سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

چرا ستمکاران نه کافران؟

دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ق.ظ


سوالی که برام پیش اومده اینه که: چرا در اول آیه‌ی زیر میگه کافران به پیامبران چنین گفتند و در انتهای آیه میگه ستمکاران را هلاک خواهیم کرد، نمیگه کافران را هلاک خواهیم کرد. تفاوت بین ظالم و کافر چیه؟ آیا میشه این‌طور نتیجه گرفت که ظالمین معنای عام‌تری از کافرین داره؟


- کافران به پیامبرانشان گفتند: یا شما را از سرزمین خویش می‌رانیم یا به کیش ما بازگردید. پس پروردگارشان به پیامبران وحی کرد که: ستمکاران را هلاک خواهیم کرد.

قرآن کریم- سوره‌ی ابراهیم- آیه‌ی سیزدهم- ترجمه‌ی مرحوم عبدالمحمد آیتی

  • امیرپژمان حبیبیان

توهم می‌زنم، پس هستم

يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ ق.ظ


گاهی فکر می‌کنم که توهم مهمترین عنصر زندگی ماست. اصلا دلیل زنده بودن ما توهمی است که نسبت به خودمان و نسبت هستی با خودمان داریم. اگر توهم نبود، دنیا اینقدر آرام و بی‌سر و صدا بود که تنها هیجان موجود در زندگیمان، هیجان مرگ بود. به خودمان می‌گفتیم: کاش بمیریم و بریم اون دنیا عشق و حال کنیم. توهم است که باعث می‌شود سینه سپر کنیم و بگوییم: می‌اندیشم، پس هستم.

  • امیرپژمان حبیبیان

ابعاد و چگونگی کپی کاری در هنر ایران

شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۴۵ ب.ظ



این مطلب سه سال پیش در همین وبلاگ منتشر شد، امروز به طور اتفاقی دوباره میشنیدمش و به نظرم رسید که این دغدغه‌ها را دوباره بازنشر کنم.



 در شماره اول از پادکست رادیو رِد، با «امیرپژمان حبیبیان» به گفت و گو نشستیم.
 

