قصهی خضر و موسی و یک بحث جمع و جور فیسبوکی
پیشنوشت:
یکی از مهمترین قصههایی که در زندگی من نقش بازی کرده، قصهی خضر و موسی است. همیشه برای درک شکستهایی در زندگی که از دست من خارج بوده، در درون خودم به این قصه استناد کردهام و بارها با شوق برای دیگرانی که شاید در شرایط خوب نبودهاند تعریفش کردهام ، باشد که به این درک برسند که «نشدن» مادر «شدن» است.
این مطلب را پنج سال پیش در فیسبوک نوشتم و در ادامه آقای محسن هجری نویسندهی کودک و نوجوان و پژوهشگر نظرات خودشان را در زیر مطلب نوشتند و سپس آقای دولتیاری هم نکاتی را یادآور شدند. دیدم بد نیست که کل این مطالب یککاسه در اینجا بازنشر شوند:
نوشتهی من در فیسبوک:
همیشه، به قصهی خضر و موسی* فکر میکنم. به منطق وارونهای که بر قصه حاکمه. کشتیای که باید سوراخ بشه تا سالم بمونه. قتلی که سبب خیر و ادامهی زندگیه و دیواری که باید سر پا بمونه تا حق به حقدار برسه و جالبتر از همه پیامبر عجولی که در مسیر تکاملش... هنوز این وارونگی رو درک نمیکنه.
این منطق وارونه را همهی ما باید درک کنیم. چون نشانهی نگاه کردن خدا به مسیر زندگی ماست. بر هر نشدنی، منطق وارونه ای حاکمه. هر افتادنی و هر شکستی نشانهای از یک حکمت برتره...
* برای خواندن اصل داستان رجوع شود به: قرآن...سورهی الکهف آیهی ۶۰ تا ۸۲
کامنتها:
محسن هجری:
قصه ی شگفتی که بسیاری آن را وارونه تعبیرکرده اند و تصور کرده اند که این قصه سرسپردگی به مراد را تجویز و تبلیغ می کند. درحالی که وقتی موسی به خضر می گوید که من می خواهم از تو پیروی کنم ؛ خضر پاسخ می دهد : چگونه می توانی از چیزی که به آن آگاهی نداری پیروی کنی؟ موسی اصرار می کند که می توانم و خضر می گوید نمی توانی! موسی قول میدهد که سرسپرده باشد اما هربار قولش را می شکند و از خضر می پرسد چرا این کار را کردی؟ و خضر نیز درپاسخ می گوید : دیدی که نمی توانی سرسپرده باشی و بعد ازسه بار به موسی می گوید به سراغ کارت برو و دست از این رویه بردار.
این قصه به روشنی براین نکته تاکید می کند که پیروی اگر بدون آگاهی باشد دوام نمی آورد حتی اگر موسی باشی و مرادت خضر !
درحالی که بسیاری از اهل تصوف ازاین قصه رابطه ی مرید ومرادی را استنباط کرده اند، یعنی همان چیزی که خضر معتقد بود بدون آگاهی دوام نمی آورد.
امیرپژمان حبیبیان:
عجلهی موسی از سر ناآگاهیشه و همیشه از خودم پرسیدم که رعایت منطق داستانی باعث میشه که خضر حکمت ماجرا رو به موسی نگوید و یا موسی نیازمند آموختن درسی تازه است؟
محسن هجری:
من به عجله تعبیر نمی کنم به روح پرسشگری تعبیر می کنم ، یکی از مفسران می گوید اگر هزار بار هم ازاین جنس اتفاق ها می افتاد بازهم موسی می پرسید چرا؟
و باید هم پرسید، درواقع اصرار نخستین موسی درست نیست که می گوید می توان بدون آگاهی تبعیت کرد.
امیرپژمان حبیبیان:
در قرآن حضرت موسی بیش از هر پیامبر دیگه ای شخصیت پردازی شده و در مجموع این شخصیت بسیار جذاب دراومده و مهمترین نکته ای که من در شخصیت ایشون دیدم یه جور زمینی بودنه و چیزی که این رو تشدید میکنه شک و پرسشگری ایست که در وجودشه . تا آنجا که من یادمه تنها در ماجرای سامری ما قاطعیت از ایشون میبینیم. با شما موافقم. موسی نمیتونه سر حرف خودش بایسته چون با ذات بشر متناقضه، پرسیدن در ذات موسی است و حتی خدا رو هم از پرسیدن مستثنی نمیکنه چه برسه به خضر که یک انسانه.
مسعود دولتیاری:
داستان حضرت موسی و کارهایی که انجام داد در متون عرفانی و همچنین قرآن تمثیل عقل گرفته شده ظاهرا در بین تمامی پیامبران هیچ کس به اندازه حضرت موسی ظاهر بین و خرد نگر و حتی اعصاب خورد نبوده.یک دلیل مهم این مساله مشکل تکلم حضرت موسی بوده که زبان ایشان در کودکی میسوزد به نحوی که قادر به ادای صحیح کلمات نبوده و بیشتر مورد تمسخر دیگران قرار میگرفته ! آیه وحلل عقده من لسانی اشاره به همین امر دارد و همچنین دلیل همراهی هارون با وی همین امر بوده . زندگی حضرت موسی پر است از اشتباهاتی که ماحصل خرد نگری و عدم درک مفهوم پله و مرتبه عشق میباشد.
امیرپژمان حبیبیان:
اتفاقا به همین دلیل من فکر میکنم حضرت موسی بیشترین شباهت رو به انسان امروزی داره.