اذان دریا
- ۰ نظر
- ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۵
ورق زدن دفترهای قدیمی... باعث میشه تو بین حسهای خوب و بد سرگردان بشی...گاهی هم خودی رو که در اونها وجود داره نمیشناسی و لازم به گفتن نیست که دشنامهایی هم بین خود الانت با خود اونوقتت رد و بدل میشه... گاهی هم فقط لبخند میزنی و میگی: یادش به خیر...چه روزگاری بود...
این یکی از تلاشهای منه برای خلق شعر در سال هفتاد و پنج.... فعالیتی که بعد کلا کنارش گذاشتم و به این نتیجه رسیدم که شعرهات باید در نوع زندگی کردنت خلق بشن... نه روی کاغذ...
کسی که تنها بود
تا سکوت تو را می خواند.
*
و مرا به استغنایی دور خوانده بودی.
*
آسمان چه باشکوه
تا انتها مرا رقم زده بود.
*
آه ای زیبایی
سکوت را به ویرانه ها ـ تو ـ هدیه کردی.
*
و اینک تا سکوت رستگاران
تا نهایت راه ـ با من ـ خواهی آمد.
*
شبی با باد سخن بگوی
تا سکوت زمزمه ات خواهد کرد.
سال ۱۳۷۵
این هجمه ی عجیب و غریبی که در مورد پیام رسان های داخلی راه افتاده و به شدت ظن آدم به برنامه ریزی شده بودنش را برمی انگیزد، نمیفهمم. این شائبه ی تحت نظر بودن دائمی و عدم امنیت را.
با یک دو دو تا چهارتای ساده می شود فهمید که همه ی این ها بهانه هایی است تا پیام رسان داخلی راه نیفتد. ثبت اطلاعات روی سرورهای خارجی موقعیت بی نظیری را در اختیار کانون های قدرت بین الملل قرار می دهد تا اثرگذاریشان را در معادلات داخلی بیشتر کنند و در این میان از شکاف حکومت- ملت در ایران که به طور سنتی وجود دارد به بهترین وجهی بهره می برند. کسانی هم در داخل نادانسته آب به آسیاب آنها می ریزند و آتش بیار معرکه شده اند.
وظیفهی ما است که از تولید داخلی حمایت کنیم. اما از طرفی هم باید مراقب بود تجربهی ایران خودرو و سایپا و حقنهی محصول بیکیفیت به مصرف کنندهی داخلی تکرار نشود. حضور آگاهانهی مخاطب و نگاه انتقادی رمز موفقیت ما است به شرطی که به صورت خود خنج نزنیم.
➖ محسن وزیری مقدم را سیزده سالی است که می شناسم. ساخت فیلم مستند هراس و پرواز حدود سه سال و اندی زمان برد و بعد از آن هم درگیر ساخت فیلم مفصل تر و جامع تری از او شدم که تا امروز همچنان ادامه دارد.
به تازگی خواندن کتاب منتشر نشده ی زندگینامه اش با عنوان یادمانده ها را به پایان برده ام. کتابی که بسیار ساده و روان است. من به تبع کنجکاوی هایم در زندگی او بارها پای بریده هایی از خاطراتش نشسته ام و این مساله برایم جالب بود که روایت ها به همان شکلی که تعریف می شوند در این کتاب ذکر شده اند.
وزیری از حدود سال هشتاد و شش مشغول نوشتن این کتاب شد و حدود سال نود و چهار کتاب یک بار چاپ شد اما او به دلیل کیفیت پایین چاپ کتاب را خمیر کرد تا بار دیگر با کیفیت مد نظرش به منتشرش کند. در این فاصله یادمانده ها بارها میان کسانی که خود را ویراستار می نامیدند و به نحوی اعتماد وزیری را جلب کرده بودند، دست به دست شد و هر بار کتاب با ویرایش ناقص به کس دیگری سپرده شد.
کتاب را که می خوانی، انگار پای صحبت پدربزرگی نشسته ای که ماجرای زندگی اش را برای نوه های اش روایت می کند. وزیری به خاطر زندگی سختی که داشته پر از گله است. در این کتاب از همه گله می کند، شاگردانش، همکارانش، گالری دارها و حتی بستگانش. در نگاه اول شاید این سؤال به ذهن بیاید که چرا این همه شکایت؟ من هم بارها به این مساله فکر کرده ام. به نظر من وزیری در این دنیا غریبه است. همه ی ما در طول زندگی امان تغییر می کنیم. ضروریات زندگی در این دنیا را می پذیریم و همرنگ جماعت می شویم. این اتفاق برای وزیری مقدم نیفتاده است. او نود و چهار سال است که در این دنیا را با چشم یک کودک نگاه می کند. قواعد بازی اش بسیار ساده و آرمان گرایانه است. با تمام وجودش اعتماد می کند و خالصانه رفاقت. برای همین است که بارها سرش کلاه می رود. او تمام استعدادش را صرف هنرش کرده است و برای آموختن رموز معامله و کاسبی و چیزهای دیگر وقت نگذاشته است. در حق کسی بی انصافی نمی کند و نمکدان شکن نیست. برای همین رفتار متعارف شاگردانش برای دیده شدن و بزرگ شدن را قدرناشناسی تعبیر می کند و می رنجد. وزیری در جهان آرمانی خودش زندگی می کند که اصول اخلاقی در آن معیارهای سخت و خدشه ناپذیری دارند و او آنها را چه در قضاوت در مورد خودش و چه درباره ی دیگران به کار می بندد.
کاش این کتاب همینطور که هست، بدون کوچکترین حذف و اضافه ای چاپ شود. بگذاریم روایت ساده اش و نتیجه گیریهای اخلاقی اش قوانین ساده و سختیگرانه ای را که در ذهن یک هنرمند متفاوت حاکم است را به مخاطب بشناساند. بگذاریم همه بدانند هنرمند بزرگ آن نیست که پیچیده و مغلق و سخت صحبت کند. وزیری سخت زندگی کرده اما آثاری سهل و ممتنع خلق کرده و حالا هم به سادگی داستان زندگی اش را برای ما روایت می کند.
وزیری را دوست دارم و خدا را شکر می کنم که امکان شناختن او را برای ام فراهم آورد.
امروز داشتم فکر می کردم من که هر روز چند بار به عنوان شاهد در محضر خدا حاضر میشم و شهادت میدم که محمد فرستاده ی اوست. چقدر به جوانب این شهادت و مسئولیتی که به همراه خودش میاره آگاهی دارم؟
وقتی کسی میخواد مسلمان بشه شهادتین می گه و قدم در این راه می گذاره. بعضی در همون اول مسیر میمونن و فقط اسمشون میشه مسلمان. اما بعضی شروع به حرکت می کنند و تلاش می کنند تا انتهای این مسیر را برن و نامشان میشه شهید.
پس این مسیر در دنیای فانی با شهادت زبانی شروع میشه و با شهادت به روح و جسم و با ریخته شدن خون به پایان میرسه.
عید مبعث مبارک.
یک سال گذشت و هیچ صدایی از کسی درنیامد. دنیا در این روزها شاهد رفتار قدرتمندانی است که گز نکرده می برند و دونخه می دوزند و لباسی را که بر تنشان از گشادی و بی ریختی زار می زند با قدرت رسانه برازنده و زیبا تعریف می کنند.
