سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سریال امام رضا» ثبت شده است

یادآوری نهم

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ب.ظ


یادآوری نهم


سریال ولایت عشق(امام رضا). 


آقای فخیم زاده می‌گفت هرکس در این سریال کار می کند  تجربه ی ده تا فیلم سینمایی را به دست می آورد. کاری سخت و طاقت فرسا با امکانات کم. گروه تولید و تدارکاتی که در صدد کم خرج کردن بودند و از امکانات رفاهی عوامل کم میگذاشتند. ماهی سی و سه هزار تومان حقوق می‌گرفتم و وقتی برای فوت پدرم نه روز غیبت کردم آن نه روز را هم از حقوقم کم کردند. با لطف آقای ایرج رامین فر عضو گروه لباس این سریال شدم. روز اول به سرپرستمان آقای پورعلی اکبر که هر جا هستند خدا حفظشان کند گفتم که هدفم حضور در سر صحنه است. ایشان گفت وظایفت را انجام بده و فرصت کردی برو سر صحنه. وظایف متنوعی داشتیم از مرتب کردن آرشیو تا پوشاندن لباس به سیاهی لشکر ها و هنرور ها تا شستن لباسها و نظارت بر مرتب جلوی دوربین رفتن لباس ها در هنگام فیلمبرداری. در شهرک سینمایی روز اولی که سر صحنه رفتم قرار بود دو گروه جارچی وارد میدان شهر طوس  شوند و خبری را اطلاع دهند. من دیدم که زره های جارچی ها هماهنگ نیست. به دستیار کارگردان گفتم باید زره های اینها عوض شود. آقای فخیم زاده گفت چرا صحنه به هم ریخت. دستیار گفت که پژمان گفته باید زره ها عوض شود. فخیم زاده گفت پژمان کیه؟ دستیار  مانده بود که چه بگوید؟ پژمان آخرین نفر گروه لباس بود. نکته ی مهم تر این که بعدتر فهمیدم این جزییات کوچک اصلا در آن شلوغی به چشم مخاطب نمی آیند و حس نمی شوند. 

خاطره ی دیگر مربوط به بیابان‌های پرندک است. چند ماهی از مشغول شدنم گذشته بود. آقای فخیم زاده هم مرا دیگر شناخته بود و به علت پای کار بودن و پیگیری ام گاهی که سر صحنه نبودم سراغم را می‌گرفت. آن روزها من اصلا اجتماعی نبودم و با دیگران سخت ارتباط می‌گرفتم و خیلی هم  مغرور بودم. آن روز قرار بود درگیری دو سپاه امین و مأمون فیلمبرداری شود. اما مشکلی پیش آمده بود. دستیار کارگردان سریال انسانی عجول و محافظه کار بود و در صحنه های شلوغ هنگام پوشاندن لباس به سیاهی لشکر ها در آرشیو لباس حاضر می‌شد و با داد و بیداد و فشار  لباسهای نامربوط را به آنها میداد تا بپوشند و زود آماده شوند مبادا که مورد اعتراض کارگردان یا گروه تولید  واقع شود. یکی دو بار من هشدار دادم که لباس دو سپاه قاطی شده و این در صحنه ی رویارویی مشکل ایجاد می کند و حرف من را کسی نشنیده بود. آن روز رویارویی بود و آقای فخیم زاده متوجه مشکل شده بود. تمهیدی که اندیشیده شد این بود که اعضای یکی از سپاهها به بازویشان پارچه ی سفید ببندند. برای پلان اول قرار بود که اسبها به همراه سوارانشان هنگام درگیری زمین بخورند. برای همین چاله ی بزرگی کنده بودند و کف اش کارتن گذاشته بودند و با خاک پوشانده بودند. هنگام فیلمبرداری اسب را به سوی چاله می‌راندند و او ناگاه در چاله می افتاد و به زمین می‌خورد. اسب اگر چاله را ببیند واردش نمی‌شود. 

القصه، من داشتم بازوبندهای سفید را بین سربازها پخش میکردم و حواسم پی این بود که نپیچانند تا دو تا سه تا بگیرند که ناگاه پایم در چاله ی آماده شده فرو رفت. آقای فخیم زاده عصبانی شد و شروع به داد و بیداد و فحاشی کرد. من که تا به حال با چنین صحنه ای رو به رو نشده بودم بهت زده ایستادم. منشی صحنه ی سریال پسری به نام عباس بود. نزدیکم شد و گفت از لوکیشن برو بیرون. من رفتم و میان تپه ها نشستم و سعی کردم روی خودم کار کنم و غرورم را احیا کنم. بعد از مدتی به چادر آرشیو لباس رفتم. ماجرا را برای آقای پورعلی اکبر تعریف کردم. گفت برو سر صحنه، خواستم نروم ولی اجبار کرد.  به لوکیشن فیلم‌برداری رفتم و پشت دوربین ایستادم. فخیم زاده آرام آمد کنارم و گفت پژمان برو دو تا نیزه بیار. این دستور حس خوبی در من به وجود آورد. او با زبان بی زبانی به من القا کرد که من با تو مشکلی ندارم. مهدی فخیم زاده علیرغم ظاهر خشن اش انسانی مهربان و حرفه ای است و کار کردن با او برای همه پربار و آموزنده است.


  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری هشتم

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۶ ب.ظ


یادآوری هشتم:


این عکس تبلیغ پودر لباسشویی دریا نیست. من هم یک مانکن خوشتیپ جذاب برای تبلیغ نیستم. اینجا میدان توپخانه ی شهرک سینمایی در سال هزار و سیصد و هفتاد و هفت است. آرشیو لباس سریال امام رضا در این دکور سامان گرفته بود و مقابلش هم مکانی برای شستن رخت‌های سیاهی لشکر ها بود. 

این عکس محصول کل کل من و‌ برادر عزیزی است که شاید راضی نباشد اسمش را بیاورم پس نمی آورم. او از شتستن لباس خجالت می‌کشید و سعی میکرد فقط در موقعیتهای باکلاس و جذاب عکس بگیرد و‌من که معتقد بودم تلاش خالصانه خجالت ندارد برای اثبات حرفم‌از او خواستم که از من در حال شستن رخت سیاهی لشکر ها عکس بگیرد. شاید توضیح این نکته واجب باشد که دلیل استفاده از عبارت سیاهی لشکر به جای هنرور  این است که معتقدم هنروری یک فن است.‌ این کسانی که ما لباسشان را می شستیم سربازهای پادگان‌های پرندک بودند و برای پر کردن صحنه آورده می شدند و هیچ تخصصی جز اذیت کردن ما و عوامل به خصوص بازیگران و هنرور های خانم نداشتند. لباسها را هم به لطایف الحیل نابود میکردند و ما هنگام شستن لباسها با پارچه ی سفت و چوب شده ای روبرو بودیم که از ادرار و عرق انسان به علاوه ی پهن اسب و‌خاک و هزار کثافت دیگر تشکیل شده بود. 

این سریال دومین کار من در سینما و تلویزیون بود که حدود یکسال طول کشید. امروز هم همچنان معتقد هستم که تلاش خالصانه خجالت ندارد و جواب میدهد. هرچند که تجربه ی این سالها به من می گوید که تلاشگرانی که کمی هم ناخالصی را به عملشان اضافه میکنند در ظاهر بهتر جواب می گیرند . اما من این آیه را زمزمه میکنم و عشق و امید می ورزم:


إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ 

ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ.

 قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ 

ﮔﻔﺖ: ﺭﺍﻩ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ.

(سوره ی حجر آیه ی چهل و چهل و یک )


  • امیرپژمان حبیبیان