سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیس بوک» ثبت شده است

مردد میان قهوه و چای

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۳۲ ق.ظ

من مرددم
میان قهوه خانه و کافی‌شاپ...
و تشابه این دو ترکیب
راز تمام تناقضهای عمر من است...

هر شب چای پر از تردیدم را که می‌نوشم
تناقضهایم را با خدا به اشتراک می‌گذارم
و اینگونه است که فیس‌بوک
دفتر چهره‌های مردد هموندانم می‌شود
که در آستانه‌ی تغییر بزرگ
هویتشان را در تکرار اشتراکهای بی هدف
جستجو می‌کنند...

من در تفاوت فرم استکان و فنجان گم شده‌ام...
و عاقبت شبی
در استکان چای دارچینیم...
غرق می‌شوم...
بی آنکه طعم قهوه را از یاد برده باشم...

  • سید امیر پژمان حبیبیان

بوهای قدیمی

دوشنبه, ۳ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۳۱ ق.ظ

هفت سال پیش این مطلب را در فیس‌بوک نوشتم. امروز در بخش خاطرات فیس‌بوک بهم یادآوری شد. با خودم فکر کردم اون خونه‌ای هم که اون زمان توش زندگی می‌کردم جزو خاطرات شده و به همین «ترکیب حسرت و خاطره» پیوسته. زندگی زود می‌گذره. یازده سال پیش وقتی به اون خونه اثاث‌کشیدم، با خودم فکر کردم: شاید این آخرین خونه‌ام باشه. اما خاطرات اونجا تبدیل به نوستالژی شد و من این روزها به نسبت اون روزها بیشتر احساس جوانی می‌کنم. زندگی ساده و عجیب و غریبه.


«بوهای قدیمی، این ترکیب برام یادآور حسرت و خاطره است. اون وقتا که خونه ی هرکس یه بوی خاصی میداد و ترکیب این بو با نور و رنگ خونه، شناسنامه ای برای اون خونه و برای ساکنینش در ذهنت صادر میکرد.
خیلی از اون صاحبخونه ها دیگه نیستند.خیلی از اون خونه ها خراب یا فروخته شدند. اما گاهی در گذر از یک جایی، یکی از اون بوهای قدیمی به مشامم میخوره و هزاران تصویر و خاطره به همراهش زنده میشه...

این روزا نمیدونم حس بویایی ما ضعیف شده یا دیگه آدمها و خونه هاشون رنگ و بو ندارن؟»

  • سید امیر پژمان حبیبیان

پیش‌نوشت: 

یکی از مهمترین قصه‌هایی که در زندگی من نقش بازی کرده، قصه‌ی خضر و موسی است. همیشه برای درک شکست‌هایی در زندگی که از دست من خارج بوده، در درون خودم به این قصه استناد کرده‌ام و بارها با شوق برای دیگرانی که شاید در شرایط خوب نبوده‌اند تعریفش کرده‌ام ، باشد که به این درک برسند که «نشدن» مادر «شدن» است. 

این مطلب را پنج سال پیش در فیس‌بوک نوشتم و در ادامه آقای محسن هجری نویسنده‌ی کودک و نوجوان و پژوهشگر نظرات خودشان را در زیر مطلب نوشتند و سپس آقای دولتیاری هم نکاتی را یادآور شدند. دیدم بد نیست که کل این مطالب یک‌کاسه در اینجا بازنشر شوند:


نوشته‌ی من در فیس‌بوک: 


همیشه، به قصه‌ی خضر و موسی*  فکر می‌کنم. به منطق وارونه‌ای که بر قصه حاکمه. کشتی‌ای که باید سوراخ بشه تا سالم بمونه. قتلی که سبب خیر و ادامه‌ی زندگیه و دیواری که باید سر پا بمونه تا حق به حقدار برسه و جالبتر از همه پیامبر عجولی که در مسیر تکاملش... هنوز این وارونگی رو درک نمی‌کنه.

