سلام. مدتی انتشار ادامهی این سفرنامه به تاخیر افتاد.بابتش عذر میخواهم. اینقدر درگیر بودم که نتوانستم ادامه بدهم. این قسمت را هم بدون عکس میگذارم چون آپلود کردن عکسها خیلی زمانبر است. شاید در پستی جداگانه عکسهای مرتبط را هم منتشر کردم.
به ترمینال که رسیدیم میخواستیم عازم نجف شویم که دیدم یک نفر فریاد میزند :کاظمین- سامرا- نجف. از چند و چونش پرسیدیم. گفت : ما یک ون کرایه کرده ایم و دو نفر کم داریم نفری نود هزار تومان. همراهشان شدیم.
#سفر_اربعین
آنها از شهرستان خوی هستند و همگی مرد. جایی ایستادیم و من بعد از یک سال دوباره لذت نوشیدن چای عراقی را حس کردم.
چای عراقی خیلی پررنگ است و خودشان با شکر فراوان میخورند. نمی دانم ترکیبات آن چیست؟ مشکوکم که اندکی قهوه به آن اضافه می کنند.
اینترنتی که استفاده میکنم مشمول هزینه ی رومینگ میشه که هر مگابایت هزار تومان میفته... پس فعلا عکس نمیگذارم. اتفاق جالبی افتاد. در پمپ بنزین پس از بنزین زدن، بزرگ این کاروانی که همراهشان هستیم صد هزار تومان داد تا راننده پول سوخت را بپردازد. هی رفت و آمد و آخرش گفت پول عراقی بدید یا دلار آمریکا. ظاهرا صاحب پمپ بنزین از اهل سنت است و زیاد از شیعیان و ایرانی ها دل خوشی ندارد و تصمیم گرفته که پول ایران را به رسمیت نشناسد. ما پانزده هزار دینار(حدود پنجاه هزار تومان) داشتیم و دادیم اما باز هم کم بود. عاقبت راننده پس از یک مکالمه ی طولانی توانست راضیش کند و ما حرکت کردیم.
#سفر_اربعین
البته نکته ی جالب این بود که خود راننده یک قران در جیبش پول نبود.