اگر تا به حال هیاهوی غرب را برای حمله ی شیمیایی به غوطه نشنیده اید باید بگویم یا در این دنیا زندگی نمی کنید و یا مرده اید و خبر ندارید. بدون هیچ شاهد و دلیل محکمه پسندی و حتی قبل از حضور کارشناسان سازمان ملل خودشان، برنامه ی حمله می ریزند و فریاد وا انسانا سر می دهند و ترامپ نماینده ی دل نگرانان برای انسانیت شده است. اما یک سال پیش وقتی که با فشار و تهدید ایران، قرار شد تروریست های گیر افتاده در حلب را با کودکان و پیران و بیماران شهرهای شیعه نشین و چند سال محاصره شده ی فوعه و کفریا معاوضه کنند، بعد از بارها کارشکنی و آتش زدن اتوبوس هایی که برای خارج کردن ناتوانان از این شهرها رفته بودند و بالاخره کاروان به سوی مناطق تحت حاکمیت دولت سوریه حرکت کرد، جایی در مسیر اتوبوس ها را نگه داشتند و به سرنشینان آنها اجازه ی خروج دادند. کودکان هیجان زده مشغول بازی بودند که آن طرف تر وانتی که بارش چیپس و تنقلات بود نگه داشت و کودکان را به سوی خود خواند. کودکانی که چند سال بود حتی غذای درست و حسابی نخورده بودند و منابع آبشان هر از گاهی توسط تروریست های جبهة النصره ی تحت حمایت آشکار ترکیه و غرب مورد هجوم قرار می گرفت، هیجان زده تر به سوی وانت دویدند تا تنقلات بگیرند. جمعیت که به حد نهایت خود رسید، تروریستی انتحاری ضامن بمب را کشید و هشتاد کودک را به شهادت رساند. شمار کل شهدا به بیش از صد و بیست و هشت نفر رسید. تروریست ها به سوی معرکه دویدند و کودکان زخمی و هراسان را به بهانه ی کمک با خود بردند و بعد معلوم شد که تعداد زیادی از آنها ربوده شده اند و هرگز کسی از سرنوشت آنها با خبر نشد. می گویند تعدادی از آنها را در اردوگاههای ترکیه یافته اند در حالی که نشان عمل جراحی بر تن داشته اند و اعضایی از بدنشان را برداشته اند.
هیچ صدایی از هیچ کس درنیامد. نه ائتلافی برای حمله تشکیل شد و نه شورای امنیت قطعنامه صادر کرد. انگار که در این روزگار شیعیان باید قربانی شوند و نسلشان از روی زمین پاک شود تا اسرائیل و حامیانش نفس راحتی بکشند.
#کی_لاننسی ...
#هرگز_فراموش_نمیکنیم ...
foaa_kafaria#
دلم تنگ کلماتیست که فراموششان کرده ام
مثل کسی که پشت در بهشت
کلید را
در دنیایی دیگر
جا گذاشته باشد..
چند سال پیش بود که برای اولین بار متوجه این آیه شدم. از آنوقت بدجوری دست و دلم میلرزه. هر وقت که خیالم راحته که کارم درسته، یکدفعه این آیه در ذهنم تکرار میشه و سعی میکنم برگردم و از منظری دیگر خودم و کاری که مشغول انجامش هستم را بسنجم تا مبادا مصداق این آیه باشم.
امروز وقتی کسانی از دوستان و اطرافیانم را میبینم که بر یک مرام یا بر یک سبک زندگی وارداتی پای میفشرند یا کسانی را حق مطلق و دیگران را باطل فرض میکنند و یا خود و اندیشه اشان را مرکز عالم میپندارند، ناخواسته دعا میکنم که خودم و همه ی انسانهایی که روح و جسمشان را نفروخته اند از شمول این آیه خارج شویم. ان شاالله
نشانی آیه ها: قرآن کریم _ سوره ی کهف_ آیه های صد و سه و صد و چهار
بعضی آدم ها نمونه اند. سر تا پا خوبی و سادگی و مهربانی اند. اینقدر که دلت می خواد دائم نگاهشان کنی و از خودت بپرسی که من باید چکار کنم تا یه ذره بهشان شبیه تر بشم؟
زندایی منظر از آن دسته آدمها است. از زمانی که یادمه، جز مهربانی چیزی ازش ندیدم. زبانش همیشه به دعای خیر چرخیده و اینقدر انرژی مثبت داره که هر وقت میبینمش تا مدتها حالم خوبه. خصوصیتهای خوبش به فرزندانش هم منتقل شده و یکی از یکی مهربان تر و خوش قلب ترند. امشب که برای عید دیدنی به منزلشان زفتیم، متوجه شدم که چشمهایش را عمل کرده و عینک دودی زده و چقدر هم این عینک بهش می آمد. دوست داشتید بزای سلامتی اش دعا کنید.