این منطق وارونه را همه‌ی ما باید درک کنیم. چون نشانه‌ی نگاه کردن خدا به مسیر زندگی ماست. بر هر نشدنی، منطق وارونه ای حاکمه. هر افتادنی و هر شکستی نشانه‌ای از یک حکمت برتره...



* برای خواندن اصل داستان رجوع شود به: قرآن...سوره‌ی الکهف آیه‌ی ۶۰ تا ۸۲


کامنت‌ها:


محسن هجری:

 قصه ی شگفتی که بسیاری آن را وارونه تعبیرکرده اند و تصور کرده اند که این قصه سرسپردگی به مراد را تجویز و تبلیغ می کند. درحالی که وقتی موسی به خضر می گوید که من می خواهم از تو پیروی کنم ؛ خضر پاسخ می دهد : چگونه می توانی از چیزی که به آن آگاهی نداری پیروی کنی؟ موسی اصرار می کند که می توانم و خضر می گوید نمی توانی! موسی قول میدهد که سرسپرده باشد اما هربار قولش را می شکند و از خضر می پرسد چرا این کار  را کردی؟ و خضر نیز درپاسخ می گوید : دیدی که نمی توانی سرسپرده باشی و بعد ازسه بار به موسی می گوید به سراغ کارت برو و دست از این رویه بردار.

این قصه به روشنی براین نکته تاکید می کند که پیروی اگر بدون آگاهی باشد دوام نمی آورد حتی اگر موسی باشی و مرادت خضر !

درحالی که بسیاری از اهل تصوف ازاین قصه رابطه ی مرید ومرادی را استنباط کرده اند، یعنی همان چیزی که خضر معتقد بود بدون آگاهی دوام نمی آورد.


امیرپژمان حبیبیان: 

عجله‌ی موسی از سر ناآگاهیشه و همیشه از خودم پرسیدم که رعایت منطق داستانی باعث میشه که خضر حکمت ماجرا رو به موسی نگوید و یا موسی نیازمند آموختن درسی تازه است؟


محسن هجری: 

من به عجله تعبیر نمی کنم به روح پرسشگری تعبیر می کنم ، یکی از مفسران می گوید اگر هزار بار هم ازاین جنس اتفاق ها می افتاد بازهم موسی می پرسید چرا؟

و باید هم پرسید، درواقع اصرار نخستین موسی درست نیست که می گوید می توان بدون آگاهی تبعیت کرد.


امیرپژمان حبیبیان: 

در قرآن حضرت موسی بیش از هر پیامبر دیگه ای شخصیت پردازی شده و در مجموع این شخصیت بسیار جذاب دراومده و مهمترین نکته ای که من در شخصیت ایشون دیدم یه جور زمینی بودنه و چیزی که این رو تشدید میکنه شک و پرسشگری ایست که در وجودشه . تا آنجا که من یادمه تنها در ماجرای سامری ما قاطعیت از ایشون میبینیم. با شما موافقم. موسی نمیتونه سر حرف خودش بایسته چون با ذات بشر متناقضه،  پرسیدن در ذات موسی است و حتی خدا رو هم از پرسیدن مستثنی نمیکنه چه برسه به خضر که یک انسانه.


مسعود دولتیاری: 

داستان حضرت موسی و کارهایی که انجام داد در متون عرفانی و همچنین قرآن تمثیل عقل گرفته شده ظاهرا در بین تمامی پیامبران هیچ کس به اندازه حضرت موسی ظاهر بین و خرد نگر و حتی اعصاب خورد نبوده.یک دلیل مهم این مساله مشکل تکلم حضرت موسی بوده که زبان ایشان در کودکی میسوزد به نحوی که قادر به ادای صحیح کلمات نبوده و بیشتر مورد تمسخر دیگران قرار میگرفته ! آیه وحلل عقده من لسانی اشاره به همین امر دارد و همچنین دلیل همراهی هارون با وی همین امر بوده . زندگی حضرت موسی پر است از اشتباهاتی که ماحصل خرد نگری و عدم درک مفهوم  پله و مرتبه عشق میباشد.


