سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

برشهایی از زندگی مردی که جای او خالیست...

يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۰۸ ب.ظ

 

به یاد خدا

یک:

 

در این چند روزه دچار تناقض شده‌ام... برشهایی از ویدیویی که تازگیها ساخته‌ام، مدام در ذهنم تکرار می‌شوند و با گیجی و کم‌حافظگی عجیبی که دچارش شده‌ام ترکیب می‌شوند و محصولشان دچار کردن من به نوعی حالت مالیخولیایی است... پرسشی مثل یک تیتر... از انتهای کادر به سویم ‌می‌آید و بزرگ و بزرگتر می‌شود و از سرم بیرون می‌رود و در یک مسیر دایره‌ای، دوباره مسیرش را معکوس طی می‌کند و باز....

 

صحنه‌ی اول: مردمی فریاد می‌زنند: با جانمان ، با خونمان فدایت گردیم ای امام.... و روحانی بلند قامتی از میان آنها در حالی که مردان مسلحی همراهیش می‌کنند، به داخل مسجد می‌رود... این صحنه شاید بارها در جهان اتفاق شده باشد و شاید تمام عناصر لازم برای ایجاد یک فاجعه را در خود داشته باشد. یک رهبر کاریزماتیک، مذهب، مردان مسلح و مردمی که آماده‌اند جان خود را فدا کنند... هنوز طالبان در افغانستان به خون‌ریزی مشغولند و دنیا از هراس بمب‌گذاران انتحاری القاعده، شکل خودش را عوض کرده است.

 

صحنه‌ی دوم: مردم در پشت ماشین همان روحانی می‌دوند. این صحنه هم یادآور مردان سیاسی پوپولیستی است، که با استفاده از ادبیات و منشی عوام‌گرا، خود را به عنوان امید توده‌های محروم و آزرده مطرح کردند و در انتها با استفاده از همان توده‌ها بر خر مراد سوار شدند و از پل گذشتند و رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. همیشه دویدن مردم در پشت ماشین کسی آزارم میداده... این که مردمی اینقدر اعتماد به نفسشان را از دست داده باشند که کسی را تبلور همه‌ی آرزوهای خود بدانند … عمیق ترین فاجعه‌ای است که می‌تواند در یک جامعه اتفاق بیفتد.

 

اما من با دانستن و اعتقاد داشتن به این نکته‌ها، تمام این صحنه‌ها را من در ویدیویم استفاده کردم و آن هم با نگاهی از سر تایید و همراهی، نه انتقاد و مخالفت. به خودم می‌گویم: آیا من هم به نوعی در مسیر تحمیق مردم قدم برمیدارم؟ جالب اینکه دستمزدی هم برای این کار نگرفتم تا به نوعی خودم را توجیه کنم که من هم باید زندگی کنم و زندگی هم نیاز به پول دارد.

 

برشهایی از تصویرها و صداهایی که در این سالها از خونریزی و کشت و کشتار به نام دین و خدا دیده‌ام به سرعت از ذهنم می‌گذرد و اعتراضهای اطرافیان و دوستان دیده و ناشناس هم از بعد دیگر ذهنم این فیلم چند بعدی را کامل می‌کند....

 

دو:

 

