دستشویی همچنان معضل است. با حسین یکی از اعضای گروه رفتیم چای خوردیم و از اعدام رفیقش برایم گفت که از اراذل شهرشان بوده و تاثیر بدی رویش گذاشته. حسین عشق نوشابه است و هم دیشب و هم امشب به زور به من نوشابه داد، هر چه میگم آقا من دیگه نوشابه نمی‌خورم با لهجه ی ترکی اش می‌گوید بخور اینا اصله، بخور.


یک نکته ی جا افتاده: اعلام کردند که حمام از اذان مغرب تا اذان صبح مخصوص آقایان است، یک صف طولانی جلوی حمام تشکیل شده که ته صفی ها احتمالا تا اذان ظهر فردا هم نوبتشان نمی‌شود.


الان هم جلوی پارکینگ یک گروه مشغول اجرای سرود هستند. همه را از خواب بیدار کرده اند. فکر کنم اینها پیرو مکتب هنر برای آزار هستند.


مادر خانمم در سفر زیارتی اصلا نمی‌خوابد. ساعت نه و ربع برای قرارش با من آمد و دوباره به حرم رفت.


نکته بعدی: صندلهای مادر خانمم را جلوی چشمش برده اند. گمان نکنید هر کس که رنج این سفر را به جان می‌خرد، عارف سالک است. همه جا همه جور آدمی هست.


در ضمن اگر راهی سفر اربعین هستید، حتما پاوربانک همراهتان ببرید. غیر از دستشویی شارژ کردن موبایل هم از معضلات اساسی است. فردا یادم باشه یک عکس از پریز برق این خوابگاه طبقاتی بگیرم و بعدا که به اینترنت ارزان رسیدم برایتان آپلود کنم. حدود ده تا سه شاخه را در هم فرو کرده بودند و جماعتی نگران کنار پریز نشسته بودند، خط شارژ موبایل ها رو می شمردند.


اون تنقلاتی که اول سفر در اتوبوس مهران ریخت کف اتوبوس و من جمعشان کردم را یادتونه؟ گم شد و داغش به دل من ماند. امروز عینک آفتابیم را هم گم کردم.


جمعه دوازده آبان. 

همه را با سر و صدا برای نماز بیدار کردند. دیشب خیلی گرم بود. من مجبور شدم با یک تیشرت بخوابم. اما الان حس میکنم که سرما خورده ام.


اذان صبح به افق نجف ساعت چهار و پنجاه و نه دقیقه است.


رفتم وضو بگیرم. جلوی دستشویی صفی به طول چهل پنجاه متر(تخمین غیر دقیق)تشکیل شده بود. از وضو خانه ی کنار خیابان استفاده کردم. عینکم را پیدا کردم. داخل جا مهری گذاشته بودند. اتفاق خوبی بود.


امسال به نسبت پارسال خیلی شلوغ تر است. راهکارهای دور زدن شلوغی هم همه گیر شده اند؛ برای مثال این ایده که اول به زیارت کاظمین و سامرا برویم و بعد پیاده روی دیگر جواب نمی‌دهد، چون همه همین کار را انجام می‌دهند.


عازم کوفه ایم. اول به دارالسلام رفتیم و مزار پیامبران خدا، هود و صلح ع را زیارت کردیم. نکته ی منفی این بود که دقیقا در کنار در ورودی مردانه ی حرم دستشویی ساخته اند و همه در صف ایستاده اند و به نظرم محترمانه نیست.


بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی به جایی رسیدیم که ماشین‌ها سوار می‌کردند. یک ون کرایه کردیم نفری سه هزار تومان تا کوفه.


توضیح در جهت اصلاح: صندلهای مادر خانمم پیدا شد. خانم پیری اشتباهاً پوشیده بوده و بعد از متوجه شدن صندل ها را بازگردانده.