امیرپژمان حبیبیان:  

اتفاقا به همین دلیل من فکر میکنم حضرت موسی بیشترین شباهت رو به انسان امروزی داره.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

تنهایی و انفعال درد مشترک

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۴ ق.ظ

چهار سال پیش چنین روزی در فیس‌بوک نوشتم:

این روزها با هر کس که صحبت می‌کنی به نوعی از یک درد مشترک رنج می‌برد: تنهایی.به نظرم تنهایی در جامعه‌ی ما همه‌گیر شده.دامنه‌اش هم فراتر از با کسی بودن, ازدواج کردن, دوست و رفیق به تعداد زیاد داشتن یا نداشتنه.به نظرم جامعه‌ی ما از سه بحران عمده رنج می‌برد: اول مساله‌ی قضاوت. ما برای فهم هم وقت و انرژی کافی نمیگذاریم و در نتیجه قضاوتمان از یکدیگر ناقص و یکطرفه است و این به عدم اعتماد منجر میشود. بحران دوم خودخواهی مفرطیست که دچارش هستیم. در نهایت هر رابطه فقط خودمان را می‌بینیم و به طرف یا طرفهای مقابلمان و تاثیری که رفتار ما در آنها می‌گذارد، فکر نمی‌کنیم. مصرف‌گرایی به نحو عجیبی در جامعه‌ی ما رسوخ کرده تا جایی که روح انسانها را هم جزو لوازم مصرفی به حساب میاوریم. و مساله‌ی سوم، فراموش کردن مسئولیت‌پذیری نسبت به خود و روابطمان است. شاید این نکته بتواند در زیر مجموعه‌ی خودخواهی طبقه‌بندی شود، اما به نظر من فراتر از آن است. میتوان خودخواه نبود اما به دلیل تنبلی و ترس، نه نسبت به خود و نه دیگران مسئولیتی قبول نکرد و به انفعال در روابط اجتماعی تن داد.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

چهار سال پیش چنین روزی در فیس بوک قسمت دوم

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ

یادم نمی‌آید چرا متن زیر را نوشتم اما از ظواهر امر برمی‌آید که حال خوبی نداشته‌ام:


و من دلم میخواهد که بروم.به کسی که می‌گوید بمان سوظن دارم. چرا باید بمانم وقتی  آنقدر پوستم کلفت شده که دیگر در سلولهایم باد نفوذ نمی‌کند.دلم می‌خواهد در زمان سفر کنم و در به در دنبال یک حاکم ستمگر بگردم و آنقدر بازی دربیاورم تا دستور بدهد که مرا بگیرند و پوستم را بکنند و برای عبرت دیگران بالای دروازه آویزان کنند.کاش زنده زنده پوستم را بکنند. شاید قبل از مرگ از وزیدن باد در قلبم لذت بردم.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

پست‌های قدیمی فیس‌بوکی

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۰ ب.ظ

در حال عبور



چهار سال پیش، چنین روزی در فیس بوک این متن و این عکس را جداگانه به اشتراک گذاشتم:

ذهن مثل انباری میمونه...هر از گاهی باید درش رو باز کنی... و خرت و پرتهاش رو بریزی بیرون...  باید اول پاکسازی بشه... چون ممکنه اون زیر چیزی در حال گندیدن یا پوسیدن باشه...بعد اضافه ها رو جدا کنی و بریزی دور... و بقیه‌ی وسایل رو دوباره از نو بچینی...

 اون وسط چیزهایی پیدا میکنی...که فراموششون کردی...اما امروز کلی به دردت میخورن... این جایزه‌ی زحمتیه... که کشیدی...

  • سید امیر پژمان حبیبیان