سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مکان» ثبت شده است

پل گیشا به زمان بدل می‌شود

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۵ ب.ظ




زمان می‌گذرد. همه چیز پیر میشود و میمیرد. اما خاطرات دست نخورده باقی میمانند و این در ذهن و روح ما منشأ بروز تناقضاتی میشود که دامنه اش به زندگی روزمره میکشد. 

مکانها وقتی واقعیت فیزیکیشان را از دست میدهند و  به انبان خاطرات میروند، به زمان بدل میشوند. زمان از دست رفته ای که نمی‌دانی باید حسرتش را بخوری یا بابت رفتنش شکرگذار باشی.


این عکس پل گیشا به همراه کارگاهی است که برای برچیدنش برپا کرده اند. چند وقت دیگر هنگام گذر از این مکان خلایی حس می‌کنی. سال ها بعد در برخورد با نوجوانی که شاید فرزندت باشد و این پل را هرگز ندیده است، در می یابی که خاطره داشتن با این سازه مفهومش پیر شدن است و این که روزی یاد داشتن تو برای آن نوجوان هم معنای پیری میدهد و زندگی همین تبدیل شدن پی در پی اشیا به زمان است. همین و دیگر هیچ.


  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری نوزدهم ـ مامان‌ملک قسمت اول

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۱ ب.ظ


 


یادی از غایبان- مامان ملک

 

دلم می‌خواد باز به این خونه برگردم. البته راه دوری نیست، ورودی بغلی طبقه‌ی سوم. در کمتر از سه دقیقه می‌توانم همینجایی که مامان ملک ایستاده بایستم و به رو به رو خیره شوم. اما هیچ فایده‌ای ندارد، همانطور که دیگر مامان ملکی نیست آن خانه هم دیگر آن خانه نیست.

 

سوم راهنمایی بودم و به قول مامان ملک در امور شکم صاب سرشته (صاحب سررشته). صبح یک ساعت زودتر بیدار می‌شدم، چایی می‌گذاشتم و سفره را در ورودی آشپزخانه، تقریبا همانجایی که مامان‌ملک در عکس ایستاده، پهن می‌کردم و کره و پنیر و مربا و هر چه بود را سر سفره می‌گذاشتم و سر فرصت صبحانه را با چایی شیرین می‌خوردم و بعدش هم چای تلخ، تقیدم به دو تا چای خوردن مثل پایبندی به آیینی مقدس بود.

محل نشستن مامان ملک استراتژیک‌ترین جای خانه بود. اوعادت داشت کمی عقب‌تر ازدرگاه اتاق می‌نشست که دقیقا رو به روی آشپزخانه بود. می‌خواست همه‌ی حرکت‌ها را ببیند. شب‌ها هم همان‌جا پتویی زیرش می‌انداخت و می‌خوابید.

 

یک روز صبح بلند شدم و برنامه‌ی همیشگی را اجرا کردم، صبحانه با چای شیرین و بعدش چای تلخ، آدم خیال‌پردازی هم بودم در حین خوردن در خیالاتم زندگی می‌کردم و خوش بودم. سرم پایین بود، آخرین قند را در دهانم گذاشتم و   ته‌مانده‌ی اندک چای تلخ را بالا کشیدم و ناگهان به خودم آمدم، انگار به ناگهان هشداری بر تمام وجودم غالب شد، سرم را بلند کردم ، مامان‌ملک  دستش زیر چانه‌اش بود، دراز کشیده بود و بی‌صدا به من نگاه می‌کرد تا چشمم به چشمش افتاد گفت: دوازده‌تا قند خوردی.

 

 

به نظرم مکان دو بعد دارد: مادی و معنوی. زمان در وجود مکان مؤثر است.در هر زمانی یک مکان غیر قابل تکرار وجود دارد.  تو می‌توانی به مکانی پر از خاطره بروی و جسمش را درک کنی، اما واقعیت این است که هرگز نمی‌توانی ادعا کنی به همان مکان رفته‌ای.  مکان خاطره های تو سال‌ها است که مرده است و فقط می‌توانی امیدوار باشی که شاید جایی در جهانی موازی به همان شکل وجود داشته باشد.

  • امیرپژمان حبیبیان