بیست و یک سال بعد از پدر
- ۱ نظر
- ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۷
با کنار هم قرار گرفتن این عکسها روایتی قدرتمند و موجز به وجود آمده است. توالی این فریمها قصهی قطعی زندگی را به مخاطب یادآوری میکند و آن را ناخودآگاه آن را به ساحت زندگی او میکشاند و تا زمانی طولانی در ذهنش امتداد مییابد. قصهی خودمان که پایانش را میدانیم اما شاید عامدانه فراموشش کردهایم. همنشینی این دو فریم، هنرها را به هم میآمیزد و از عکاسی، سینما، داستان و شعر عبور میکند و هنری جدید به وجود میآورد که شاید بشود نامش را گذاشت هنر آیینگی...
در کشاکش زبان و مفهوم در شعر گاهی این زبان است که مفهوم را از آن خود میکند و ارتقا میدهد و به چیزی جز آن که مراد شاعر بوده تبدیلش میکند...
قصهی سروده شدن شعر بوی جوی مولیان رودکی را همه میدانیم. ماجرای راضی کردن نصر بن احمد شاه سامانی برای بازگشت به بخارا. اما قدرت حیرتانگیز رودکی شعر را به رویای همیشگی انسان برای بازگشت به بهشت مثالی بدل کرده است. حال من نمیدانم این حسرت بازگشت فقط در انسان ایرانی اینقدر عمومیت دارد که شعرهایی از این دست را میپسندد و جاودانه میکند یا در قومیتهای دیگر هم اینگونه است؟
این قصیدهی رودکی را از کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی نوشتهی مرحوم سعید نفیسی صفحهی ۵۱۲ چاپ چهارم انتشارات امیرکبیر بخوانیم...
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماهست و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سروست و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر بگنجاندر زیان آید همی
رانندگی بلد نیستم. نمیدونم چرا این نکته ناخودآگاه توی ذهن من جا افتاده که پدر باید به پسرش رانندگی یاد بده...
از وقتی یادم مییاد پدرم ماشین داشت. اصلا بدون ماشین اموراتش نمیگذشت. دست فرمون خوبی هم داشت و مثل همهی آقایون روی ماشینش خیلی حساس بود. من هم پسر کم شر و شوری بودم که برخلاف هم سن و سالهام ماشین روندن برام جذابیتی نداشت و اصلا بهش فکر نمیکردم. حتی از زیر شستن ماشین هم در میرفتم. خوب طبیعی هم بود که رانندگی یاد نگیرم. این ماجرا ادامه پیدا کرد تا اینکه من رفتم سربازی، بعد از یکماه و نیم نگهبانی زنجیره ای دو ساعت پست و چهار ساعت استراحت که تازه توی زمان استراحت هم باید ماموریت میرفتیم، دیگه بریده بودم. یکی ازسرباز رانندهها که نزدیک ترخیصش بود، شروع به وسوسهی من کرد: برو گواهینامه ات را بگیر و بیا این ماشین منو تحویل بگیر. راحت میشی از پست دادن، خیلی خوبه، با لباس شخصی خدمت میکنی و موهاتم نمیخواد از ته بزنی، بچه های راهنمایی رانندگی آشنان، میگیم یه متحان صوری ازت بگیرن و ...
موضوع رو به مادرم گفتم. قبول کرد که هزینهی آموزشگاه رانندگی رو پرداخت کنه اما به گوش پدرم که رسید مخالفت کرد و به مادرم گفت اگر این ماشین تحویل بگیره و اتفاقی براش بیفته من از چشم تو میبینم. مادر هم منصرف شد. خدمتم که تمام شد پدر چندبار پیشنهاد داد که بیا بهت رانندگی یاد بدم و اینبار نوبت من بود که طاقچه بالا بذارم. البته من آدم لجبازی نیستم اگر یکی دو بار دیگه بهم پیشنهاد میداد قبول میکردم اما خوب پدر به فاصلهی سه ماه از پایان سربازی من عمرش رو داد به شما...
همیشه یاد پدر برای من با آموزش رانندگی پیوند خورده و نمیدونم چرا؟ حس میکنم اون کنار هم نشستن و یاد دادن و یاد گرفتن میتونست نقطهی شروع رفاقت ما باشه...رفاقتی که بعد از پایان کله شقیهای دوران نوجوانی میان هر پدر و پسری شکل میگیره...شاید برای همینه که در تمام این سالها هیچ تلاشی برای راننده شدن نکردم....
هر چند که دیگه جونی برام نمونده، اما به خودم میگم: حیف این روزها و شب ها که دارن تموم میشن. امسال ماه رمضان خوبی را گذراندم و قدمهای بزرگی در فهم چگونگی رابطهی میان بنده و رب برداشتم. کاش این برکت به تمام روزهای عمرم تسری پیدا میکرد.
ماجرای آقای محمدعلی نجفی از حوزهی سیاست خارج و تبدیل به مسالهای انسانی برای عبرت گرفتن همهی ما شده است.در این شب قدر از خدا بخواهیم همهی ما را عاقبت به خیر کند و برای اولین قدم در موضعگیری و روایت این قصه، خط قرمزهای شرعی و عرفی و اخلاقی را رعایت کنیم. او بهترین قاضی است.
«در دین هیچ اجباری نیست. هدایت از گمراهی مشخص شده است.»
قرآن کریم- سورهی بقره- آیهی ۲۵۶
میگویند: «تقدسزدایی از امر مقدس و فروریختن هر آنچه مقدس است، جوهر مدرنیته است.»
اما به نظر من هدف غایی جهان مقدس شدن همهی انسانهاست و این جاست که راهها به سوی دو مقصد با صدو هشتاد درجه تفاوت از هم جدا میشود.راهی به سوی نور و راهی به سوی تاریکی...
«خدا یاور مومنان است. ایشان را از تاریکیها به روشنی میبرد. ولی آنان که کافر شدهاند طاغوت یاور آنهاست، که آنها را از روشنی به تاریکیها میکشد. اینان جهنمیانند و همواره در آن خواهند بود.»
سورهی بقره- آیهی ۲۵۷