سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.

۲۴۷ مطلب توسط «سید امیر پژمان حبیبیان» ثبت شده است

چرا مهاجرت نمی‌کنم؟

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۴۵ ق.ظ

 

این روزها در توئیتر بحث مهاجرت از ایران و باید و نباید و دلایلش خیلی داغه. پاسخ من به این بحث اینه:

«هیچ وقت به رفتن از ایران فکر نکردم. هر چقدر هم اینجا مشکل باشه یا دیگران برامون مشکل درست بکنن، می ایستیم و تلاش می‌کنیم و ان شاالله آروم آروم درستش میکنیم.»

اولش خواستم بنویسم که وطن مثل مادر آدم میمونه، من وقتی که مادرم بیمار بشه رهاش نمی‌کنم برم یه مادر دیگه پیدا کنم. وطن و مادر در دسته‌ی موجودات و مفاهیمی دسته‌بندی می‌شوند که واحدند، دومی ندارند.

دیدم بحث برانگیز میشه حرف و حوصله و وقت نداشتم.

پ.ن:

۱- به جهت پیشگیری از کنایه‌ها:

احتمالا به ذهنتان میرسد تو همچین مالی هم نیستی که مثل برخی نوابغ در کشورهای دیگر برات سر و دست بشکونن. اول ببین اصلا راهت می‌دن؟ پاسخ من اینه که حرف شما صحیح، اما پنجاه درصد اولیه منم که باید اول به مهاجرت فکر کنم و بعد برم دنبالش ببینم چه جوری میشه رفت. اون پنجاه درصد اول حتی به صورت بالقوه هم وجود نداره. بنابراین اگر بد هم هستم از قدیم گفتن مال بد بیخ ریش صاحبش.

۲- کسی را به خاطر مهاجرت یا علاقه به مهاجرت شماتت نمی‌کنم. همه‌ی ما مختاریم برای زندگیمون تصمیم بگیریم و پای درست و غلط و نام و ننگش هم بایستیم.

۳- خدا آخر عاقبت همه‌ما را به خیر کنه. امیدوارم پیش از آن که روزی مجبور به ترک ایران بشم، عمرم تموم بشه.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

چرا؟

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ق.ظ

هنوز هیچی نشده حوصله ام از فجازی سر رفت. حرفهای بی سند، اتهامات اثبات نشده. هیچکس در پی واقعیت نیست. همه فقط می‌خواهند با استفاده از اتفاقات اخیر خودشان را اثبات کنند.

بیایید گرد و خاکها که فرو نشست. برویم و در مناطق شلوغ به دنبال واقعیت باشیم. برویم جامعه مان را بشناسیم. اگر خیزش محرومان بود و سرکوب شده, حاکمیت را وادار به پذیرش اشتباه و جبران کنیم و اگر توطئه ی خارجی، به دنبال پاسخ این سؤال باشیم که هموطن ما چرا باید به دنبال ویرانی مملکتش باشد و بازیچه ی دست اجنبی شود؟

اگر عدالت هست، بگردیم ببینیم چرا توهم بی عدالتی وجود دارد و اگر عدالت نیست به دنبال علت‌هایش بگردیم.

بپرسیم که چرا اینقدر در رسانه و جنگ روانی ضعیفیم که مجبوریم اینترنت را قطع کنیم تا دشمنان در غیاب ما افکار عمومی جهان را بر علیه ما بسیج کنند؟

اگر گشتیم و پاسخها را جستیم که فبها وگرنه باز به زودی وای بر ما. چون وقتی ما مشغول اثبات پیش فرضهایمای بی سند و بی‌پشتوانه مان هستیم. گسل‌های جامعه فعال‌تر می‌شوند و دشمنان پول بیشتری را خرج می‌کنند و رسانه های دشمن جوانان بیشتری را با توهم تحقق عدالت فریب می‌دهند و به مسلخ می‌برند. بیدار شویم.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

تاملات توئیتری من در باب گران شدن بنزین

جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۲۸ ب.ظ

صبح از خواب بیدار شدم و خبر گران شدن بنزین را در توئیتر خواندم. عصبانی شدم و توئیت کردم:

 

خسته شدیم از دست شما و این شل کن سفت کن در آوردنهایتان. عدالت را در همه ی ارکان مملکت محقق کردید و جلوی فساد را گرفتید و فقط بنزین مانده.

