جذابیت در فیلم مستند با نگاه به فیلم روستایی که نمیخواهد شهر شود
سه شنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۲، ۰۴:۲۹ ب.ظ
توضیح ضروری: این مطلب را دوازده سال پیش نوشتهام اما به دلیل درگیر شدن دوبارهی ذهنم دربارهی ایجاد جذابیت در فیلم مستند آن را دوباره منتشر میکنم. تلاش میکنم موضوع در فیلم مستند را از منظر اندوختههای این سالها ادامه دهم.
فیلم مربوط را در انتهای این یادداشت میتوانید تماشا کنید.
یک موضوع مناسب برای یک فیلم مستند چه خصوصیتهایی داره؟یا به عبارت دیگه یک موضوع چه ویژگیهایی باید داشته باشه که ما تشخیص بدیم برای ساخت یک فیلم مستند مناسبه؟
شاید اولین جوابی که امروز به ذهن من و شما میرسه اینه که باید جذاب باشه.آیا من حق دارم که خودم و شما رو به چالش بکشم و این سؤال کلی رو بپرسم که: جذابیت یعنی چه؟به نظرم خودم باید به این پرسش پاسخ بدم:
حالا من می خوام به این سؤال پاسخ بدم که : آیا روستای دماب برای ساخت یه فیلم مستند موضوع جذابیه؟
اینجا می خوام به گذشته برگردم، به سابقه ی آشنایی من با روستای دماب و اینکه چطور تصمیم گرفتم که در مورد این موضوع فیلم بسازم.
سال هزار و سیصد و هشتاد و هفت، من مشغول ساخت یه فیلم مستند در مورد حافظ بودم، که متوجه شدم یک مؤسسه ی انتشاراتی قراره نسخه ای از حافظ رو منتشر کنه که در زمان خود شاعر در قرن هشتم هجری کتابت شده، این اتفاق مهمی بود، چون تمام نسخه هایی که تا به حال پیدا شده بودند، به بعد از فوت شاعر تعلق داشتند.با انتشارات دیبایه تماس گرفتم و از مراسم رونمایی کتاب تصویر گرفتم که البته به درد فیلمم نخورد. چند ماه بعد، من در تدوین فیلمم مشکل داشتم، چون بدون طراحی قبلی فیلمبرداری کرده بودم و موضوع هم اینقدر گسترده بود که جمع کردن و خلاصه کردنش محال بود. تصمیم گرفتم با رویکردی جدید دوباره تصویربرداری کنم. یکی از موضوعهایی که به نظرم رسید، پرداختن به نسخه های به جا مانده از حافظ و اختلافهای میان آنها بود که در تصحیحهای موجود از دیوان هم تاثیر گذاشته بود. یکی از مطرحترین این اختلافها در ضبط یک بیت میان نسخه ی چاپ شده توسط انتشارات دیبایه با تمام تصحیحهای موجود به چشم می خورد. آن بیت در نسخه ی دکتر علی فردوسی( دیبایه) به این شکل بود:
با مدعی بگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر نمیرد در درد خودپرستی
که در معروفترین تصحیحها ( غنی و قزوینی و سلیم نیساری) به این شکل ضبط شده بود:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
این ماجرای بگویید و مگویید که به مطبوعات هم کشیده بود، به قدری جذبم کرد که تصمیم گرفتم بخش عمده ای از فیلم را به این موضوع بپردازم (که در نهایت پس از مشورت با چندنفر از جمله آقای منوچهر مشیری که در آن فیلم به عنوان مشاور بر کار نظارت داشت، به علت نداشتن جذابیت برای عموم از این کار منصرف شدم)،در قدم اول با انتشارات دیبایه تماس گرفتم و با آقای شهرداد میرزایی مدیر انتشارات قرار ملاقات گذاشتم.پس از صحبت در مورد دیوان حافظ ایشان به من گفتند که یه سری هم به سایت دماب بزن. گفتم دماب کجاست ؟ گفتند یه روستا،برای شما که مستند میسازی جالبه، من پیش خودم گفتم لابد یه روستاست که چندتا بنای تاریخی داره و یه رستورانم توش زدن و مردم واسه گردش میرن اونجا، که خب هیچ جذابیتی برام نداشت و به سایت دماب هم سر نزدم.در ملاقات بعدی آقای میرزایی از من پرسید به سایت دماب سر زدی؟ نداشتن اینترنت رو بهانه کردم و گفتم که نه و برای اینکه بی ادبی و بی توجهی نکرده باشم از ایشان پرسیدم که ماجرای این روستای دمای چیه؟ و ایشون توضیح داد که:
دماب روستایی آبا و اجدادی ماست. تا چند سال پیش کم کم به خاطر مهاجرت روستاییا به شهر داشت متروک میشد.ما یه انجمن درست کردیم به نام انجمن «دوستداران دماب» که هدفش توسعه ی روستاست. اونجا خانه ی فرهنگ و کتابخونه و مهدکودک و موزه درست کردیم و هدف کوتاه مدتمون اینه که جوونی که در دماب بزرگ میشه، اگر برای کار به شهر میره به جای عمله، بنا بشه. و هدف بزرگترمون توسعه ی فرهنگی و اقتصادی روستا بر اساس تواناییهای درونی خودشه....
