عکسنوشت ۱
جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۳ ب.ظ
یه قرار مهم داشتم.در میدان ولیعصر مقابل سینما قدس سابق منتظر ایستاده بودم که توجهم به این آقا و بساط مقابلش جلب شد. میخواستم بیسر و صدا و با تمرکز کافی توسط گوشیم ازش عکس بگیرم که دیدم از رو به رو کسی که باهاش قرار داشتم داره میاد. تند تند یکی دو تا عکس انداختم و با طرف همراه شدم و این آقا و بساطش از ذهنم پاک شد.
امروز، داشتم عکسهای گوشیم رو بازبینی میکردم که دوباره توجهم به عکسش جلب شد. در موردش اینطوری فکر میکنم:
طرف اینکاره نیست.مجبور به این کاره. توی نوع نشستنش شرم هست. نوعی مقاومت در برابر کاری که داره انجام میده. با این سکوت و بیحرکتی و خیرگیِ نگاه میخواد پیامی رو به رهگذران منتقل کنه: «این من نیستم. من آدم مهمتریم.از بد روزگار مجبور به این کار شدم.» نوع کیف وسایلش و اون لیوان قهوهی روی زمین هم خودآگاه یا ناخودآگاه ذهن رو به این سمت هدایت میکنه.
نوع چینش وسایلش هم منطقی نیست. اول به نظرم اومد که اون وسایل واکس زدن رو گذاشته تا بفروشه. اما بعد چشمم به یک دمپایی افتاد، وجود دمپایی با وجود اون کفشها و کتانیها در تضاده.کفشها برای فروختن گذاشته شدن.اما دمپایی برای پوشیدن کسی است که کفشهاش رو میخواد واکس بزنه. تمیز و نو بودن وسایل واکس زنی هم شبههی فروشی بودنشون رو تقویت میکنه.به نظر من این آدم قراره اینجا کفش واکس بزنه و کنار این کار یکی دوتا کفش دست دوم رو هم اگر مشتری براشون گیر آورد بفروشه، ولی چینش وسایلش و نوع رفتار و پوزیشنش دیگران رو با نوعی بلاتکلیفی در برابرش مواجه میکنه و این تناقض شاید حتی اندک مشتریای رو هم که در اون روز تعطیل ممکنه به سوی این آقا اقبال کنند... مردد کنه و شاید اندکی پایینتر سراغ کودکی بروند که گوشهی پیادهرو به لقب واکسی شهرت داره.
امروز، داشتم عکسهای گوشیم رو بازبینی میکردم که دوباره توجهم به عکسش جلب شد. در موردش اینطوری فکر میکنم:
طرف اینکاره نیست.مجبور به این کاره. توی نوع نشستنش شرم هست. نوعی مقاومت در برابر کاری که داره انجام میده. با این سکوت و بیحرکتی و خیرگیِ نگاه میخواد پیامی رو به رهگذران منتقل کنه: «این من نیستم. من آدم مهمتریم.از بد روزگار مجبور به این کار شدم.» نوع کیف وسایلش و اون لیوان قهوهی روی زمین هم خودآگاه یا ناخودآگاه ذهن رو به این سمت هدایت میکنه.
نوع چینش وسایلش هم منطقی نیست. اول به نظرم اومد که اون وسایل واکس زدن رو گذاشته تا بفروشه. اما بعد چشمم به یک دمپایی افتاد، وجود دمپایی با وجود اون کفشها و کتانیها در تضاده.کفشها برای فروختن گذاشته شدن.اما دمپایی برای پوشیدن کسی است که کفشهاش رو میخواد واکس بزنه. تمیز و نو بودن وسایل واکس زنی هم شبههی فروشی بودنشون رو تقویت میکنه.به نظر من این آدم قراره اینجا کفش واکس بزنه و کنار این کار یکی دوتا کفش دست دوم رو هم اگر مشتری براشون گیر آورد بفروشه، ولی چینش وسایلش و نوع رفتار و پوزیشنش دیگران رو با نوعی بلاتکلیفی در برابرش مواجه میکنه و این تناقض شاید حتی اندک مشتریای رو هم که در اون روز تعطیل ممکنه به سوی این آقا اقبال کنند... مردد کنه و شاید اندکی پایینتر سراغ کودکی بروند که گوشهی پیادهرو به لقب واکسی شهرت داره.
- ۹۲/۱۲/۱۶