 

بعد عکس‌العملها را که دیدم ، نشستم و فکر کردم و دیدم این ره به ترکستان است، پس توئیت کردم:

 

همه‌ی ما از وضعیت قیمت بنزین عصبانی هستیم درست.شرایط برای آدمهایی مثل من که نه درآمد ثابتی دارند و نه رابطه با جایی سخت تر می‌شود، هم درست. اما باید حواسمان باشد که تک تک ما در قبال وضعیت روحی و ذهنی جامعه مسئولیم و مبادا که باعث شویم مردم ناامید راهی خیابان شوند. #بنزین

 

و در نهایت این ماجرا به نظرم یک پروژه رسید که قراره مملکت را به هم بریزه و فضا را امنیتی کنه برای رسیدن به این هدف:

 

من فکر می‌کنم هدف تلاش برای تحریک مردم امنیتی کردن فضا است. در فضای امنیتی مطالبه‌گری، برخورد با مجرمان و مفسدان اقتصادی، تلاش برای ایجاد شفافیت در حاکمیت متوقف و فضا برای رانتخواران و افراد پرده نشین فراهم می‌شود.

 

خلاصه حواسمان جمع باشد که وارد یک بازی دو سر باخت نشویم.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

آخوندی که اسطوره شد

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ب.ظ

نقد فیلم غریبه در میقان.

من این فیلم را حدود سه سال پیش ساختم اما  این نقد را ندیده بودم. به نکات خوبی اشاره کرده، از منتقد محترم آرش فهیم ممنونم.

 

به گزارش «عمار فیلم»، «غریبه ای در میقان» به کارگردانی امیرپژمان حبیبیان به سراغ یک شخصیت خاص رفته و با عده ای از مطلعین درباره وی به مصاحبه پرداخته و در خلال مصاحبه نیز تصاویر مرتبطی را هم نمایش داده است. اما سازنده مستند از پتانسیل بالای دراماتیک این سوژه به خوبی استفاده کرده است و همین باعث شده تا فرم و حال و هوای آن متفاوت جلوه کند. در نتیجه با وجود قالب تکراری اما با مستندی مواجه هستیم که هم خوش آهنگ است و هم روایتی پرکشمکش دارد. اتخاذ روش روایت استقرایی و اینکه اطلاعات فیلم به صورت قطره چکانی فاش می شود نیز استراتژی درستی است که هم باعث برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب می شود و هم غافل گیری هایی را در پی دارد.

فضایی سرحال و پرطراوت بر نیمه اول این مستند جاری است. این فضاسازی توأم با طنز و صمیمیت، ناشی از استفاده به جا و به اندازه از صحبت های مردم روستا و پیوند و تدوین جاندار و پرتحرک فیلم است. خاطرات جوانان روستای میقان از روحانی مسجدشان در بیشتر مواقع، لحظاتی شیرین را ایجاد می کند. هم لحن و بیان این افراد بسیار شنیدنی است و هم خصوصیات اخلاقی روحانی مسجد روستا به قدری کم نظیر و قابل توجه است که ذهن مخاطب، معطوف و مشغول به آن می شود. طلبه جوانی به نام شیخ مجید سلمانیان از شهری دیگر عازم یک روستا می شود و در آنجا فراتر از یک مبلغ دین، نقش رهبر معنوی جوانان را برعهده می گیرد. طوری که ظرف مدتی کوتاه، مسجد روستا تبدیل به قرارگاه جوان های آن دیار می شود. ماجراهایی که موجب شد تا جوانانی که به ظاهر نسبتی با مذهب و مسجد نداشتند جذب این آخوند شوند در کنار جذابیت بسیار زیاد، می تواند الگویی برای بسیاری از فعالان این عرصه باشد.

