پسری لاغر با پتک دسته بلند
همسرم گفت از حیاط صدا می آید. در را باز کردم. چیزی ندیدم. در زائده ی طبقه ی دوم جنب و جوشی دیدم.
اول بگذارید نقشه ی ساختمانمان را برایتان توضیح دهم. آپارتمانهایی که ما در آنها زندگی میکنیم حداقل هفتاد سال پیش ساخته شدهاند. اکثر خانهها بالکن اتاق پذیرایی را مسدود کرده اند و انداخته اند سر اتاق. حیاط خانههای طبقهی اول هم به این شکل است که بخشی از زمین مقابل را نردهکشی کرده اند و در آن گل و گیاه کاشته اند. طبقه ی بالای ما که بالکن را حذف کرده برای این که دیش ماهوارهاش را نصب کند. یک تاقچهی بدشکل با آهن و چوب ساخت که من به آن میگویم زائده. برگردیم به قصه ی دیشب.
فکر کردم همسایه طبقه ی بالا مشغول تنظیم دیش ماهواره است. به اسم صدایش کردم، جوابی نداد.رفتم پایین و از زاویه ی بهتر نگاه کردم. در تاریکی متوجه شدم پسر جوان لاغری آن بالا مشغول ور رفتن با چیزیه. گفتم آقا شما اونجا چیکار میکنی؟ بلند شد ایستاد و گفت سر جات وایسا و تکون نخور. یک چیزی مثل پتک با دسته ی بلند دستش بود. خیلی چابک از لبه ی زائده آویزان شد. من سریع خودم را کشاندم دم در خانه که سر راهش نباشم. پرید و دوید و از نرده های حیاط جست زد و رفت در خیابان سوار یک پژو 405 نقره ای شد و رفت. دزد بود. هر چه کردم نتوانستم شماره ی ماشین را بخوانم. زنگ زدم همسایه سریع خودش را رساند، ظاهرا زود متوجه شده بودیم و نتوانسته بود برود داخل. همسایه می گفت اگر می گرفتم پدرش را درمیاوردم. به خیر گذشته بود، هم برای همسایه و هم برای دزد. برای دومین بار در حیاطمان دزد آمد و برای اولین بار با یک دزد رو در رو شدم.
از دیشب تصویر آن پسر شانزده، هفده سالهی لاغر که سعی می کرد ترسش را با چرخاندن پتک دسته بلندش پنهان کند، از سرم بیرون نمیرود. از کجا آمدهبود؟ بار چندمش بود؟ چرا دزدی میکرد؟ دیشب بعد از این جا جای دیگری هم رفت؟ آنجا موفق شد و به آدمهای دیگری احساس ناامنی را منتقل کرد یا باز نتوانست و خودش ناامید برگشت؟ شاید هم گیر آدمی مثل همسایه افتاده باشد و بعد از یک ضرب و شتم شدید، تحویل نیروی انتظامی داده شده باشد.