همین چند جمله منو به قدری جذب کرد که چند روز بعد برای شرکت در یک عروسی در راه دماب بودم.
بخش دوم:
گذشته ی دور:
در نوجوانی ساعتها در محدوده ی خیابانهای انقلاب و ولیعصر و... قدم میزدم و خیالبافی میکردم و لذت میبردم، طوری که هنوز حاضر نیستم لحظه ای از آن دوران را با تمام واقعیتهای امروز عوض کنم.گذشته از عاشق پیشگی خاص آن دوران، خیالات دیگری هم در سرم میچرخید، مثل اینکه اگر آدم پولدار یا قدرتمندی شوم، چه کار میکنم؟ البته اگر نداشت، در آن دنیای ذهنی، آدم پولدار و قدرتمندی بودم و هر کاری میخواستم میکردم: سیاستهای فرهنگی را عوض میکردم، پول میدادم فیلمسازهای مورد علاقه ام فیلم بسازند و … یکی از خیالاتی که از کودکی در سرم میگشت، بازگرداندن روستاییان به روستاهایشان بود، من در رویا، کویر را احیا کرده بودم، کشاورزی مکانیزه ایجاد کرده بودم، در روستاها مدرسه و دانشگاه ساخته بودم و تمام این نوجوانانی را که برای کارگری، سر میدان ایستاده بودند را به سر کلاس فرستاده بودم، البته رویاهام به نسبت هر مقاله ی تازه تری که میخواندم و پیشنهادهای آن مقاله تغییر میکرد و به روزتر میشد.
گذشته ی نزدیک:
من مقابل آقای میرزایی نشسته ام و او از کارهایی که در یک روستا ـ دماب ـ انجام شده که جلوی مهاجرت به شهر گرفته شود و امکاناتی فراهم شود که روستاییان مهاجرت کرده هم به روستا بازگردند. از توسعه ی فرهنگی یک روستا، تاسیس خانه ی فرهنگ و کتابخانه در روستا و حرکت به سوی توسعه ی همه جانبه با تکیه بر تواناییهای درونی روستا و روستاییان....و او به من پیشنهاد میکرد که در مورد همه ی اینها یک فیلم بسازم.
با شنیدن حرفهای او در زمانی که که به علت هجوم واقعیت ، خیالپردازی را فراموش کرده بودم، ناگهان تمام رویاهای گذشته در مورد آباد کردن روستاها در ذهنم زنده شد.بدون اینکه جوانب کار را بسنجم، گفتم که من هستم و این کار را انجام میدهم.
من در طول زندگیم دوبار با آدمهایی برخورد کردم که رویایی مثل من داشتند و اون رویا رو با من به اشتراک گذاشتند، اولین بار مرحوم محمدرضا سرهنگی بود،بعد سالها دفترش را بازگشایی کرده بود و در فکر شروعی دوباره بود، به من پیشنهاد کرد که مدیرتولید دفترش باشم. در ذهنم پیشنهادش را بالا پایین میکردم و او در مورد طرحهایش و کارهای نیمه تمامی که باید انجام میشد، صحبت میکرد که ناگهان از اطلس موسیقی ایران حرف زد ـ طرحی بزرگ که باید گروههایی به سراسر ایران سفر میکردند و از استادهای موسیقی محلی و مقامی فیلم میساختند و نواهایشان را برای آیندگان ضبط میکردند ـ باز شخصیت رؤیابینم اختیارم را در دست گرفت و بدون هیچ چند و چونی به او پاسخ داد که: من هستم. و بار دوم هم که آقای شهرداد میرزایی در مورد روستای دماب این پیشنهاد را به من میداد و من باز هم بی اختیار گفتم که هستم.مورد اول که با فوت ناگهانی آقای سرهنگی شروع نشده پایان یافت و اگر عمر ایشان هم به دنیا بود، باز گمان نمیکنم که به آن گستردگی که مد نظرشان بود، امکان پذیر بود، هرچند که این جمله ی آقای سرهنگی از ذهنم بیرون نمیره:« ما ساندویچ میخوریم و فیلم میسازیم، آقای حبیبیان، قیافت مثل آدمایی نیست که میخوان پروژه های میلیاردی رو با چند هزار تومن بسازن.» و من هنوز این آدم رو تحسین میکنم.( در مورد مرحوم سرهنگی به این یادداشت مراجعه کنید.)
