بیخبر به سفرهی امام حسین ع خوانده شدم
والا من امشب دنبال #نذری نبودم. رفتم عکسهای خواهرم را بگیرم که دیدم اذان دادند. میدونستم اون اطراف یه مسجد هست. گفتم یه سواستفادهای کنم و برم نماز جماعت بخونم. نماز را خوندیم و حاج آقا رفت روی منبر، گفتم تو که اوضاعت خرابه، بشین یه خرده موعظه بشنو شاید آدم شدی. منبر که تموم شد، وضهخون اومد و روضهی حضرت قاسم را شروع کرد، نتونستم دل بکنم و نشستم. بعد سینهزنی شروع شد. گفتم فلان فلان شده چهارتا سینه هم برای امام حسین بزن، خیر سرت سید حسینی هستی. اینقدر سینه زدیم که دستم درد گرفت. من به طور مادرزادی یه مشکل درک ریتم هم دارم و پس و پیش سینه میزنم و و به خاطرش کلی خجالت زده میشم. دیدم تازه جوانان را شور برداشته و این رشته سر دراز داره. اومدم کفشهام را از کمد بردارم که برم خونه، کلید توی قفل گیر کرد و باز نشد. یه پیرمرد بندهخدا رفت دنبال پیچگوشتی بعد ده دقیقه با یه قاشق برگشت و کمد را با زور باز کردیم و کفشها را پوشیدم که برم دیدم یه پسربچه جلوی در مسجد ایستاده و میگه نمیشه بری، در قفله. غذا که بدن در را باز می کنیم. خلاصه برگشتم توی مسجد و نشستم تا غذا آوردن و گرفتم و اومدم بیرون. بعد متوجه شدم کلی آدم در به در دنبال نذریاند. نکتهی جالب برای من اون خانم بسیار بدحجابی بود که با ماشین مدل بالاش کنار من ایستاد و در حالی که با حسرت به ظرف نذری نگاه میکرد، گفت از کجا گرفتی؟
حالا غذا چی بود؟ عدسپلو که من اصولا دوست ندارم ولی این عدسپلو اینقدر خوشمزه است که هی میخورم و میگم بهبه.
اما یه نکتهای ذهنم را مشغول کرده: سخنرانی نسبت به نوحهخوانی و سینهزنی خیلی کوتاه بود و به وضوح جوانان منبر را خیلی جدی نمیگرفتند. به نظرم باید میان تعقل و شور یه تناسبی برقرار بشه.
منبرها رفته به حاشیه
یا حرف های به دردنخور و سطحی