سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲۴۷ مطلب توسط «امیرپژمان حبیبیان» ثبت شده است

بیست و یک سال بعد از پدر

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ق.ظ

این عکس تولد سه سالگی من است. من، خواهرم نسترن و پدر. آن‌چه از کودکی در ذهنم مانده نور است و رویا و خانواده.
احساس می‌کنم قانون زندگی این است: ابتدا یک انبان خالی خاطرات داری و مجموعه‌ای از آدم‌هایی که قرار است تو را در مسیر بزرگ شدن همراهی کنند. کم‌ کم آن آدم‌ها از کنارت ناپدید می‌شوند و به انبان خاطرات منتقل می‌شوند.
بیست و یک سال پیش، همین روزها پدرم از خانه به خاطرات پیوست.

دوست داشتید برای شادی روحش فاتحه ای بخوانید.


  • امیرپژمان حبیبیان

در پشتی

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۳ ب.ظ
با مدیر یکی از شبکه‌ها صحبت کردم. میگه مقصر بیکاری خودتی. لابد پیگیریت کمه. میگم من هر کاری برای تلویزیون کردم برآورد مثبت گرفته اما بعد هر طرحی دادم رد‌کردن. حقیقت ماجرا اینه که عمده ی پروژه های سیما از در پشتی میاد و تصویب میشه و پولی برای ما ژنهای پست نمی‌مونه.
به صراحت میگن ما به کسی که بشناسیم اعتماد میکنیم.
مساله اینه که امثال من چوب دو سر طلاییم. این طرف به خاطر عقاید مذهبی و جهت گیری انقلابی و صراحت در بیانشون همه فکر می‌کنند چاه نفت را به خونه‌ی ما وصل کردن و از این طرف خودم گاهی آرزو می‌کنم کاش یه پراید داشتم و می‌رفتم اسنپ حداقل در ضروریات زندگی نمی‌ماندم.
  • امیرپژمان حبیبیان

هنر آئینه‌گی

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۱۲ ب.ظ



با کنار هم قرار گرفتن این عکس‌ها روایتی قدرتمند و موجز به وجود آمده است. توالی این فریم‌ها قصه‌ی قطعی زندگی را به مخاطب یادآوری می‌کند و آن را  ناخودآگاه آن را به ساحت زندگی او می‌کشاند و تا زمانی طولانی در ذهنش امتداد می‌یابد. قصه‌‌ی خودمان که پایانش را می‌دانیم اما شاید عامدانه فراموشش کرده‌ایم. همنشینی این دو فریم، هنرها را به هم می‌آمیزد و از عکاسی، سینما، داستان و شعر عبور می‌کند و هنری جدید به وجود می‌آورد که  شاید بشود نامش را گذاشت هنر آیینگی...

  • امیرپژمان حبیبیان

تصویر بهشت مثالی

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۱۷ ق.ظ



در کشاکش زبان و مفهوم در شعر گاهی این زبان است که مفهوم را از آن خود می‌کند و ارتقا می‌دهد و به چیزی جز آن که مراد شاعر بوده تبدیلش می‌کند...

قصه‌ی سروده شدن شعر بوی جوی مولیان رودکی را همه می‌دانیم. ماجرای راضی کردن نصر بن احمد شاه سامانی برای بازگشت به بخارا. اما قدرت حیرت‌انگیز رودکی شعر را به رویای همیشگی انسان برای بازگشت به بهشت مثالی بدل کرده است. حال من نمی‌دانم این حسرت بازگشت فقط در انسان ایرانی اینقدر عمومیت دارد که شعرهایی از این دست را می‌پسندد و جاودانه می‌کند یا در قومیتهای دیگر هم اینگونه است؟

این قصیده‌ی رودکی را از کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی نوشته‌ی مرحوم سعید نفیسی صفحه‌ی ۵۱۲ چاپ چهارم انتشارات امیرکبیر بخوانیم...


بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آمو و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماهست و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سروست و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر بگنج‌اندر زیان آید همی


  • امیرپژمان حبیبیان


رانندگی بلد نیستم. نمی‌دونم چرا این نکته ناخودآگاه توی ذهن من جا افتاده که پدر باید به پسرش رانندگی یاد بده...


از وقتی یادم می‌یاد پدرم ماشین داشت. اصلا بدون ماشین اموراتش نمی‌گذشت. دست فرمون خوبی هم داشت و مثل همه‌ی آقایون روی ماشینش خیلی حساس بود. من‌ هم پسر کم شر و شوری بودم که برخلاف هم سن و سالهام ماشین روندن  برام جذابیتی نداشت و اصلا بهش فکر نمی‌کردم. حتی از زیر شستن ماشین هم در می‌رفتم. خوب طبیعی هم بود که رانندگی یاد نگیرم. این ماجرا ادامه پیدا کرد تا اینکه من رفتم سربازی، بعد از یک‌ماه و نیم نگهبانی زنجیره ای دو ساعت پست و چهار ساعت استراحت که تازه توی زمان استراحت هم باید ماموریت میرفتیم، دیگه بریده بودم. یکی ازسرباز راننده‌ها که نزدیک ترخیصش بود، شروع به وسوسه‌ی من کرد: برو گواهینامه ات را بگیر و بیا این ماشین منو تحویل بگیر. راحت میشی از پست دادن، خیلی خوبه، با لباس شخصی خدمت میکنی و موهاتم نمیخواد از ته بزنی، بچه های راهنمایی رانندگی آشنان، میگیم یه متحان صوری ازت بگیرن و ...

موضوع رو به مادرم گفتم. قبول کرد که هزینه‌ی آموزشگاه رانندگی رو پرداخت کنه اما به گوش پدرم که رسید مخالفت کرد و به مادرم گفت اگر این ماشین تحویل بگیره و اتفاقی براش بیفته من از چشم تو میبینم. مادر هم منصرف شد. خدمتم که تمام شد پدر چندبار پیشنهاد داد که بیا بهت رانندگی یاد بدم و این‌بار نوبت من بود که طاقچه بالا بذارم. البته من آدم لجبازی نیستم اگر یکی دو بار دیگه بهم پیشنهاد می‌داد قبول می‌کردم اما خوب پدر به فاصله‌ی سه ماه از پایان سربازی من عمرش رو داد به شما...


همیشه یاد پدر برای من با آموزش رانندگی پیوند خورده و نمی‌دونم چرا؟ حس می‌کنم اون کنار هم نشستن و یاد دادن و یاد گرفتن میتونست نقطه‌ی شروع رفاقت ما باشه...رفاقتی که بعد از پایان کله شقی‌های دوران نوجوانی میان هر پدر و پسری شکل می‌گیره...شاید برای همینه که در تمام این سالها هیچ تلاشی برای راننده شدن نکردم....


  • امیرپژمان حبیبیان

عید فطر مبارک

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۰۱ ب.ظ

امیدوارم این عید برای ما آغاز حرکت به سوی خدا باشد نه پایانش. عید فطر مبارک.

  • امیرپژمان حبیبیان

سالگرد تولد امام موسی صدر

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۲۶ ب.ظ


ماهیهای مرده زنده میشوند

و در کویر شنا میکنند

اگر 

تو با شاخه ی زیتونت بنویسی :

دریا.


 °°°°°°°°


امام موسی صدر در چهارده خرداد هزار و سیصد و هفت به دنیا آمد.

  • امیرپژمان حبیبیان

نسل وسط

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۶ ق.ظ

نسل ما از نظر زمانی وسط نشست. نه توانستیم مثل نسل قبلمان ره را کامل درک کنیم و از برکات وجودش بهره‌مند شویم و نه مثل نسل بعدی به طور کامل از وجود ایشان محروم ماندیم. فقط می‌توانیم افتخار کنیم که چند سالی در کشوری که ایشان رهبرش بود، زندگی کرده‌ایم.

  • امیرپژمان حبیبیان

روز آخر

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۴ ق.ظ

خب فکر کنم دیگه روز آخره.امیدوارم بعد از امروز یک دفعه چشممان را باز نکنیم و ببینیم که عقب تر از جایی که ماه رمضان را شروع کردیم ایستاده ایم.خدایا با پایان این ماه ما را هم بیامرز و از ما درگذر و به جایی برسانمان که راه پسرفت بر ما بسته شود و فقط راهمان به سوی تو باز باشد.

  • امیرپژمان حبیبیان

دیدم که جانم می رود

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۲۰ ق.ظ

هر چند که دیگه جونی برام نمونده، اما به خودم می‌گم: حیف این روزها و شب ها که دارن تموم میشن. امسال ماه رمضان خوبی را گذراندم و قدم‌های بزرگی در فهم چگونگی رابطه‌ی میان بنده و رب برداشتم. کاش این برکت به تمام روزهای عمرم تسری پیدا می‌کرد.

  • امیرپژمان حبیبیان