در مورد دوم هم ـ روستای دماب ـ اگر لطف خدا نبود و طرح را تلویزیون نمی پذیرفت، واقعانمیدانم، آیا میتوانستم کار را با روش فیلمسازی تک نفره به پایان برسانم یا نه؟
زمان حال:
من پشت کامپیوتر نشسته ام و دارم تلاش میکنم که فیلمنامه ی اجرایی دماب را بنویسم.هر چه پیش میروم، راضی نمیشوم و بارها چند صفحه نوشته ام و پاک کرده ام. با زبان بی زبانی به خودم فحش میدهم که : پسر خوب این چه موضوعی بود که انتخاب کردی، میخوای آبروت بره؟ آخه در مورد یه روستا چی میشه ساخت که جذاب باشه و به درد تلویزیون ایران هم بخوره و تو هم به اون خیالبافیهای بچه گانه ات وفادار مونده باشی؟
نمیخواهم درباره ی زمان آینده حرف بزنم، تلاش میکنم که این فیلم را بسازم و مطمئنم که کار خوبی خواهد شد، فقط میخواهم در مورد یک موضوع حرف بزنم، موضوعی که همه ی ما به نوعی درگیرش هستیم، اما هیچوقت در موردش حرف نمیزنیم: تقابل میان جذابیت و آرمان.
میخواهم تعریف وسیعتری از جذابیت را مد نظر قرار دهم.در این مطلب خاص منظور از موضوع جذاب برای فیلم مستند موضوعی است که به هر شکل ممکن، کسی، جایی یا نهادی حاضر به سرمایه گذاری روی آن باشد و یا در ذاتش امکان جلب اقبال عامه را داشته باشد، مثل فیلم ساختن در مورد زندگی شخصی یک هنرپیشه یا ورزشکار … یا به هر شکلی بتواند دخل و خرج کند مثل ساختن مستندهای صنعتی...
و تعریفم از آرمان هر آن چیزی است که ما در کودکی رویایش را میدیم یا بعد به آن معتقد یا بی اعتقاد شدیم ، تمام آن حرفهایی که در جوانی با آنها میخواستیم دنیا را تغییر دهیم.آن فیلمی که اگر غم نان نداشتیم، اگر تهیه کننده ی دردآشنا پیدا میشد،اگر خودمان از جایی توانایی تهیه سرمایه اش را داشتیم،بی درنگ همه چیز را رها میکردیم و آن را میساختیم.
