این کارهای کوتاه در ۱۳۸۳ سروده شدهاند. روزگاری که خوب بود و نبود. امروز پیدایشان کردم و فکر کردم بد نیست اینجا بازنشر شوند.
-۱-
شاید شبی
با دریا نشستم
و تو را باز آفریدم.
-۲-
گاهی فکر میکنم
چرا باد هرجا بخواهد میوزد؟
چرا من تا تو نمیوزم؟
-۳-
من تمام میشوم
بالها سکوت میکنند
خدا سفره آسمان را جمع میکند.
-۴-
شب می آید و روز هم
عاقبت سکوت ما را در بر میگیرد.
باد می آید
ما میوزیم و محو میشویم.
-۵-
گاهی صدایت را که گم میکنم
باد را به آغوش میکشم
شاید
لحظه ای میان برگها ـ تو را زمزمه کرد.
-۶-
گاه باید نشست و نگاه کرد
تو نمیدانی چه بر صحنه میگذرد.
-۷-
تمام شب را گریه میکردم.
تمام شب انتظاری بیهوده بود.
کسی را که یافته ای
باد میبرد
وتو عاقبت
آسمان را میبخشی.
۱۳۸۳