بیخوابترین تمام جهان
جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ
خوابهایم را ذخیره می کنم
شاید... دیگر باز نگردند
و من
باور کنم... که تو دیگر چهره ای نداری
که مرا به نگاه ناخرسندی میهمان کند...
یادهایت
آه... سالها...
میخهایی که بر روحم فرو کردی...
و در خواب... هر بار...
یکی را بیرون می کشی...
تا درد تازه شود...
من بی خواب ترینٍ تمام جهانم
با زخمهایی که هیچوقت سر به هم نمی آورند...
شبی که سینه سپر کردم...
باد از زخمهایم گذشت
و خون آلود تا آغاز بیداری رفت...
و من هنوز نفهمیده ام که...
زخمهایم روزنه هایی از من به جهانند
یا مسیرهایی برای نفوذ جهان در من...
خوابهایم را ذخیره می کنم...
هر چند جای چهره ات در آنها خالی است...
اگر شبی باز آمدی...
یادت باشد
که پرسشی دارم...
رفتن ناگهانت لالم می کند....
هفدهم دیماه ۱۳۹۰
خوابهایم را ذخیره می کنم...
هر چند جای چهره ات در آنها خالی است.
....