مقابل رافائللو مائوریللو نشسته‌ام.اسلام شناس جوان ایتالیایی. دوربینم را به سوی او گرفته‌ام و چشم به صفحه‌ی نمایش دوربین دوخته‌ام. اما ذهنم در جای دیگر سیر می‌کند. در این مصاحبه او حرفهایی زده که چشمانم گرد شده‌اند. او از اروپا آمده و در مورد چهار خاندان بانفوذ سادات شیعه در نجف تحقیق کرده است و فهرستی از ویژگیهای سادات برجسته را به دست آورده است... او در مورد سادات و ویژگیهایشان صحبت می‌کند و ویژگیهایشان را طبقه بندی می‌کند.... صاحب برکت و آثار-گرایش و قابلیت تطبیق چشمگیر با دیاسپورا و مهاجرت - نقش پیشگام حقیقی یا فرضی در گرویدن مردم مناطق جدید به اسلام با مهاجرت به آن مناطق-استقلال اقتصادی از دولت، ادغام و تلفیق جهان وطنی و ناحیه گرایی-مِحوریت نقش ایشان به عنوان علما، به خصوص در زمینه ی علم الرجال و علوم-مِحوریت نقش ایشان به عنوان مُتَوَلِیان اَحرام-قابلیت جهانی سازی با پذیرش نقشی بی طرف، به خصوص در رابطه با امت اسلامی. همانند مورد اختلاف زُدایی بین شیعیان و اهل تسنن - مِحوریت تَبعَیِ نقش ایشان به عنوان میانجی در اجتماع مؤمنان، بین اجتماع مؤمنان و جامعه، و بین جامعۀ خویش و جوامع خارج - گرایش چشمگیر به پذیرش داوطلبانه ی خصوصیاتِ هویت فرهنگی جدید و نوآوری های عقیدتی.

 

شنیدن این حرفها مثل یک کشف تازه بود. او تاکید کرد که این خصوصیات را بر معصومین انطباق داده است و به نوعی این سادات ادامه دهنده‌ی مسیر معصومین هستند.

 

 

سه:

 

شیعیان در پاکستان مورد هجوم قرا می‌گیرند. در روز عاشورا بمبی در مراسم عزاداری در عراق بین عزاداران منفجر می‌شود که عده‌ی زیادی کشته می‌شوند. در سفری به اصفهان جوانی عبارتهای زشتی در مورد خلفای راشدین به زبان میاورد، من از عصبانیت تا مرز جنون میروم. در سوییس ساخت مناره برای مسجدها ممنوع می‌شود. کشیشی آمریکایی قرآن را آتش می‌زند. در اسراییل نوعی آپارتاید مذهبی حاکم است. این تصویری از جهان امروز ما و رابطه‌ی بین دینها و مذهبهای مختلف است.

 

 

چهار:

 

روحانی جوانی برای پیشنمازی مسجدی که رهبر شیعیان لبنان در آن نماز می‌خواند، پس از فوت ایشان به آنجا می‌رود. چیزی نمی‌گذرد که او به رهبری شیعیان لبنان می‌رسد و در بیست سال اینده آنها فلاکت و بدبختی و شهروندی درجه دو بودن را فرو می‌نهند و به یکی از سه طایفه‌ی تاثیرگذار در لبنان بدل می‌شوند.

بیست سال بعد آن روحانی در سفری به لیبی، برای جلوگیری از شروع جنگ داخلی در لبنان مفقود میشود.

نام او سید موسی صدر است. مردی وابسته به خاندان بزرگ صدر که یکی از خانواده‌هایی است که رافائللو مائوریللو در موردشان تحقیق کرده بود.

 

بعد از ربودنش کشیشی مسیحی در موردش گفت:

 

«نخستین بار که سخنزانی امام موسی صدر توجه مرا به خود معطوف کرد، زمانی بود که در میان جمعی سخن می‌گفت که اغلب آنها مسیحی بودند. ایشان «انسان» را خطاب قرار داده بود و به یاد ندارم که در آن سخنرانی به آیه‌ای از قرآن استناد کرده باشد. چنین روشی را در میان هیچ یک از علما مسلمان نشنیده و نخوانده بودم. با خودم گفتم در حضور پیشوایی ایستاده‌ام که قادر است اندیشه‌های انسانی را مبنای گفتگو قرار دهد، تنها به «مسجد» محدود نشود و از آن فراتر رود.

