سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کیانوش عیاری» ثبت شده است


مدت‌ها پیش  در یک کافه چشمم به این شعر خورد که روی دیوار نصب کرده بودند.  مضمون شعر من رو به یاد یه خاطره از مرحوم مسعود بهنام انداخت.
در شبهای جشنواره حدود سال هفتاد و نه،  فیلم سفره‌ی ایرانی آقای کیانوش عیاری رو کار میکردیم. من دستیار کارگردان و همچنین دستیار تدوین اون فیلم بودم. وقت زیادی رو هدر داده بودیم و میخواستیم که حتمن به جشنواره‌ی اون سال برسه. از شدت فشار کار آقای عیاری از پا افتاد و چند روز بستری شد  و من به اصرار از آقای بهنام میخواستم که صداگذاری پرده‌های اول را که تدوینشون تموم شده بود شروع کنه. وقتی گفتم آقای عیاری بیماره، زیر لب بیتی رو زمزمه کرد:

کفاره‌ی شراب خوریهای بی‌حساب
هشیار در میانه‌ی مستان نشستن است...

که طعنه‌ای بود به وقتهای تلف شده توسط ما و بعد رفتیم نشستیم پای فیلم. اون موقع تازه سیستمهای دیجیتال اومده بود و ایشون با DD1500 کار میکرد که خودش از فرانسه آورده بود. پرده‌ی اول را هم کار کردیم اما باز هم فیلم به جشنواره نرسید. همونجا یه جمله‌ی دیگه هم گفت که توی ذهنم نقش بسته: «کیانوش عیاری بلد نیست فیلم بد بسازه. همه‌ی کارهاش خوبه»

استرس و فشار در شب جشنواره،  برای اهالی سینما خیلی زیاده. فشارهایی که آخر اون مرحوم را هم از پا در آورد.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

یادآوری هجدهم- گدایی سینمایی

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۳۹ ب.ظ

                       yadavari 18                                           


 

فیلم سفره‌ی ایرانی کیانوش عیاری، قصه‌ی یک هزار تومانی تقلبی بود که شهر به شهر می‌گشت و همه در تلاش بودند که خود را به نوعی از شر آن خلاص کنند و  به دیگری قالبش کنند. یکی از این افراد پیرمرد گدایی بود که دختری دانشجو داشت. ماجرای آنها از مقابل دانشگاه تهران شروع می‌شد. دختر  به پدر اعتراض می‌کرد که چرا آمده دنبالش و  جلوی دوستانش خجالت می‌کشد و در نهایت به خانه‌ای در محله‌ی فقیرنشینی اطراف قیطریه ختم می‌شد  که پیرمرد در حین شمردن پولهایی که گدایی کرده بود، متوجه اسکناس تقلبی می‌شد.

 

پیدا کردن  بازیگر نقش گدا  و دخترش یکی از پردردسرترین جستجوهای ما برای  بازیگر در این فیلم بود. این قسمت را فقط به نقش گدا اختصاص می‌دهم و  اگر عکسی مربوط پیدا کردم، ان‌شاالله ماجرای دختر را هم می‌نویسم.

از این سر تا آن سر تهران پیرمردهای مختلفی را دیدیم و امتحان کردیم. یا ظاهرشان مورد پسند آقای عیاری نبود و یا توانایی بازی نداشتند. در نهایت من یاد محمدتقی فیاض مقدم افتادم. او در سریال امام رضا ع  در آرشیو لباس کار می‌کرد و من در آن‌جا با شخصیت بی‌بدیلش آشنا شده‌بودم. کت و شلوار دوز  قدیمی   که خاطرات زیادی از کافه‌های لاله‌زار داشت و در عین حال  در دوره‌ای از زندگی‌اش هوادار گروه‌های چپ  البته در قبل از انقلاب هم بوده و هنوز هم گاهی  ته حرفهایش از  اصطلاحات آن‌چنانی  پیدا می‌شد و در عین حال آدمی بسیار زبر و زرنگ و کاسب بود. او بود که برای اولین بار مرا با مفهوم عکس‌کار* در سینما آشنا کرد. گاهی می‌شد که خسته و با اعصاب خرد از سر صحنه وارد آرشیو لباس می‌شدی و صدای مقدم  که می‌خواند و یک تکانی هم به خودش میداد, حواست را پرت می‌کرد و باعث شادیت می‌شد:

 

یک چاروادار از فرنگ اومد صدتا الاغ داشت

رو هر الاغی یک خانم چله و چاق داشت

ای عزیز من ای حبیب من 

عشق روی تو شد نصیب من 

های لالای لای

 

داداشت سفیده تو چرا سیاهی

سیاها مثل تو نمیرن الهی

ای عزیز من ای حبیب من 

عشق روی تو شد نصیب من 

های لالای لای

 

یکی دو تکه‌ی معروف هم داشت: «من از بس بی‌عرضه‌ام زنم واسه‌ام مثل سوفیالورنه » و « کفگیرم کنترل از راه دوره خانمم از دور اشاره می‌کنه، می‌خوره توی سرم » و ...