اما وقتی به اواسط فیلم می رسیم، لحن روایت نیز متناسب با حوادثی که بعدا برای شهید مجید سلمانیان پیش آمده بود نیز کاملا تغییر شکل پیدا می کند. طوری که از میانه فیلم، ما شاهد یک تراژدی می شویم. همان طور که خصوصیات اخلاقی و سلوک روحانی این روستا با همه تفاوت دارد، سرنوشتش هم منحصر به فرد است. شهید مدافع حرم، مجید سلمانیان -قهرمان فیلم غریبه ای در میقان- شبیه به سیاوش افسانه ای است؛ وقتی از سوی برخی افراد بانفوذ در روستا هدف تهمت قرار می گیرد، تعلیق خاصی بر فیلم سایه می افکند؛ چرا یک روحانی که زمینه ساز تحول زندگی بعضی از جوانان بوده، هدف تهمت قرار می گیرد؟ در نهایت نیز راهی سوریه می شود و به دل آتشی می رود که سرانجام نام او را به عنوان شهید مدافع حرم در تاریخ ثبت می کند.

ماجرای مواجهه برخی از آقایان روستا با شیخ مجید، گره اصلی فیلم است. چیزی که به این مستند جنبه دراماتیک بخشیده و آن را به یک فیلم داستانی شباهت بخشیده است. مسئله تهمت هایی که نثار شیخ و برکناری او شد، موضوعی بود که می شد روی آن بیشتر کار کرد. هر چند که چند اشاره شده است، مثل بخشی از فیلم که گفته می شود یکی از کلان سرمایه دارهای روستا در مسجد سراغ او رفته و حرف های ناشایستی را علیه وی گفته بود. جریانی که در نهایت به خالی شدن دوباره مسجد روستا از جوانان و منحصر کردن آن به چند فرد کهنسال ختم شد. همان طور که ماجرای تبدیل مسجد به پایگاه فرهنگی برای تربیت جوانان در این مستند شبیه به برخی مساجد معروف دیگر (مثل مسجد جوادالائمه) است ماجرای خالی شدن آن نیز جنبه عمومی دارد. این مستند می توانست علاوه بر روایت زندگی این شهید، به آسیب شناسی رابطه جوانان و مسجد نیز بپردازد.

بخش مهم زندگی مجید سلمانیان، یعنی رفتن او به سوریه در این مستند با شتابزدگی صورت گرفته است. چرایی و چگونگی تبدیل شدن این طلبه جوان به یک رزمنده و رویارویی وی با داعش و شهادت در راه دفاع از حرم، موضوعاتی بسیار داغ و حائز اهمیت هستند که در این فیلم، چندان مورد مداقه و تحلیل قرار نگرفته اند. مخاطب با این سوال مواجه می شود که چه شد که این جوان موفق در امر تبلیغ دین ناگهان از همه چیز دل کند و راهی سرزمینی دیگر شد تا بجنگد. این مستند از ماجرای شهادت وی نیز به سرعت عبور کرده است. این ها همه از فرازهای مهم زندگی این قهرمان بود که می توانست به ارزش های محتوایی این مستند را افزایش دهد.

تحولات و حوادث سال های اخیر در منطقه ما فرصتی کم نظیر برای هنرمندان و به ویژه فیلمسازهاست. هجوم گروه های تکفیری و تروریستی چون داعش و تشکیل جبهه مقاومت در برابر این هجوم، موجب ظهور نسل جدیدی از قهرمان ملی در ایران شده است. شهدای مدافع حرم، فدائیان حریم انسان در برابر شیطان مجسم هستند. این یک افتخار بزرگ برای ایران است که طلایه دار دفاع از جامعه جهانی در برابر داعش، جوانانی از این کشور هستند. زندگی ک از این افراد پر از ماجراهای ناب دراماتیک است که یک نمونه از آن ها در مستند «غریبه ای در میقان» به تصویر کشیده شده است.