 

 

پنج:

 

 

در لبنان جنگ داخلی در گرفته است. سید موسی صدر که در لبنان به او امام موسی صدر می‌گویند. به عنوان رهبر یکی از سه طایفه‌ی مهم لبنان، به مسجدی می‌رود و اعتصاب غذا می‌کند. این اعتصاب غذا در لبنان جوش و خروشی ایجاد می‌کند و صفوف ایجاد شده در برابر هم را که با توطئه و برنامه‌ریزی شکل گرفته بودند، می‌شکند و مسیحیان و مسلمانان و رهبران سیاسی به او می‌پیوندند و جنگ داخلی تمام می‌شود.

 

شش:

 

هر انسانی در زندگیش کسانی را قبول دارد و آنها را به صداقت و انصاف می‌شناسد و نظر آنها در مورد یک نفر در قضاوت و نوع نگاهش نسبت به او تاثیر می‌گذارد. من سیمین دانشور و نیما یوشیج را قبول دارم و آنها را به هوش و ذکاوت و ریزبینی می‌شناسم. خاطره‌ی سیمین دانشور از امام موسی صدر تکان دهنده است:

 

موسی صدر خیلی خوش تیپ بود. حالا لیبی (قذافی) یا گمش کرده یا کشتدش، نمیدونم. غروب بود. موسی صدر اومد، در زد. اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود.چشم‌های خاکستری، درشت، زیبا. لباس آخوندیش هم شیک، از این سینه کفتری‌ها. من در رو باز کردم.
گفتم: ببینم! شما امامی، پیغمبری! تو حق نداری اینقدر خوشگل باشی! خندید. گفت: جلال هست؟گفتم: آره، بیا تو. اومد تو. نیمام که همیشه اینجا بود……. دیگه من نرسیدم چایی به نیما بدم.
نیما تو خاطراتش نوشته که: سیمین محو جلال امام موسی صدر شد و چایی ما رو خودش نداد و منم چایی نخوردم.موسی صدر سه چهار روز اینجا موند. نیما خیلی حسودیش شد. نیما خیلی وسواسی بود.باید چایی رو خودم میریختم. تفاله نداشته باشه. سرش هم اینقد خالی باشه. خودمم میدادم بهش.من محو جمال صدر شدم. خیلی زیبا بود. بعد سه چهار روز موند و بعد ما رفتیم قم. او رئیس نهضت امل در لبنان بود. سووشون رو او به عربی ترجمه کرد. آورده بود برامون. بعد ما رو به قم دعوت کرد که دیگه بیرونی و اندرونی بود. ولی میدیدمش. شام و نهار اینا میدیدیمش
مجله‌ گوهران (ویژه‌ نیما یوشیج)، ۱۳دی۱۳۸۵

 

من نمی‌توانم اینقدر ساده‌اندیش باشم که این نکته را که سیمین دانشور در او نشانه‌های امام‌ها و پیغمبران را دیده است به زیبایی ظاهری امام صدر تعبیر کنم. به نظر من این زن نکته‌بین در او نشانه‌هایی دیده بود که اینقدر با تاکید و ذکر جرییات سالها پس از اتفاق افتادن ماجرا آن را تعریف می‌کند.

 

در خاطرات نیما هم روایتش از همان ماجرای سیمین دانشور را از زاویه دید نیما می‌خوانیم:

 

اواسط مهر ماه است. اخیرا در منزل آل‌احمد سید موسی صدر را دیدم.در شبی که پریشان بودم و او متاثر شد. در عالم خواب دیدم سید به من حرفی زد که من از پریشانی خلاص شدم. گفت به قم بیایید، بعدا به من گفت در عالم خواب(من همینجا را برای شما مثل قم خواهم کرد) خیلی خواب غریبی بود.

 

من کاری به بحث خواب و مسایل ماوراءطبیعه‌ی مترتب بر آن ندارم. این لحن مثبتی که پدر زندگی امروز ما در صحبتش از امام صدر دارد، مرا تحت تاثیر خودش قرار می‌دهد.

 

هفت:

 

رافائللو مائوریللو در انتهای حرفهایش به من گفت که خصوصیاتی که در بررسی زندگی سادات به آنها رسیده و بر گرفته از خصلتهای معصومین است، بیش از همه بر امام موسی صدر انطباق دارد.