"حبیبیان" کارگردانِ مستند، تهیه کننده و فیلمبردار است. او فیلم مستندی از زندگی و آثار "محسن وزیری مقدم" از پیشگامان هنر مدرن در ایران را در کارنامه هنری خود دارد که علی رغم گذشت چندین سال امکان پخش از تلویزیون رسمی ایران را نیافته است. از دیگر آثار مستند او می توان به "روستایی که نمی خواهد شهر شود"، "حافظ و مردم" و "قاف الف" اشاره نمود.
.
*از متن گفتگو با «امیرپژمان حبیبیان» درباره ی مساله ی کپی یا سرقت آثار هنری:
- فیلمی درباره ی "حافظ" می ساختم. استادم می گفت حافظ بزرگترین دزد تاریخ ادبیات جهان است. این واقعیت دارد. بسیاری از بیت هایی که در غزلیات حافط می بینید می توانید در آثار "سعدی" هم ببینید. و یا این که حافظ خیلی از ابیات غزلیاتش را از "کمال الدین اصفهانی" گرفته یا از "خواجو" گرفته. اما چون حافظ خودش دارای اندیشه و جهان بینی است این ها را حافظانه کرده و شما دیگر نمی توانی بگویی این غزل ش مال سعدی ست. در واقع به این دیگر نمی شود گفت دزدی . این الهام گرفتن است. اما اگر به صورت مستقیم بخواهی از دستاوردهای دیگران استفاده کنی و خودت به آن چیزی نیفزایی و شاید تقلیل شان هم بدهی این می شود سرقت و دزدی.
- به هر حال این واقعیت (مساله ی سرقت آثار ادبی و هنری) هست و اگر بخواهیم آسیب شناسی کنیم بر می گردد به این که آدمها پیش زمینه ها را خوب نمی گذرانند. در نهایت کار را خوب نمی آموزند و می خواهند میان بُر بزنند. به نظر من بزرگترین آسیب همین جاست. تمایل به میان بُر زدن!
-من یک زمانی 17 سالم بود و می رفتم پیش "بهرام بیضایی". بیضایی به من گفت: "برای چی می خواهی وارد این فضا (هنر سینما) بشوی؟ برایت جذاب است یا می خواهی مشهور بشوی یا حرفی برای گفتن داری؟". گفتم: "حرفی برای گفتن دارم؟". خب! بیضایی یک خطی به من داد. ممکن بود آن موقع اصلن حرفی هم برای گفتن نداشتم اما او به من یاد داد که یعنی باید حرفی برای گفتن داشته باشی که بخواهی با این مدیوم (سینما) به مخاطب منتقلش کنی.
- خب! حالا مثلن در مبحث فیلمسازی منهای دزدی ایده ها به صورت مستقیم (که من یک طرح فیلمنامه ای دارم و آن را برای کسی تعریف می کنم و خودم امکان ساختش را ندارم و ایشان امکانش را دارد و بی گرفتن مجوز از من می رود و می سازد) یکی از اپیدمی هایی که وجود دارد بحث الگو گرفتن و بازسازی کارهای خارجی ست که معمولن هم ماجرا لو نمی رود! فیلم خارجی را می بینند و عین به عین اجرایش می کنند! این مساله توی سریال سازی بوده و تو سینما هم. بسیاری از کسانی که امروز خیلی اسم و رسم هم در سینمای ما دارند به طور مستقیم تحت تاثیر فیلم های معروف خارجی بوده اند و حتی انکار هم نکرده اند. در نهایت اتفاقی که می افتد این است که انگار یک جامعه شناس ایرانی بخواهد الان نظریه فلان جامعه شناس غربی را که برای آن جامعه وضع شده است را بردارد و مو به مو برای جامعه ی خودش با همه تفاوت هایش اجرا کند و نسخه بپیچد. این اتفاق توی سینما خیلی قشنگ می افتد! فیلمساز ایرانی ایده های انسان غربی را از سینمای آن جا بر می دارد و مساله را می خواهد با عامل سینما برای جامعه ی ایران آداپته کند و خیلی جالب است که برای این کار خیلی هم تشویق می شود و اسم و رسم پیدا می کند!
-در هنرهای تجسمی ماجرا یک مقداری بی قاعده است! همه دارند آبستره کار می کنند. و آبستره کار کردن هم مثل شعر سپید گفتن است. اگه بخواهی اُرجینال اش را بسازی بسیار کار سختی است و اگر بخواهی اَدایش را در بیاوری بسیار کار آسونی. خُب! به هر حال این روزها آدمها می روند به این سمت و جواب هم می گیرند.
-منتقد های ما یا گالری دارهای ما یا تهیه کننده های ما یا داورهای جشنواره های ما و یا هیات های انتخاب جشنوراه ها، هیچ کدامشان انقدر نمی روند سرچ کنند، ببینند.، بخوانند، پیگیر شوند که بتوانند شناسایی کنند که این خالق یک اثر هنری تحت تاثیر چه کسی بوده و آیا اصلن تاثیر خوبی گرفته یا که گرفتار مساله ی کپی شده. 
-یکی از مشکلات عمده ی ما این است! در سینمای ما واقعن در بخش داورها و هیات های انتخاب تازه به دوران رسیدگی وجود دارد. یعنی خیلی مواقع می بینی که هرچه فیلم مغلق تر و کم گو تر است بیشتر مطرح می شود و فیلم هایی که خیلی ساده خواسته اند ایده و قصه ی خودشان را بگویند و موضوع را طرح و وتبئین کنند هیچ وقت مورد توجه قرار نمی گیرند.
-متاسفانه دغدغه ای برای مساله ای که طرح کردید وجود ندارد. مسائل بزرگتری وجود دارد که با وجود آنها کسی به این اهمیت نمی دهد. رو دربایستی هایی هم وجود دارد، که در این شرایط خیلی چیزها قربانی همین رودربایستی ها می شود. وقتی که همه دارند این کار (کپی و سرقت) را می کنند دیگر به قول معروف قبح ش ریخته است. حالا چیزی که کمترین ارزش را هم برای جامعه ندارد این است که بروی بگویی کسی از هنر من دزدی کرده.
- قاعده این است که هرکاری یک اصول اخلاقی و حرفه ای دارد. در جامعه ی هنری ما اصول حرفه ای رعایت می شود اما اصوال اخلاقی رعایت نمی شود! تهیه کننده ی ما دغدغه اش این است که از چه کاری می تواند پول بیشتری در بیاورد. گالری دار ما دغدغه ش این است که کدام کار را چقدر بفروشد که ازش سود بیشتری ببرد. وقتی که این اتفاق می افتد دیگر چیز دیگه ای مهم نیست. و حتی اگر هنر فِیک و تقلبی هم باشد مهم نیست!
- به شدت بحران ایجاد شده. بحران هست. نمی شود گفت که نیست. مشکل ما بحث "اندیشه" است. حافظ از سعدی و خواجو گرفته و مال خودش کرده و نوش جانش. نوش جانش که این بیت ضعیف سعدی را گرفته و چه کرده! مساله این جاست که آماده خوری و کپی کاری بیشترین ضربه را دارد به ما می زند. بیشتر از این که درحیطه ی فرم به ما ضربه بزنه در زمینه ی اندیشه به ما ضربه می زند.
- هنرمند ما نمی رود توی اجتماع. هنرمند ما اگر خیلی خوب باشد می شود مترجم دغدغه های خارجی ها یا حتی داخلی ها...
-به نظر من بزرگترین آسیبی که هنر فیک یا کپی کاری می زند این است که هنر را از اندیشه خالی می کند. از محتوا تهی می کند.
-من مقداری که بیشتر جستجو کردم دیدم واقعیتی وجود دارد و ان این که جامعه ی غربی از ایران یا کشورهای غیرِ غربی هنر خوب نمی خواهد. هنر جنجالی می خواهد. هنری می خواهد که مخاطب اش آن را ندیده باشد. برای همین است که ناخودآکاه سوژه هایی که نگاه تند انتقادی دارند آن طرف مطرح می شوند. خب! این هم یک جور هنر فیک است!
-یکی از فیلمساهای معروف به من می گفت که رئیس یکی از فستیوال های معروف به او می گفت یکی از همکارهای شما آمده و پرسیده که: "امسال آن جا (در فستیوال سینمایی)چی مُده!؟ چه سوژه ای جواب می ده؟!" این هم یک جور کپی کاری است! این یک هنر فیک است وقتی برای بردن جایزه از جشنواره ای ساخته می شود.
-من فکر می کنم با شرایطی که وجود دارد و چیزهایی که از نسل جدید می بینیم چشم اندازی خوب و امیدوار کننده ای وجود ندارد برای حل مساله... تنها راهکاری که ما داریم این است که به قول قدیمی ها مالمان را سفت بچسبیم و همسایه را دزد نکنیم!
-مساله ی کپی رایت در ایران خیلی بحث گسترده ای است. ما تا اقتصادِ هنرمان درست نشود بحث کپی رایت هیچ مفهومی ندارد. من می خواستم مستندی بسازم برای "امام موسی صدر". بزرگترین مشکلم مشکل آرشیو بود. هیچ متولی این جا وجود ندارد. من نه استقلال مالی دارم که بتوانم بروم ازتلویزیون لبنان آرشیو بخرم و این جا هم کسایی هستند که آرشیو دارند اما در اختیار نمی گذارند. در نهایت من مجبورم که برم و دی وی دی فیلم هایی که این ور و آن ور دنیا ساخته شده اند را بر دارم و تبدیلشان کنم و از تصاویر شان استفاده کنم. تلویزیون که آرشیوش از گاو صندوق بانک مرکزی محافظت شده تر است و به هیچ عنوان راه نفوذی نیست! خب! راهی نداریم جز این که بدزیدم رَسمن. یا باید تعطیل کنیم یا باید به دزدیدنمان ادامه بدهیم. نبودن کپی رایت این جا به نفع ماست وگرنه هیچ کاری نمی تونیم بکنیم.




