سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

شکستگی روح

جمعه, ۴ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ

دستت که می‌شکند
با اشعه‌ی ایکس
استخوان شکسته را میبینی
یا خون مردگی‌های درون مغز و قلب را
کاش دستگاهی هم بود
که روح و ذهن را عکاسی می‌کرد
آشفتگی‌های روح را
شکستگی‌های قلب را
رویاهای سرکوب شده
و حیرانی انسان در میانه‌ی راه زندگی را...

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

کیستم؟

جمعه, ۴ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۱ ق.ظ

و هنوز که هنوز

 

تمام زندگیم رویای کوچکی بود

که شبی در هجوم واقعیت محو شد

 

و هنوز که هنوز

 

مانده ام که کدامم؟

رویای واقعیت

یا واقعیت رویا...؟

 

  • امیرپژمان حبیبیان

دست قاسم

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ق.ظ

 

این همه شب گذشت

و دیگر سکوتی نبود

که سر را چون کبک 

در آغوشش پنهان کنم

 

دیگر رازی نمانده بود.

دست قاسم دست را از همه برده بود

 

قرن‌ها گذشت

و روزی 

اسم اعظم در بغداد 

بر خاک افتاد

 خاتم سلیمانی تکثیر شد

و بر انگشت هزار سلیمان حلقه زد.

 

پرده برافتاد

 ما را ترسانده‌بودند: نه تو مانی و نه من

 ما

بی‌نامان تاریخ

ماندیم که بدانیم

نام گم‌شده‌‌امان

همان اسم اعظمی است

که روزی بر زبان کسی زمزمه می‌شود

و ابلیس فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِین را فهم می‌کند...

 

 

 

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

افسانه‌ی شهادت

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۸ ب.ظ

چقدر در این چند خط زیبا شهید و شهادت تصویر شده اند:

 

گفت پسرعمو خیلی دلم می‌خواهد که تو مرا بچینی با خودت داشته باشی اما چکار کنم که زمستان هرچه تخم لاله بود خشکانده و اگر من هم نباشم دیگر این تپه‌ها را کسی لباس سرخ نخواهد پوشاند. می‌خواهم مرا نچینی تا تخمم را همه جا بپاشم و تپه‌ها را باز پر لاله کنم، سرخ کنم.
....
بعد به من نگاه کردندو گفتند : پسرعمو کوچک، تو هم خوش آمده‌ای، خواهر کوچکمان لاله گفت که صبر داشته باشی. آخر امسال زمستان سخت و طولانی شد و هر چه تخم لاله بود خشکاند. اگر لاله این کار را نمی‌کرد، شما ما را برای همیشه گم می‌کردید. چون دیگر تخمی نبود که گل بدهد و نشانی ما را به شما برساند. اگر خواهرمان لاله خون خودش را به زمین نمی‌ریخت، زمین برای همیشه لاله را فراموش می‌کرد، مردم هم دیگر لاله را نمی‌دیدند.
من از شنیدن این حرفها چنان شدم که خیال کردم دارم دیوانه می‌شوم. فریاد زدم: پس آن لاله‌ی سرخ تپه، لاله‌ی خود من بود؟

صمد بهرنگی- افسانه‌ی محبت...

 

  • امیرپژمان حبیبیان

مردد میان قهوه و چای

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۳۲ ق.ظ

من مرددم
میان قهوه خانه و کافی‌شاپ...
و تشابه این دو ترکیب
راز تمام تناقضهای عمر من است...

هر شب چای پر از تردیدم را که می‌نوشم
تناقضهایم را با خدا به اشتراک می‌گذارم
و اینگونه است که فیس‌بوک
دفتر چهره‌های مردد هموندانم می‌شود
که در آستانه‌ی تغییر بزرگ
هویتشان را در تکرار اشتراکهای بی هدف
جستجو می‌کنند...

من در تفاوت فرم استکان و فنجان گم شده‌ام...
و عاقبت شبی
در استکان چای دارچینیم...
غرق می‌شوم...
بی آنکه طعم قهوه را از یاد برده باشم...

  • امیرپژمان حبیبیان

خودت نور می‌شوی

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۱ ق.ظ


آرام آرام

در نور محو می‌شوی

خودت

نور می‌شوی

  • امیرپژمان حبیبیان

تردید

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۹ ق.ظ

فقط دلی مانده...
که دل دل می کند...

بماند
یا 
بمیرد؟

  • امیرپژمان حبیبیان

هنر آئینه‌گی

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۱۲ ب.ظ



با کنار هم قرار گرفتن این عکس‌ها روایتی قدرتمند و موجز به وجود آمده است. توالی این فریم‌ها قصه‌ی قطعی زندگی را به مخاطب یادآوری می‌کند و آن را  ناخودآگاه آن را به ساحت زندگی او می‌کشاند و تا زمانی طولانی در ذهنش امتداد می‌یابد. قصه‌‌ی خودمان که پایانش را می‌دانیم اما شاید عامدانه فراموشش کرده‌ایم. همنشینی این دو فریم، هنرها را به هم می‌آمیزد و از عکاسی، سینما، داستان و شعر عبور می‌کند و هنری جدید به وجود می‌آورد که  شاید بشود نامش را گذاشت هنر آیینگی...

  • امیرپژمان حبیبیان

کدامم؟

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۳ ب.ظ

و هنوز که هنوز

تمام زندگیم رویای کوچکی بود
که شبی در هجوم واقعیت محو شد

و هنوز که هنوز

مانده ام که کدامم؟
رویای واقعیت
یا واقعیت رویا...؟

  • امیرپژمان حبیبیان

آرزو

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۲۴ ب.ظ

این دل گرفته را

این تن اسیر را

در ناتوانی مطلقش

مگذار و مگذر

راهی باز کن 

از این اتاق تنگ

به باب‌الفرات

رحمی کن

و بگذار نهایت سرگردانی‌ام

سعی ِ بین دو حرم باشد...


  • امیرپژمان حبیبیان