در ویدیویی که من درست کردم امام در جواب مردمانی که به او می‌گویند با جان و خونمان فدایت گردیم ای امام می‌گوید: ما برای جنوب می‌کوشیم که پاره‌ای از لبنان است، بیایید بگویم با جانمان، با خونمان فدایت گردیم ای جنوب. و به این ترتیب با هدایت مردم به سوی فداکاری برای وطنشان از کیش شخصیت فاصله می‌گیرد و خود را چون یکی از آن مردمان می‌انگارد. این خود یکسان پنداری با مردم در جایی دیگر هم مصداق پیدا می کند. در جریان اعتصاب غذا در جنگ داخلی لبنان .این حرکت او همیشه مرا تحت تاثیر قرار داده... چون به جای یک اقدام سیاسی یا نظامی که قدرتش را هم داشت، دست به یک حرکت مدنی می‌زند و حقوق خودش را نه به عنوان یک رهبر، بلکه به عنوان یک شهروند درخواست می‌کند.

امروز من جای نگاه او را در جهان امروز خالی میبینم که اگر نگاه او حاکم بود، هیچکدام از این رنجها و مصیبتهایی که متعصبان دینی بر سر مردم می‌آورند، مجال بروز پیدا نمی‌کرد.یازده سپتامبری رخ نمی‌داد و این همه خون ریخته نمی‌شد. چرا که او می‌گفت:

 

براى انسان گرد آمده‏ایم، که ادیان براى او آمده‏اند، ادیانى که یکى بوده‏اند و هرکدام ظهور دیگرى را بشارت مى‏داده است و یکدیگر را تصدیق مى‏کرده‏اند. خداوند، به‏واسطه این ادیان، مردم را از تاریکیها به سوى نور بیرون کشید و آنان را از اختلافاتِ ویرانگر نجات داد و پیمودن راه صلح و مسالمت آموخت.

ادیان یکى بودند، زیرا در خدمتِ هدفى واحد بودند: دعوت به سوى خدا و خدمتِ انسان. و این دو، نمودهاى حقیقتى یگانه‏اند.

و آنگاه که ادیان در پى خدمت به خویشتن برآمدند میانشان اختلاف بروز کرد. توجه هر دینى به خود آن‏قدر زیاد شد که تقریبا به فراموشىِ هدفِ اصلى انجامید. اختلافات شدت گرفت و رنجهاى انسان فزونى یافت.

ادیان یکى بودند و هدفى مشترک را پى مى‏گرفتند: جنگیدن در برابر خدایان زمینى و طاغوتها و یارى مستضعفان و رنج‏دیدگان. و این دو نیز نمودهاى حقیقتى یگانه‏اند. و چون ادیان پیروز شدند و همراه با آنها مستضعفان نیز پیروز شدند، طاغوتها چهره عوض کردند، و براى دستیابى به غنائم از ادیان پیشى گرفتند و در پى حکم راندن بر ادیان به نام ادیان برآمدند، و این‏گونه بود که رنج و محنت مظلومان مضاعف گشت و ادیان دچار مصیبت و اختلاف شدند. هیچ نزاعى نیست مگر براى منافع سودجویان.

ادیان یکى بودند، زیرا نقطه آغاز همه آنها، یعنى خدا، یکیست؛ و هدف آنها، یعنى انسان، یکیست؛ و بستر تحولات آنها، یعنى جهان هستى، یکیست! و چون هدف را فراموش کردیم و از خدمت انسان دور شدیم، خدا هم ما را به حال خود گذاشت و از ما دور شد و ما به راههاى گوناگون رفتیم و به پاره‏هاى مختلف بدل گشتیم و در پى خدمت به منافع خاص خود برآمدیم و معبودهاى دیگر، غیر خدا، را برگزیدیم و انسان را به نابودى کشاندیم.