خلاصه من زنگ زدم و آقای مقدم را پیدا کردم .آقای عیاری در همان نگاه اول پسندیدش  و  از نظر توانایی بازی هم من تضمینش کردم. فقط یک مشکل وجود داشت، آقای مقدم یکی دو روز پیش از پیشنهاد من برای اولین بار در زندگی‌اش، سبیل‌هایش را مشکی پرکلاغی کرده بود و  ما هم در فیلم گریمور نداشتیم. خلاصه قرار شد یکی از دوستان که اسم‌اش را فراموش کرده‌ام  و مجری گریم بود، سر صحنه بیاید و سبیل آقای مقدم را جوگندمی  کند. لباس هم یکی دو تکه را خودش جور کرد و  من هم یک کلاه پشمی را که از سربازی‌ام مانده‌بود آوردم و کشیدم روی سرش. بعد از تمام این مراحل هنوز یک شک بزرگ باقی مانده‌بود: آیا مردم آقای محمدتقی فیاض مقدم را به عنوان گدا می‌پذیرند یا نه؟

پنج شش نفری سوار رنج‌رور آقای عیاری شدیم و به چهارراه ولیعصر رفتیم. به آقای مقدم گفتیم که بباید بری پشت چراغ قرمز و گدایی کنی تا ببینیم میتونی نقش گدا را بازی کنی یا نه؟ اولش تردید داشت ولی روحیه‌ی ماجراجو و شخصیت قوی‌اش مانع از آن شد که کم بیاورد.به سمت چهارراه رفت و ما هم در پیاده‌روی جنوب غربی چهارراه ایستادیم و مدتی نگاهش کردیم و بعد به پیشنهاد آقای عیاری به  مغازه‌‌ی نان خامه فروشی‌‌ای که آن‌جابود رفتیم و مشغول خوردن شدیم. بعد از حدود یک ربع بیست دقیقه آقای مقدم هم به ما پیوست و گفت: آقا بیا چندهزار تومان کار کردم و پول خردها را نشان داد. صاحب مغازه حیران نگاهی به ما کرد و نگاهی به مقدم و  دوباره نگاهی به ما و نگاهی به مقدم و ... آقای عیاری گفت: ما کارمون همینه آقا، اینها را میاریم میگذاریم سر چهارراهها که برامون پول دربیارن و مواظبشون هم هستیم که یک وقت پولهامون را بالا نکشند.

 

صاحب مغازه بعد از مدتی سکوت عاقبت خندید و گفت: آقا فیلمه دیگه؟ دارید فیلم درست می‌کنید دیگه؟ و امیدوارانه به ما خیره شد که بگوییم بله.

 

پانوشت:

 

*عکس کار یعنی این که جوری ادای کار کردن را دربیاوری که همه فکر کنند چقدر زحمت می‌کشی و در واقع هیچ کاری نکنی.

 

 

 

 

  • سید امیر پژمان حبیبیان

یادآوری سیزدهم

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ق.ظ



من چند باری مرحوم حبیب‌الله کاسه‌ساز را دیده بودم که دو بار آن در ذهنم پررنگ است.


الف: آقای کیانوش عیاری آمد و گفت تدوین یک فیلم بهم پیشنهاد شده. گفتم کجا کار می‌کنیم؟ گفت انگار خودشان در دفترشان میز دارند. بیا این شماره تلفن آقای اطیابی تهیه کننده اشه، تماس بگیر و هماهنگ کن و برو سینکش کن. دو توضیح ضروری بدهم:


اول. تدوین فیلم‌هایی که با نگاتیو فیلمبرداری شده بو‌دند، روی میزهایی آنالوگی که به آنها موویلا می‌گویند، انجام می‌شد. این میزها حجم و وزن زیادی داشتند و هر دفتری توان خرید و نگهداری آنها را نداشت. 

دو. کلمه‌ی سینک sync به معنی همگام سازی است. در سینما صدا و تصویر با ابزارهای جداگانه‌ای ضبط می‌شوند و برای تدوین فیلم باید تصویر و صدای مربوط به هر تصویر باید با هم همراه و همگام شوند. به این عمل سینک زدن می‌گویند.

سوم: نام فیلم چوری بود که در لهجه‌ی اصفهانی به جوجه اطلاق می‌شود. کارگردانش هم آقای جواد اردکانی بود.

روز اول به دفتر آقای اطیابی رفتم و راش‌ها و صداها را تحویل گرفتم و کارم را شروع کردم. میز را در اتاقی گذاشته بودند که مشرف به حیاط بود و نور زیاد نمی‌گذاشت تصویر مونیتور را ببینم. کار را تعطیل کردم و اطلاع دادم که انجام کار ممکن نیست. اتفاق‌های بعدی به این شکل رقم خورد که من مدتی شب‌ها به دفتر می‌رفتم و کار می‌کردم و بعد هم تدوین به مرکز سینمایی بنیاد مستضعفان در یوسف‌آباد منتقل شد. 

حالا برگردیم به مرحوم کاسه‌ساز. طبقه‌ی بالای دفتر آقای اطیابی، دفتر ایشان بود. من یکی دو بار برای کاری به آنجا رفتم. نام پروژه‌های در دست اجرا را روی در اتاق‌ها چسبانده بودند، چیزی که در ذهنم ماند این بود نام یکی از پروژه‌ها توالت عمومی‌های تهران بود و هیچ‌وقت نفهمیدم این پروژه در آن دفتر چه می‌کرد؟ درباره‌ی توالت‌عمومی‌ها ها فیلمی قرار بود ساخته شود؟ آیا در آن دفتر جدای از کار فیلمسازی کار خدماتی هم انجام می‌شد؟ آیا یک پروژه‌ی پژوهشی بود؟ هنوز هم گاهی به این پروژه‌ی عجیب در آن دفتر فکر می‌کنم.


ب: اتفاق عجیبی افتاده بود، تهیه کننده فیلمی از ابراهیم حاتمی‌کیا را توقیف کرده بود، در جشنواره کلی سر و صدا راه افتاد، حاتمی‌کیا انگار تا مرحله‌ی آتش زدن کپی فیلم هم پیش رفت. چند ماه بعد زنده یاد مسعود بهنام مرا صدا زد و گفت:خانم صفیاری برای اصلاح فیلم موج مرده نیاز به دستیاری دارند که بتونه با موویلا کار کنه، دوست داری بری؟ باز دو توضیح ضروری:

اول: موج مرده تا جایی که من میدانم اولین فیلم سینمایی ایرانی بود که با دوربین ویدیو تصویربرداری شد و بعد تصاویر را روی نگاتیو سی و پنج میلی‌متری منتقل کردند. تصویربردارش محمدرضا سکوت بود. قرار بود خانم صفیاری اصلاحات فیلم را روی نسخه‌ی ویدیویی اعمال کنند و من روی نسخه‌ی پزیتیو که در عمل زحمت اجرا  روی پزیتیو هم به گردن خود ایشان افتاد. 

دوم: تهیه‌کننده‌ی فیلم موسسه‌ی روایت فتح بود که به علت اختلاف نظر درباره‌ی مضمون، فیلم را توقیف کرده بود. شرکت سینمایی تماشا که متعلق به  احمدرضا درویش و تقی علیقلی‌زاده و ... بود، انگار میانداری کرده‌بود و قرار بود که اصلاحات توافقی روایت فتح و کارگردان روی فیلم اجرا شود و آنها فیلم را اکران کنند.

بعد از اجرای اصلاحات روی پزیتیو، باید فیلم به لابراتوار می‌رفت و بعد از بریده شدن نگاتیو اپتیک(که کار غلطی بود) در نسخه‌های متوالی چاپ می‌شد و برای اکران به سینماها  می‌رسید. آقای حاتمی‌کیا گفت که من مشغول فیلمبرداری فیلم ارتفاع پست هستم و نمی‌رسم که به پروسه‌ی فنی اصلاح و چاپ کپی نظارت کنم. نگاهی به من کرد و گفت شما می‌توانی انجامش دهی؟ و من شدم نماینده‌ی تام‌الاختیار حاتمی‌کیا در جریان اصلاحات و اکران فیلم موج مرده. ماجرای طولانی این مسئولیت را ان‌شاالله در یادداشتی جداگانه تعریف می‌کنم. الان فقط به قسمت مربوط به مرحوم کاسه‌ساز می‌پردازم.

