روی مرزها پرسه میزنم...
يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۴۳ ق.ظ
به یاد خدا...
هیچوقت نفهمیدم که بتون را بیشتر دوست دارم یا کاهگل را... هر دو من را دچار نوستالژی میکنند.
میخواهم اینجا گزارش پرسه زنیهایم را بنویسم... قصههایی که در واقعیت بیرون متولد میشوند و میان شیارهای مغزم و رگهای قلبم حرکت میکنند و عاقبت تبدیل به نگاه من میشوند....
سرگردانی ام را انکار نمیکنم و به جستجوگری و پرسشگریم میبالم...
در این میان، تنها خدا است که نگاهم میکند و راه مینمایدم... به من اجازهی تجربه میدهد و بابت نتیجهشان ملامتم نمیکند. خدایی که نجات میدهد..
- ۰ نظر
- ۰۸ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۴۳