اینک به راه درست و انسانِ رنجدیده بازگردیم، تا از عذابِ الهى نجات یابیم. براى خدمت به انسانِ مستضعفِ رو به نابودى گردِ هم آییم، تا در همه چیز و در مورد خدا یکى شویم، و تا ادیان همچنان یکى باشند. قرآن کریم مى‏فرماید:

 

«لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنکُم شِرعَةً و مِنهاجا و لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ اُمَّةً واحِدَةً و لکِن لِیَبلُوَکُمْ فى مآ ءاتکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ» )) (48 :5براى هر گروهى از شما شریعت و روشى نهادیم. و اگر خدا مى‏خواست همه شما را یک امت مى‏ساخت. ولى خواست در آنچه به شما ارزانى داشته است بیازمایدتان. پس در خیرات بر یکدیگر پیشى گیرید. همگى بازگشتتان به خداست).

 

 

شعر آهنگی که برایش ویدیو ساختم، شرح درد شیعیان لبنان است در فراق امام موسی صدر. در جایی از آن می‌گوید که: پیش از تو ما کوچک بودیم و تو ما را بزرگ کردی. او یک رهبر کاریزماتیک به معنای شناخته شده نبود. او شهروندی بود که بر دلهای مردم حکومت می‌کرد. او یک رهبر مدرن به تمام معنا بود. قیم مردم نبود، یکی از آنها و در کنار آنها بود. و به همین دلیل این‌که مردم پشت ماشینش می‌دویدند بغض به گلو می‌آورد نه حس اشمئزاز به دل.

او قوی و وارسته بود و شایسته‌ی دشمنان بزرگ داشتن.عطار در تذکره‌الاولیا قصه ای از منصور حلاج را باز میگوید:

 

نقل است در زندان سیصد کس بودند. چون شب در آمد، گفتای زندانیان، شما را خلاص دهم». گفتند: «چرا خود را نمی‌دهی؟» گفت ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می‌داریم. اگر خواهیم به یک اشارت همه‌ی بندها بگشاییم». پس به انگشت اشارت کرد. همه‌ی بندها از هم فرو ریخت. ایشان گفتند: «اکنون کجا رویم؟ که در زندان بسته است». اشارتی کرد، رخنه‌ها پدید آمد. گفتاکنون سر خود گیرید». گفتندتو نمی‌آیی؟»گفتما را با او سری است که جز بر سر دار نمی‌توان گفت». دیگر روز گفتند: «زندانیان کجا رفتند؟» گفتآزاد کردم». گفتند : «تو چرا نرفتی؟» گفت: «حق را با ما عتابی است. نرفتم».

 

او هم چون حلاج بند از دست و پای مردمش باز کرد و خودش در بند خداوند باقی ماند.

 

عطار ادامه می‌دهد:

 

این خبر به خلیفه رسید. گفتفتنه‌ای خواهد ساخت. او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن باز گردد». سیصد چوب بزدند. هر چند می‌زدند، آوازی فصیح می‌آمد که: »لاتخف یا ابن منصور» شیخ عبدالجلیل صفار گوید کهاعتقاد من در چوب زننده بیش از اعتقاد من در حق حسین منصور بود، از آن که تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت؟ که چنان آواز صریح می‌شنید و دست او نمی‌لرزید و هم‌چنان می‌زد».

 

درگیر توهم توطئه نیستم، اما هنوز نمی‌توانم قبول کنم که ربایندگان او بدون یک برنامه‌ی از پیش طراحی شده‌ی بین‌المللی به این کار دست زده‌اند. آنهم در حساسترین زمان شهریور هزار و سیصد و پنجاه وهفت در آستانه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران. امروز هشتاد و چهارمین سالگرد تولد اوست و ما همچنان به انتظار نشسته‌ایم تا حق عتابش را بر او تمام کند و حق چشمهای ما را به جا آورد که دیدار اورا همچنان طلبکارند و نگران...

 

ویدیوی مورد اشاره در متن را اینجا ببینید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی