سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهار» ثبت شده است

دمت گرم آقای راننده

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۰۹ ب.ظ

 

 

 

پیرمرد روی صندلی نشست و خوب که جاگیر شد گفت: آقای راننده من صادقیه پیاده میشم.

راننده: پدر جان ما میریم متروی ارم سبز.

پیرمرد: خب منو صادقیه پیاده کن.

راننده : ما اصلا صادقیه نمیریم.

پیرمرد : پس من چیکار کنم؟

راننده در حال پیچیدن داخل ستاری : ایستگاه بعدی پیاده شو، سوار ماشینای صادقیه بشو.

پیرمرد بلند شد و رفت جلو کنار راننده ایستاد. به ایستگاه نزدیک شدند، یک اتوبوس در ایستگاه مشغول سوار و پیاده کردن مسافر بود.

راننده : پدر جان باید سوار این خط بشی.

پیرمرد: میشه تندتر بری بهش برسم؟

راننده : تا من بهش نزدیک بشم گازشو می‌گیره و میره.

همین‌طور هم شد تا ایستاد اتوبوس جلویی حرکت کرد. راننده درها را باز کرد. پیرمرد خواست پیاده شود.

راننده : صبر کن ایستگاه بعدی میرسونمت بهش. اینجا علاف میشی.

درها را بست و حرکت کرد. یه خرده بیشتر گاز داد و همزمان با اتوبوس صادقیه رسید ایستگاه بعدی.

گفت: پدر جان بدو سوار شو، یکی دو تا بوق هم زد تا راننده جلویی متوجه بشه و صبر کنه.

پیرمرد را تا سوار شدنش به اتوبوس صادقیه تعقیب کردم. خوشحال بود.

 

  • امیرپژمان حبیبیان

در انتظار بهاری که آمدنش دور نیست

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۰۳ ب.ظ

 

 

این عکس را در یک بعد از ظهر تابستانی داغ هنگام آب دادن به گیاهان حیاط گرفتم. بعد از چهارده روز خیلی سخت، دیدن این عکس به من یادآوری کرد که این روزها می‌گذرد و بهار و تابستان باز می آید.

همه ی ما با هر عقیده و مرامی روزهای سختی را گذراندیم. اما نباید این نکته را فراموش کنیم که ما یک ملتیم که در کنار هم معنا پیدا می‌کنیم. من به آینده امیدوارم و امروز میزان این امیدواری بیش از چهارده روز پیش است. ما از این امتحان سخت گذشتیم و این به من انگیزه ی تلاش بیشتر و سخت تر می دهد. دوباره با جدیت بیشتر کار را شروع کرده ام و ان شاالله ادامه خواهم داد. این چهارده روز ما را بزرگتر کرد.

  • امیرپژمان حبیبیان

آقای س و شکوفه هایش

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ب.ظ


آقای س مسیحی آشوری بود. چند سال با دو تا سگش کنار بلوک ما توی مینی بوس زندگی کرد. 

اوایل که اومده بود، یه حس تردیدی توی دلم نسبت بهش داشتم اما، کم‌کم رفیق شدیم و حضورش در چند قدمی خونه بهمون احساس آرامش و امنیت میداد. توی زمین خالی کنار بلوک، کلی درخت کاشت و بهشون رسید و بزرگشون کرد.

بعد از یه مدت، شهرداری و نیروی انتظامی با تلفن‌های ناشناسی که بهشون میشد، نسبت بهش حساس شدند و علیرغم تلاش ما و جر و بحث های مداوم جای مینی بوسش را تغییر داد و به انبار شهرداری که یه جای بی آب و علفه، رفت. 

ماه پیش تلفن زنگ زد. دایی ام بود. گفت س ات فوت کرد. تا یک ماه حالم بد بود. 

امروز اومدم بیرون و دیدم درخت‌هایی که کاشته به شکوفه نشسته. حس کردم س نرفته و همینجا کنار ما حضور داره. حالم خوب شد.

  • امیرپژمان حبیبیان