از این پس مطالبی با عنوان «سفر اربعین» در اینجا منتشر میشود. مضمون آنها شرح خلاصهی سفر من به همراه مادر خانمم به عراق برای شرکت در آئین پیادهروی اربعین است که ابتدا به صورت همزمان با سفر در کانال تلگرامم با عنوان«مسلک سالک بیسلوک» به اشتراک گذاشته شد.مطالب تکه تکه و کوتاه است.
-۱-
اولین نکته ای که امسال در این سفر غیر عادی است، نرخ اتوبوس است. از امروز قیمت بلیط اتوبوس به مقصد مرزهای مختلف با عراق صد در صد افزایش یافته است. یعنی بلیط شصت و چهار هزار تومانی VIP به مقصد شهر مهران(نه مرز مهران) صد و بیست و هشت هزار تومان فروخته میشود.
-۲-
سه تا جوان داش مشتی ردیف جلویی ما نشسته اند. بامزه و با مرام و مؤدبند. عینک مادرخانمم زیر صندلی افتاد نتوانست برش دارد. من برداشتم و تا آمدم بلند شوم کیسه ی نخودچی کشمش و برگه زردآلویی که روی پایم بود ریخت کف اتوبوس. من که حاضر نیستم به بهانه ی کثیف بودن کف اتوبوس از تنقلات بگذرم، خم شدم که جمعشان کنم یکی از پسرها چراغ قوه ی موبایلش را برایم روشن کرد، با توجه به این که نیم ساعت پیش شارژ موبایلش رو به اتمام بود به نظرم کارش بزرگ و قابل احترام آمد.
-۳-
اتوبوس در توقفگاهی ایستاد. از دیدن صف دستشویی وحشت کردم. حدود بیست دقیقه در صف بودم و پانصد تومان هم عوارض استفاده از دستشویی پرداخت کردم. این روزها کار و کاسبی توقفگاههای بین راه سکه است. ارتباط گرفتن لحظه ای با زائر ها سخت است. در میان سر و صدا. رفت و آمد، لهجه های مختلفی به گوش میرسد. از هر جنس آدمی اینجا پیدا میشود. البته بیشتر طیف های مختلف آدم مذهبیها را میتوان شناسایی کرد.
-۴-
این اتوبوس هیچ جا نمی ایستد. حتی در پلیسراه ها ساعت نمیزند. به سرعت به سوی مهران میرود. حالا یا سرویس دیگری دارد یا میخواهد از این سفره ی پر و پیمان مسافرهای زیاد و کرایه های دوبرابر بیشترین سهم را داشته باشد.
خواب بودم. سر و صدا شد بیدار شدم. دیدم پیرمردی به دخترش میگوید پاشو دیگه و دختر میگوید اینجا که دستشویی نیست. بیرون را نگاه کردم هیچ چیزی پیدا نبود. پیرمرد رفت جلو و به راننده گفت میگه اینجا که دستشویی نیست راننده گفت بیاد بره همین پشت اتوبوس کارش را بکنه تا دستشویی دو ساعت و نیم راهه. پیرمرد پیام را به دختر منتقل کرد. دختر گفت این دروغ میگه من گفتم پمپ بنزین وایسته نه اینجا... من اینجا نمیتونم.
اتوبوس همچنان ساکن بود. بعد فهمیدیم که شاگرد راننده پایین بوده تا قضای حاجت کند.
-۵-
تند رفتن راننده اتوبوس کار دستش داد. جوانی هیکلی جلوی اتوبوس را گرفت و با اعصاب خرد شروع به بحث با راننده کرد. راننده عذر میخواست و در صدد بوسیدن صورتش بود که نگذاشت و به سمت ماشین خیز برداشت تا پلاکش را بکند. یکی از جوانهای داش مشتی که پیشتر ذکر خیرشان رفت، قاطی کرد و با لگدی که حواله کرد، نگذاشت به هدفش برسد.
ماجرای دستشویی همچنان ادامه دارد و راننده با اصرار تاکید دارد که هیچ جایی سر راه وجود ندارد که بشود ایستاد و او برای خدمت به زائرین امام حسین ع است که اینقدر تند میرود. خلاصه همه باید تا مهران خودشان را نگه دارند.
-۶-
و همچنان پلیس راهها و مساجد و جاهایی که مشکوک به داشتن دستشویی هستند از جلوی چشم ما میگذرند و راننده با اصرار میگوید تا خود مهران دستشویی پیدا نمیشود.
-۷-
راننده ی اتوبوس عاقبت نه برای دستشویی و نه برای نماز نگه نداشت. نیم ساعت به طلوع آفتاب به مهران رسیدیم، خواستیم کنار خیابان تیمم کنیم و نماز بخوانیم که راننده ی اتوبوس درون شهری آمد و گفت پنج دقیقه ای به مرز میرسیم و آنجا مسجد هست. سوار شدیم. ترافیک داخل شهر زیاد بود و زمان میگذشت. عاقبت گفتم آقا نگه دار ما پیاده شیم تا نمازمان قضا نشده و هی نگه نمیداشت، رفتم جلو گفتم آقا شما مدیون ما میشی. گفت میخواستی نمازت را بخونی به من چه؟ گفتم تو اومدی گفتی پنج دقیقه ای میرسونمتون مرز. اون یکی گفت: اینا خیال میکونن ما فانتونیم. نفری دو هزار تومان گرفت و پیاده شدیم.
ادامه دارد...