 نماینده‌ی روایت فتح مرحوم کاسه‌ساز بود. یکی از موارد اختلافی استفاده از کلمه‌ی دون‌کیشوت توسط پسر مرتضی راشد سپاهی‌ای با دغدغه‌های حاج کاظم آژانس شیشه‌ای، خطاب به پدرش بود. قرار بود دون‌کیشوت‌ها حذف شوند. اما چند تایی در فیلم باقی مانده بود. نگاتیو اپتیک‌ها را پشت مویلای خاصی که فقط در وزارت ارشاد موجود بود با نظارت کیوان جهانشاهی صداگذار فیلم، بریدم و سینک کردم. کار که تمام شد آقای کاسه‌ساز برای بازبینی و تایید نهایی آمد. نگران آن چند دون‌کیشوت باقی‌مانده در فیلم بودم. تلاش کردم نسخه‌ها را جوری نمایش دهم که آن قسمت‌ها زیاد به چشم نیایند. آن بنده‌خدا هم گیر نداد و تایید کرد و رفت. بعد از رفتنش خیلی احساس زرنگی کردم اما بعدها به این نتیجه رسیدم که احتمالا سر آن یکی دو دون‌کیشوت باقی‌مانده توافق شده بوده. خدا رحمتشان کند.


  • سید امیر پژمان حبیبیان

یادآوری چهارم

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۳ ق.ظ


یادآوری چهار:

زمان خرداد و تیر هزار سیصد و هشتاد


شب عجیبی بود. مقابل تابلویی که سال های سال در خانه امان بود نشسته بودم و نگاهش می کردم... زنی قجری که سه تار می‌نواخت. ناگهان ایده ای به ذهنم هجوم آورد ...کاغذ کاهی را کنار دستم جستم و هر چه در ذهنم بود را روی کاغذ نوشتم. 

فردا در استودیو بهمن نوشته ی فیلمنامه طورم را به مسعود بهنام نشان دادم. او خواند و گفت خوشم آمد... آقای عیاری هم که آمد نوشته را خواند... ناگهان آقای بهنام گفت : من این دوربین BL2 را که اینجا است با یک حلقه نگاتیو می دم این فیلم را بساز... من گفتم دو حلقه نگاتیو...گفت باشه. 

و ماجرا شروع شد بازیگر زن که ساز ایرانی بنوازد... نوشین پاسدار همکلاسی خواهرم‌ نیلوفر در هنرستان موسیقی که نوازنده ی برجسته ی عود بود و هست... حسین مافی رفیق همیشگی و صداگذار خوب خانم نقاشی را در کوه هنگام تدریس به شاگردانش پیدا کرده بود و قرار شد نقاشی ها را بکشد... آرش اختری راد که سر چند فیلم سینمایی دستیار فیلمبردار بود به عنوان فیلمبردار ... زهرا داودنژاد به عنوان منشی صحنه و محمود موسوی نژاد به عنوان بازیگر و علیرضا علویان هم دستیار کارگردان...و حمیرضا علویان به عنوان تصویربردار پشت صحنه...و  من که آن وقتها دستیار تدوین کیانوش عیاری بودم ...یک پنجشنبه بعد ازظهر و جمعه را مرخصی گرفتم و استودیو بهمن هم تعطیل شد و ما این فیلم را ساختیم که عنوان اش شد: انعکاس...


 ان شا الله ماجرای روز فیلمبرداری را در بخشی جداگانه می نویسم.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

یادآوری اول

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ق.ظ


yadavari0001


یادآوری یک:


سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت... اولین فیلم من یک فیلم داستانی به نام خانه ام ابری است بود... فیلمی که هیچ وقت مونتاژ نشد... تحت تاثیر کیانوش عیاری که در آن سال ها دستیارش بودم... با یک طرح کلی سر صحنه رفتم... فیلم پس زمینه ای سیاسی داشت... قرار است یک کانون دانشجویی تاسیس شود... هر کس کاری می کند... دو نفر هم مشغول نوشتن اساسنامه هستند... یک دختر روشنفکر مآب و یک جوان بسیجی مرام... در نهایت این دو دعوایشان می شود و بچه ها یکی یکی آن مکان را ترک می‌کنند و فقط چند نفر می مانند... می‌خواهم راش هایش را پیدا کنم و تدوین اش کنم... این کار آغاز مجموعه ی قابل توجه فیلم های ناتمام من بود.


در عکس به جز  من که کارگردان بودم ...سامان سالور تصویربردار... علیرضا علویان دستیار کارگردان و تصویربردار پشت صحنه... معصومه ی بافنده بازیگر و تارا حاج مختار بازیگر حضور دارند.

  • سید امیر پژمان حبیبیان