سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

دست قاسم

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ق.ظ

 

این همه شب گذشت

و دیگر سکوتی نبود

که سر را چون کبک 

در آغوشش پنهان کنم

 

دیگر رازی نمانده بود.

دست قاسم دست را از همه برده بود

 

قرن‌ها گذشت

و روزی 

اسم اعظم در بغداد 

بر خاک افتاد

 خاتم سلیمانی تکثیر شد

و بر انگشت هزار سلیمان حلقه زد.

 

پرده برافتاد

 ما را ترسانده‌بودند: نه تو مانی و نه من

 ما

بی‌نامان تاریخ

ماندیم که بدانیم

نام گم‌شده‌‌امان

همان اسم اعظمی است

که روزی بر زبان کسی زمزمه می‌شود

و ابلیس فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِین را فهم می‌کند...

 

 

 

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

افسانه‌ی شهادت

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۸ ب.ظ

چقدر در این چند خط زیبا شهید و شهادت تصویر شده اند:

 

گفت پسرعمو خیلی دلم می‌خواهد که تو مرا بچینی با خودت داشته باشی اما چکار کنم که زمستان هرچه تخم لاله بود خشکانده و اگر من هم نباشم دیگر این تپه‌ها را کسی لباس سرخ نخواهد پوشاند. می‌خواهم مرا نچینی تا تخمم را همه جا بپاشم و تپه‌ها را باز پر لاله کنم، سرخ کنم.
....
بعد به من نگاه کردندو گفتند : پسرعمو کوچک، تو هم خوش آمده‌ای، خواهر کوچکمان لاله گفت که صبر داشته باشی. آخر امسال زمستان سخت و طولانی شد و هر چه تخم لاله بود خشکاند. اگر لاله این کار را نمی‌کرد، شما ما را برای همیشه گم می‌کردید. چون دیگر تخمی نبود که گل بدهد و نشانی ما را به شما برساند. اگر خواهرمان لاله خون خودش را به زمین نمی‌ریخت، زمین برای همیشه لاله را فراموش می‌کرد، مردم هم دیگر لاله را نمی‌دیدند.
من از شنیدن این حرفها چنان شدم که خیال کردم دارم دیوانه می‌شوم. فریاد زدم: پس آن لاله‌ی سرخ تپه، لاله‌ی خود من بود؟

صمد بهرنگی- افسانه‌ی محبت...

 

  • امیرپژمان حبیبیان