سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

عاشورا قصه‌ای که از پایان آغاز شد

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۶ ق.ظ

امروز صبح بیدار شدیم و زندگی را پی گرفتیم. اما من به صبح روز یازدهم محرم در سال ۶۱ هجری فکر می‌کنم به امام سجاد و حضرت زینب و حضرت رباب و کودکانی که دیروز بزرگترین داغ تاریخ را تجربه کرده‌اند و امروز:

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی عماری و محمل شتر سوار...

 

عمق بینهایت درد و داغ عاشورا اینجا است. جوانی بیمار و زنان و کودکانی که در جامعه‌ی رجعت کرده به جاهلیت به هیچ انگاشته می‌شوند، بعد از تجربه‌ای وحشتناک باید در نقش پیامبران ظاهر شوند و راه آگاه سازی جامعه را که مردانشان با شهادت آغاز کردند به انجام برسانند.

تفاوت عاشورا و ماندگاری‌اش با تمام مصیبتهای بشری اینجا است: همیشه ریخته‌شدن خون بر زمین پایان مسیر مبارزه بوده و در عاشورا نقطه‌ی آغاز.

  •  
  • امیرپژمان حبیبیان

عاشورا از نگاه امام موسی صدر

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۳۳ ب.ظ
سلام. حرفی برای گفتن نیست. اما امسال عاشورا و سالگرد ربودن امام موسی صدر یکی شده‌اند. این کلیپ را سال‌ها پیش ساختم. اما فکر می‌کنم زمان واقعی‌اش امروز و امسال بوده.
  • امیرپژمان حبیبیان

مغزها را باید شست...

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۶ ب.ظ

در مورد #تجاوز، مهمترین نکته‌ای که در این ماجراها به چشم می‌یاد، ضعف شخصیت و امکان تحت تاثیر قرار دادن قربانیان توسط متجاوزه. ریشه ی این مساله را باید در خانواده جستجو کرد. وقتی که دختر جوان ما که تازه وارد جامعه شده، در خانواده خودش، جایگاهش، سبک زندگیش و الگوی مناسب را پیدا نکرده، چون کشتی بی لنگری در دریای طوفانی جامعه به دام کسی می‌افتد که توان اعمال هژمونی به واسطه‌ی جایگاه، امکانات یا شخصیتش را بر او دارد. من بارها کسانی را دیده‌ام- چه مرد و چه زن- که در مقابل شخصیتی معروف یا پولدار یا به قول عموم باکلاس دست و پا گم کرده و برای جلب رضایتش هر چه از دستشان برآمده، انجام داده‌اند. این یک معضل فرهنگی است. جامعه‌ی ما به افراد این امکان را می‌دهد که به واسطه‌ی شرایطشان دچار این توهم شوند که همه باید برای جلب رضایتشان بکوشند. کارگردان‌های معروفی را دیده‌ام که وقتی دست رد به سینه‌شان خورده فریاد زده‌اند :

«به من، به من میگه نه» یا «همین که گذاشتم بیای سر فیلم من، از سرتم زیاده» یا پزشکانی که دائم تکرار می‌کرده‌اند: «من پزشکم میفهمی پزشک» و از این نمونه‌ها بسیار است. نکته‌ی دردناک این است که همین خانواده و جامعه‌ای که فرزندانش را بدون این که به تفکر و فردیت مسلح کرده باشد رها کرده،وقتی برایشان مشکلی پیش می‌آید خودش تبدیل به اولین میرغضب آنها می‌شود و قضاوتشان می‌کند که نباید می‌کردی،نباید می‌رفتی. در این ماجراها تک تک ما مقصریم. به جای قضاوت بیایید فکر کنیم. حواسمان باشد که اگر این متجاوزان مجازان شدند ماجرا را تمام شده ندانیم.

ما نیاز به ارزیابی و بازیابی این چشمه‌ی زلالی داریم که نفهمیده با فاضلاب آلوده‌اش کرده‌ایم. مغزها را باید شست.

  • امیرپژمان حبیبیان