چهار سال پیش چنین روزی در فیسبوک نوشتم:
این روزها با هر کس که صحبت میکنی به نوعی از یک درد مشترک رنج میبرد: تنهایی.به نظرم تنهایی در جامعهی ما همهگیر شده.دامنهاش هم فراتر از با کسی بودن, ازدواج کردن, دوست و رفیق به تعداد زیاد داشتن یا نداشتنه.به نظرم جامعهی ما از سه بحران عمده رنج میبرد: اول مسالهی قضاوت. ما برای فهم هم وقت و انرژی کافی نمیگذاریم و در نتیجه قضاوتمان از یکدیگر ناقص و یکطرفه است و این به عدم اعتماد منجر میشود. بحران دوم خودخواهی مفرطیست که دچارش هستیم. در نهایت هر رابطه فقط خودمان را میبینیم و به طرف یا طرفهای مقابلمان و تاثیری که رفتار ما در آنها میگذارد، فکر نمیکنیم. مصرفگرایی به نحو عجیبی در جامعهی ما رسوخ کرده تا جایی که روح انسانها را هم جزو لوازم مصرفی به حساب میاوریم. و مسالهی سوم، فراموش کردن مسئولیتپذیری نسبت به خود و روابطمان است. شاید این نکته بتواند در زیر مجموعهی خودخواهی طبقهبندی شود، اما به نظر من فراتر از آن است. میتوان خودخواه نبود اما به دلیل تنبلی و ترس، نه نسبت به خود و نه دیگران مسئولیتی قبول نکرد و به انفعال در روابط اجتماعی تن داد.