سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

ندانستم، نداستم...

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ب.ظ

به مناسبت روز ملی سینما :

 

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری شانزدهم- پیشی پوشی

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ق.ظ



پیشی پوشی



این عکس را  علیرضا داودنژاد  در سفر مازندران از من و خواهرم نسترن گرفته است. تقریبا هیچ خاطره‌ای از این سفر ندارم. مساله‌ی این یادداشت هم  نقل خاطره‌ای مربوط به این  مسافرت نیست.

ماجرا به لباس سرهمی نسترن خانم برمی‌گردد. آن روزها کارتونی از تلویزیون پخش می‌شد که شخصیت اصلی‌اش گربه‌ای به نام پیشی پوشی بود. بالطبع ما هم از علاقمندان این کارتون بودیم و هر جا گربه‌ای می ‌دیدیم با نام پیشی پوشی خطابش می‌کردیم. گربه‌ی تکه‌دوزی  شده روی لباس نسترن خانم هم از این قاعده مستثنی نبود و این لباس به شلوار پیشی پوشی  معروف بود.

 

 مامان ملک در شرکت خدمات پارس نبش میمنت  در خیابان آزادی کار می‌کرد. در کارش بسیار منظم بود و دقتی وسواس‌گونه برای تاخیر نکردن داشت. ما برای یک‌سال به طور موقت از شیراز به تهران آمده بودیم و در محله‌ی نیروهوایی زندگی می‌کردیم. شبی  که پدرم  مسافرت بود،مامان‌ملک و خاله مهری مهمان ما بودند . صبح زود آفتاب نزده مامان ملک بلند شد و نماز خواند، مامان هم بیدار شد و صبحانه آماده کرد و من هم نمی‌دانم چرا بیدار بودم. مامان ملک صبحانه خورد و لباس پوشید و چادرش را سر کرد  که برود  و من  دنبالش می‌رفتم و التماسش می‌کردم که نرود و پیش ما بماند. مامان ملک همان‌طور که قربان صدقه‌ام می‌رفت  دستگیره را گرفت و کشید و متوجه شد که در قفل است. مامانم متعجب هر جا را که به فکرش می‌رسید دنبال کلید گشت. من اولش خوشحال شدم اما با تغییر حال مامان‌ملک متوجه شدم که ظاهرا  او نمی‌تواند نرود و برای همین در گشتن دنبال کلید مشارکت می‌کردم. زمان به سرعت می‌گذشت و کلید پیدا نمی‌شد. ناگهان  مادرم داخل اتاق رفت و نسترن را بیدار کرد و در حالی که قربان صدقه‌اش می‌رفت  پرسید کلید را ندیدی؟ نسترن خواب‌آلود گفت: تو جیب شلوار پیشی پوشیمه و  خوابید. ظاهرا نسترن عملگراتر از من بود.

آخرین تصویری که از این ماجرا در ذهنم مانده این است: مامان در  را باز کرد و مامان‌ملک انگار که از قفس رها شده با عجله داخل کوچه شد و رفت. خدا رحمتش کند، خیلی در زندگی زحمت کشید. دوست داشتید فاتحه‌ای برایش بخوانید.

  • امیرپژمان حبیبیان

عید غدیر خم

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۲۸ ب.ظ


خدا را شکر می‌کنم که محب علی ع و خاندانش هستم. عید غدیر مبارک باد.

  • امیرپژمان حبیبیان

فیلم مستند «خاطره‌نگاری‌های یک زائر»

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ب.ظ

خاطره نگاری های یک زائر


عکسی از فیلم جدید من که البته قبل تر تصویربرداری شده:

«خاطره‌نگاری‌های یک زائر» که شرح اولین سفر من به همرا یک کاروان خانم با پای پیاده  در اربعین به کربلا است.
  • امیرپژمان حبیبیان

خاطره‌ی پرواز

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۱ ق.ظ



شاید در روند تجزیه و باز از طبیعت شدن این پر دیگر هرگز پر نشود اما هر کجا باشد تصویری از پرواز را در خود حفظ و منعکس میکند.

  • امیرپژمان حبیبیان

کفش‌هایش...

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ




▪️سرم پایین بود اما چشمهایم انگار چیز آشنایی یافته بودند. کفشهای زنانه ای که مرا به سالها پیش پرتاب کرد. کفش مورد علاقه ی مامان ملک هم از همین مدل بود. دیگر دوره ی این جنس زنها تمام شده است. زنها قوی و زحمتکشی که سالهای سال صبح زود  میروند و عصر می آیند و هر کدام ستون یک خانواده هستند. زنهایی که نقطه ی قوتشان پوشش و آرایش نیست،  بلکه قدرتی است که از تحمل صبورانه ی زندگی سخت و ناهموارشان به دست می آید▪️

  • امیرپژمان حبیبیان