آرش فهیم

  • سید امیر پژمان حبیبیان

آن وقت که صدای انفجار را شنیدم

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۳۹ ق.ظ

 

امروز سالگرد شهادت شهید حسن تهرانی مقدم است. آن سال وقتی صدای انفجار را شنیدم مطلب زیر را در فیس بوک نوشتم:

 

امروز وقتی شیشه ها از موج انفجار لرزید، حس کردم که انفجار گاز یا پمپ سی ان جی نیست.موج انفجار حجم داشت. جنسش برام آشنا بود. ناخودآگاه پرت شدم به سال شصت و پنج که فرودگاه شیراز در نزدیک مدرسه امون بمباران شد. شیشه ها خرد شد و ترکشهای بمب داخل حیاط افتاد...
از جوانترها که پرسیدم متوجه شدم که هیچکدام یک چنین خاطره ای ندارند. توی دلم آرزو کردم که کاش هیچوقت هم تجربه نکنند...

 

امروز به خاطر تلاش‌های شهید و همکارانش  قدرت بازدارنگی ما به نقطه‌ای رسیده که کشور ما مورد هجوم قرار نمیگیرد. امیدوارم این اتفاق در تمام کشورهای تحت ستم غرب و اذنابش بیفتد.

 

 

  • سید امیر پژمان حبیبیان

قهر کردن مامان ملک

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۳۹ ب.ظ

 

 

امروز مشغول منظم کردن جعبه‌ی قرص‌ها بودم و قسمتهای مصرف شده‌اشان را قیچی می‌کردم. ناگهان پرت شدم به سال‌ها پیش...

 

مامان ملک: آقا پژمان، آقا پژمان، این قیچی رو بیار بده من.

 

یه قیچی کوچک دم دست بود میبردم میدادم بهش.

 

مامان ملک: این نه ننه، این جون نداره، اون قیچی بزرگه رو از آشپزخونه بیار.

 

 

بعد می نشست و قسمت‌های مصرف شده‌ی قرص ها را به دقت می‌برید. اون وقت‌ها هنوز سر پا بود و دستهاش جون داشت. از اون به بعد هر چی زمان بیشتر گذشت دست‌هاش ضعیف‌تر و بدنش نحیف‌تر شد. همون دست و بدنی که سال‌ها جور بزرگ کردن چهارتا فرزند و به عرصه رساندنشان را بدون کمک هیچ مردی کشیده‌بودند.

 

 

 

سال‌ها بعد، جای همیشگی مامان ملک روی تخت فلزی کوچکی روبه‌روی در اتاق نشیمن بود. قدرت حرکتش محدود شده بود و برای دستشویی رفتن نیاز به کمک داشت. اون روزها به همراه سحر سلحشور مشغول ساخت فیلمی درباره ی مامان ملک بودیم. در یکی از سکانس‌ها قرار بود از جایش بلند شود و روی تخت بنشیند و خاله مهری را صدا کند که بیاید دستش را بگیرد و تا دستشویی ببرد.

 

من: دوربین رفت، مامان ملک بلند شو.

 

به سختی از جایش بلند شد و روی تخت نشست، اما هر چه منتظر شدیم خاله مهری را صدا نکرد.

 

من:  چرا صداش نکردی؟ ما برای این وسایل پول میدیم اگر کمک نکنی هزینه‌امون میره بالا، نداریم بدیم.  داد بزن مهری بیا منو ببر دستشویی. بریم برداشت دوم. حرکت.

 

دوباره خودش را جا به جا کرد و روی تخت نشست.

 

مامان ملک(با اکراه): بعضیا بیان منو ببرن دستشویی.

من: چرا اسمشو صدا نمیکنی؟

مامان ملک: نمی‌خوام.

 

 خاله مهری از اون اتاق اومد و هاج و واج نگاه می‌کرد که ماجرا چیه؟ خلاصه با تلاش فراوان فهمیدیم که از خاله مهری به یک دلیل ساده ناراحت شده و بدون این که بهش بگه باهاش قهر کرده. خلاصه خاله رفت بغلش کرد و ماچش کرد و از دلش در آورد. از این اتفاق‌ها زیاد می‌افتاد، بارها با مامانم به این دلیل که رفته بود بیرون و کارش طول کشیده بود سر سنگین می‌شد، یا بامن، با نسترن، نیلوفر. نکته ی جالب این قهرها کارکرد برعکسشون بود. اینقدر بامزه قهر می‌کرد که اگر ناراحت هم بودی ناخودآگاه می‌خندیدی و آخرش خودش هم می‌خندید.