این ملت ایران، هر جا می نشینند با حاج قاسم سلیمانی سر عراقی ها منت می گذارند. در کل این اعتقاد در عده ی چشمگیری از ایرانیان وجود دارد که عراقی‌ها مدیون ما هستند و خرجشان را هم ما می‌دهیم و این زمینه ی بعضی برخوردهای نامناسب با عراقی‌ها می‌شود. به نظرم در این زمینه باید شفاف سازی و  فرهنگ سازی شود.


در حال گذر از محله ی شیک و سرسبزی هستیم که نمی‌دانم نجف است یا کوفه؟


این محله در کوفه است.


در مسجد کوفه جای سوزن انداختن نیست. کوله ها را جایی جمع کردیم و من نشستم تا بقیه برای زیارت بروند.


کم کم غیر از عراقی‌ها و ایرانی ها حضور ملیت های دیگر هم محسوس می‌شود. به خصوص پاکستانی‌ها و هندی ها.



ازدحام مسجد کوفه به حد خطرناکی رسیده. یک ماشین زباله جمع کن در این حین مشغول گذار از میان مردم است و شلوغی را تشدید کرده. زنها زیر دست و پا مانده اند.


اینجا سوزن بندازی پایین نمی آید.


وضعیت به حالت عادی برگشت.


چهل دقیقه از زمان بازگشت گذشته و هنوز دو نفر از همراهانمان نیامده اند و اینجا لحظه به لحظه شلوغ تر میشود.



از مسیر کوفه به سمت جاده ی نجف _کربلا میرویم. مسیر سرسبز و زیبایی است. جمعیت به وضوح از پارسال بیشتر است.


این حرص هموطنان را درک نمیکنم. جایی پرتقال می‌دادند، مثل پرتقال نخورده ها ریختند و تهش را درآوردند. چرا اینقدر دله ایم؟


دم موکبی گهواره ی حضرت  علی اصغر گذاشته اند. زنهای عرب در حال گذار تکانش میدهند.


این طرح نائب الزیاره ی شهید هم طرح زیبا و حزن آلودی است. شهیدانی که آرزوی رفتن به کربلا را داشتند و میان راه ماندند، سوار بر قدمهای جوانانی که شاید فرزندانشان باشند، به زیارت امام حسین (ع) میروند.


موکب ها به راهند و چایی و غذا می‌دهند. نوعی قیمه با برنج که خیلی طرفدار ندارد. جایی کباب می‌دادند، صف عریض و طویل داشت.


با این وضعیت افزایش سال به سال زوار فکر میکنم چند سال دیگر عراق در بازه ی زمانی اربعین قفل شود.


راستی امروز در نجف چشممان به چند تا پلیس خشن روشن شد که به نظرم پلیس راهنمایی رانندگی بودند و نمی‌گذاشتند ماشین‌ها کنار خیابان بایستند و راننده ها هم کلی ازشان حساب میبردند.


الان از دم موکب ها این صدا را میشنوی: حاج آقا... نهار... نهار


غلطهای املایی را ببخشید. در حال راه رفتن مینویسم.


در میان راه خانه ی بزرگی هست که دور حیاطش حیوانات مختلفی را نگه می‌دارد. از طاوس گرفته تا بوزینه و بز... عکس‌هایش را ان شاالله بعد می‌گذارم. یکی از تفریحات زائران بازدید از این باغ وحش های خصوصی است. باغی بسیار زیبا دارد و مردم روی چمنها دراز کشیده اند و استراحت می‌کنند. 


فکر کنم همراهانمان جا گذاشتندمان. من و مادر خانمم آرام آرام راه میرویم و البته پیوسته. آن بنده های خدا سریعتر از ما بودند.


یک نابینا دیدیم که با حال خاصی نشسته بود و یک بسته دستمال کاغذی دستش بود. انگار که در خلسه بود و تکرار میکرد: هلا بالزوار. مادر خانمم تحت تاثیر قرارگرفت و دوتا دستمال برداشت. یکی برای من یکی برای خودش.

#سفر_اربعین


ادامه دارد...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی