شعری برای تو که نمیبینیام
دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ق.ظ
برای دایی چنگیز
****
عاقبت یافتمت
در دورترین کرانه ها
آنجا که هر قطاری دیگر به جستجوی هیچ ریلی نیست.
سالها گذشته است.
میدانی؟
و من تو را نجسته ام
هرچند که تو را یافته ام
در زمانی که مکان شده است.
و دیگر در این ایستگاه
هیچ قطاری راه نخواهد رفت
و مسافران با چشمان انتظار خواب خواهند شد.
ما گذشتیم
و مسافران منتظر را رها کردیم
گویی دیگر هرگز باز نخواهیم گشت
به روزگاری که دیگر رویا هم نیست.
ما گذشتیم
اما اندکی فقط اندکی جلوتر
تو مرا هم گذاشتی
و در تمام دنیاهای درونت گم شدی
اینک من بی من تو را میجوید باز
تویی که لحظه ای پیش یافته بودمت.
۱۳۸۶