 

مامان ملک سه هفته بعد از پایان تصویربرداری به دلیل یک عارضه‌ی ساده در بیمارستان بستری شد و دیگر برنگشت و یکی از حسرت های زندگی من اینه که چرا در اون سه روز آخر به ملاقاتش نرفتم. امروز سالگرد سفرش به جهان باقیه. اگر دوست داشتید براش یه فاتحه بخونید.

 

 

  • سید امیر پژمان حبیبیان

شکار شغال

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۰ ب.ظ

برای من که با خانواده ی کشته شده های اغتشاش دی ماه 96 نشسته و حرف زده ام و غمهای سنگین آنها را با تمام وجود لمس کرده ام. گرفتن #روح_الله_زم مژدگانی بزرگی بود. این که حواسشان باشد که ممکن است به زودی به خاطر اعمالشان بازخواست شوند، یکی از ترمزهایی است که جلوی رقم خوردن این دست اتفاقها را در آینده میگیرد. اما حلال اصلی پرداختن بدون تعصب به مشکلات اقتصادی و فرهنگی ای است که در کشور وجود دارد. مبارزه با فساد و رانتخواری، بالا بردن سطح سواد رسانه ای و شفافیت در همه ی امور از مسائلی است که میتوان به آنها اشاره کرد. مساله ی مدیریت رسانه ای کشور و از زاویه ی صحیح مشکلات را دیدن و مطرح کردن و تنگ کردن زمین بازی رسانه های بیگانه هم نباید از نظر دور بماند.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

کسی راز مرا داند

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۲۵ ب.ظ

 

اولین بار که شعری از اخوان ثالث خوندم توی مجله‌ی سروش نوجوان بود. شعر کتیبه. برای یک نوجوان چهارده پونزده ساله، شعر سنگینی بود. چند بار خوندمش و تنها تاثیری که روم گذاشت، درک عمیق حس بیهودگی یک تلاش جمعی که در اوج ناامیدی انجام میدن بود...
از اون روز هر بار حرکت بیهوده ای رو برای فرار از ناامیدی انجام دادم و بهش امید فروان بستم که ناامید شدم، پیش خودم زمزمه کردم:

« نوشته بود
همان،
کسی راز مرا داند،
که از این رو به آن رویم بگرداند.»

امروز فکر میکردم: راز بیهودگی یک حرکت در ناامید بودن ماست. اینکه هر بار از سر بیچارگی، به جای تلاش برای باز کردن زنجیرها از پاهامون، دل خوش میکنیم به غلطاندن تخته سنگی که در زیرش شاید، شاید رازی نجات دهنده نوشته باشند و همچنان با این عبارات رویه رو میشویم که:


کسی راز مرا داند،
که از این رو به آن رویم بگرداند.


پانوشت: دلم برای مجله ی سروش نوجوان تنگ شده. مثبت ترین حرکتی که توی تمام این سالها دیدم...
 

  • سید امیر پژمان حبیبیان

طعم عناب تازه

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۸ ب.ظ

تا یک ماه پیش هر چی عناب دیده و خورده بودم،  خشک بودند. یکی از بهترین اتفاقهای سفر بیرجند آشنایی با عناب تازه و مزه ی منحصر به فرد و بی نظیرش بود.

یک‌جور گسی دارد که دلنشین و به اندازه است. از ملسی و تردی‌اش هم که دیگر تعریف نکنم. 

 

 

 

  • سید امیر پژمان حبیبیان

میدان هفتم تیر

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۰ ب.ظ

 

میدان هفت تیر در تمام این سالها پیوسته در حال تغییر بوده است. اما برای من به واسطه ی وجود همیشگی پرتره ی شهید بهشتی در ضلع شمال غرب میدان هنوز همان حال و هوای گذشته را تداعی میکند. همان پرتره ای که زیرش نوشته: آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر...

  • سید امیر پژمان حبیبیان