سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر و شاعری» ثبت شده است

شکستگی روح

جمعه, ۴ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ

دستت که می‌شکند
با اشعه‌ی ایکس
استخوان شکسته را میبینی
یا خون مردگی‌های درون مغز و قلب را
کاش دستگاهی هم بود
که روح و ذهن را عکاسی می‌کرد
آشفتگی‌های روح را
شکستگی‌های قلب را
رویاهای سرکوب شده
و حیرانی انسان در میانه‌ی راه زندگی را...

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

خودت نور می‌شوی

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۱ ق.ظ


آرام آرام

در نور محو می‌شوی

خودت

نور می‌شوی

  • امیرپژمان حبیبیان

ما برف شدیم

پنجشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۰۵ ب.ظ

سالها گذشت

و ما برف شدیم 

 نشسته‌

در انتظار آفتاب ناگهانی که محومان کند.

  • امیرپژمان حبیبیان

تویی که ناگهان...

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۱ ب.ظ



قد می کشد یادت

تو را می گویم

تویی که ناگهان برد بادت



سایه ها قد می کشند

باد با ابرهای روی شانه اش 

می آید

سایه ها می میرند


باران می‌آید

ساقه‌ها قد می‌کشند

...

  • امیرپژمان حبیبیان

دامن ابری

پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۳۷ ب.ظ

تو را میشناسم دامن ابری باران را تو می آوری و باد زمزمه‌ای است بر لبانت نگاهت آفتاب است که بر من می‌تابد در زیباترین ساعت روز *** دی‌ماه ۱۳۹۰

  • امیرپژمان حبیبیان

ورق زدن دفترهای قدیمی

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ب.ظ


ورق زدن دفترهای قدیمی... باعث میشه تو بین حسهای خوب و بد سرگردان بشی...گاهی هم خودی رو که در اونها وجود داره نمیشناسی و لازم به گفتن نیست که دشنامهایی هم بین خود الانت با خود اونوقتت رد و بدل میشه... گاهی هم فقط لبخند میزنی و میگی: یادش به خیر...چه روزگاری بود...

این یکی از تلاشهای منه برای خلق شعر در سال هفتاد و پنج.... فعالیتی که بعد کلا کنارش گذاشتم و به این نتیجه رسیدم که شعرهات باید در نوع زندگی کردنت خلق بشن... نه روی کاغذ...


کسی که تنها بود

تا سکوت تو را می خواند.

*

و مرا به استغنایی دور خوانده بودی.

*

آسمان چه باشکوه

تا انتها مرا رقم زده بود.

*

آه ای زیبایی

سکوت را به ویرانه ها ـ تو ـ هدیه کردی.

*

و اینک تا سکوت رستگاران

تا نهایت راه ـ با من ـ خواهی آمد.

*

شبی با باد سخن بگوی

تا سکوت زمزمه ات خواهد کرد.



سال ۱۳۷۵

  • امیرپژمان حبیبیان

رهایی

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ

ابتدای سفر

انتها نزدیک بود

(اینطور می نمود)


هر چه پیشتر رفتم

مقصدم نامعلوم تر 

پاهایم قوی تر

چشمانم خسته تر

سرگشتگیم بیشتر

لبهایم تشنه تر

رویایم بزرگتر

امیدم پررنگ تر

دلم شکسته تر

صدایم بی صداتر


غروب مسافری بی رمق

کنار دریا می خواند:

 «چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد»

نگاهش کردم

و بر موج آبی خون آلود رفتم. 


و دانستم

مقصد رهایی است

از تن

از من. 


صبح بیست و سوم بهمن هزار و سیصد و نود و شش

  • امیرپژمان حبیبیان

بی‌خواب‌ترین تمام جهان

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ

خوابهایم را ذخیره می کنم

شاید... دیگر باز نگردند

و من

باور کنم... که تو دیگر چهره ای نداری 

که مرا به نگاه ناخرسندی میهمان کند...


یادهایت 

آه... سالها...

میخهایی که بر روحم فرو کردی...

و در خواب... هر بار...

یکی را بیرون می کشی...

تا درد تازه شود...


من بی خواب ترینٍ تمام جهانم

با زخمهایی که هیچوقت سر به هم نمی آورند...


شبی که سینه سپر کردم...

باد از زخمهایم گذشت 

و خون آلود تا آغاز بیداری رفت...

و من هنوز نفهمیده ام که...

زخمهایم روزنه هایی از من به جهانند

یا مسیرهایی برای نفوذ جهان در من...


خوابهایم را ذخیره می کنم...

هر چند جای چهره ات در آنها خالی است...

اگر شبی باز آمدی...

یادت باشد

که پرسشی دارم...

رفتن ناگهانت لالم می کند....



هفدهم دیماه ۱۳۹۰

  • امیرپژمان حبیبیان

لحظه‌ی نارنجی

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ


کاش منتظر نشسته بودیم

و لحظه‌ی نارنجی را  تا ابد

بدرقه می کردیم.


ما

نه رفتیم

و

نه آمدیم

ما

حتی نماندیم

ما

نفهمیدیم

ما

در توهم تنهایی

مسخ شدیم.



  • امیرپژمان حبیبیان

کلمه

سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۷ ق.ظ

و از تو آموختم کلمه شدن را...


تو آن مفهوم غریب حرکتی

که چون آغاز شد

دیگر

سر باز ایستادنش نیست...


  • امیرپژمان حبیبیان