سئوال من اینست که چرا ما مجبوریم در مورد موضوعات جذاب فیلم بسازیم؟چون مشتری دارند؟ آیا آرمانهای ما جذابیت ندارند؟ اگر جذاب نیستند چگونه ما را شیفته ی خودشان کرده اند؟کجا این دو مقوله به هم میرسند و نتیجه ی به هم رسیدنشان چگونه فیلمی میشود؟
در مورد فیلمی که من الان مشغولش هستم، همانطور که در قبل گفتم، این اتفاق افتاده، یعنی من موضوعی را پیدا کردم که همیشه در ذهنم به آن فکر میکردم و توانستم برایش سرمایه گذار پیدا کنم.اما........... وظیفه ی من در قبال موضوعی که تا این حد به آن اعتقاد دارم چیست؟ فقط فراهم کردن شرایطی که بیانش کنم؟یا باید به بهترین شکل بیانش کنم؟آیا نباید کاری کنم که مخاطبین بیشتری با عشق و علاقه به جستجوی دیدنش بیایند؟چگونه باید این کار را انجام دهم؟
بخش سوم:
در یک فیلم مستند چگونه جذابیت ایجاد میشود؟ یا به عبارت دیگر چه راهی را پیش بگیریم که بتوانیم در مورد هر موضوعی که میخواهیم فیلم بسازیم و تماشاگر هم با لذت فیلم ما را تماشا کند؟
اول باید مشخص کنیم که در مورد چه تماشاگری صحبت میکنیم؟ یک فیلم مستند در هر باره ای که باشد، برای قشری خاص که درگیر آن موضوع هستند، جالب است. اما منظور من اینجا گروه گسترده تری ازمخاطبین است، یا به عبارتی مخاطب عام. برای خودم موردهای بسیاری پیش آمده که فیلم خودم یا فیلمی را که مشغول تدوینش بوده ام به کسانی نشان داده ام که شاید یک کتاب هم در عمرشان نخوانده اند و به هیچوجه انتظار نداشتم که حتی فیلم را تا آخر تحمل کنند، اما با کمال تعجب انتهای فیلم از من پرسیده اند که این فیلمها را کجا میفروشند؟ و نظرهای جالبی هم در مورد فیلم و برداشتشان از موضوع مطرح کرده اند. به نظر من با گسترش شگفت انگیز رسانه های تصویری، تمام مردم به نحوی با زبان تصویر آشنا شده اند و آن را با شدت و ضعف درک میکنند به نحوی که امروز دیگر شاید صحبت از مخاطب عام به شکلی که مفهومی تحقیرآمیز در آن نهفته باشد، محلی از اعراب ندارد. پس ما برای همه ی مردم فیلم میسازیم( البته به نظر من)
دوم اینکه باید مشخص کنیم که چه موضوعهای در ذات خودشان جذاب هستند: بارها شده که وقتی به کسی گفته ام که مستندساز هستم از من پرسیده که در مورد طبیعت فیلم میسازی یا حیات وحش؟ وقتی که به چرایی این مسأله فکر کردم به این نتیجه رسیدم که این فیلمها دریچه ای از ناشناخته ها را به روی مردم باز میکنند و نکته هایی را پیش رویشان میگذارند که به شگفتی وا میداردشان و از همین روست که تا اسم مستند می آید ذهنشان به سوی این فیلمها متمایل میشود. یا به عبارتی تنها فیلمهای مستندی که حوصله ی دیدنشان را داشته اند.
ولی آیا فقط بکر بودن موضوع ایجاد جذابیت میکند؟ نکته ی دیگری را که ما در این میان نادیده میگیریم تفاوت میان روایت در فیلم مستند و گزارش تلویزیونی است. در روایت گزارش فقط موضوع است که باید بیان شود درحالی که در روایت فیلم مستند من(یعنی فیلمساز) به علاوه ی موضوع.یعنی میتوان با ایجاد یک نظرگاه متفاوت به موضوعی که چندان هم بکر نیست، روایتی بکر و دیده نشده به مخاطب ارایه کرد که به نوعی همان شگفتی را در او برانگیزد و به ادامه ی دیدن فیلم ترغیبش کند. نظرگاهی که با غور فیلمساز در لایه های مختلف موضوع انجام می پذیرد.
سومین نکته ای که به جذابتر شدن موضوع کمک میکند، توجه به جنبه های دراماتیک موضوع و پررنگ کردن آنها در ساختار فیلم مستند است. فیلمساز میتواند از طریق بررسی چالشهایی که در درون موضوع و یا حواشی آن وجود دارد و پررنگ کردن آنها و همچنین نشان دادن کشاکش میان شخصیتها و پرررنگ کردن خصوصیات اخلاقی شخصیتها و تضادهای آنها فیلم به سویی ببرد که مخاطبین بیشتری را جذب کند.
حالا به پرسشی که در یادداشت قبلی مطرح کردیم برمیگردم. آیا آرمانها و رویاهای ما جذابیت ندارند؟ یا چرا آرمانها و رویاهای ما جذابیت ندارند که بدون دردسر بتوانیم در موردشان فیلم بسازیم؟بتوانیم برایشان تهیه کننده و سرمایه گذارپیدا کنیم و یا اگر خودمان هزینه ی ساخته شدنشان را فراهم کردیمو بدانیم که اینقدر مورد استقبال قرار میگیرند که سرمایه شان را به جیب ما بازگردانند تا بتوانیم رویای بعدی را بسازیم و از این مسیر اثر مثبتی هم در زندگی دیگران بگذاریم؟
- ۰ نظر
- ۰۸ اسفند ۰۲ ، ۱۶:۲۹