منبع: وبلاگ سلوک - http://solook.blog.ir/

  • امیرپژمان حبیبیان

فحش بوقدار

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ

توی همت سوار یه ماشین مسافرکش بودم. یه ال ۹۰ از لاین سمت چپ به شکل خیلی خطرناکی پیچید جلومون و رفت توی خروجی، خانم مسافر گفت آقا یه بوق کشدار بزن براش که بفهمه داریم فحشش میدیم، راننده جوگیر شد، شیشه‌ی سمت مسافر را داد پایین و با داد به راننده‌ی اون ماشین یه فحش زشت داد. بهش گفتم: آقا، خانم گفتن بوقِ فحشدار نه فحشِ بوق دار...

  • امیرپژمان حبیبیان

خاطره‌ای که خاطره شد

دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۹ ق.ظ





توضیح: این مطلب را حدود هفت سال پیش در فیس‌بوک نوشتم. الان از زمان ثبت این عکس پانزده سال می‌گذرد. 

امشب به دنبال یک موسیقی گمشده بیشتر از صد تا سی و دی وی دی رو بازبینی کردم و به علاوه ی اون موسیقی, بسیاری از خاطره هام رو هم پیدا کردم. از جمله دو تا سی دی عکس که یکی مربوط به فیلم من بن لادن نیستم به کارگردانی احمد طالبی نژاد و تهیه کنندگی مرحوم محمدرضا سرهنگی میشد و دیگری عکسهایی از مرحوم سرهنگی که بارها میخواستم چیزی در مورد ایشون و شخصیت بی نظیرش بنویسم و عکسشون رو نداشتم و با تاسف متوجه شدم که در جستجوی اینترنتی هم عکس دندان گیری به دست نمی یاد.

این عکس متعلق به حدود هشت سال پیشه. سر صحنه ی فیلم «من بن لادن نیستم» که دستیار اول کارگردان و برنامه ریزش بودم. راستش خودم هم اول خودم رو نشناختم.
در این عکس :احمد طالبی نژاد(کارگردان)، محمدرضا سکوت(تصویربردار)،سیامک نیازی(صدابردار)، راحله پروین نیا(منشی صحنه)، امیر پرچمی(دستیار فیلمبردار)، خودم و چند دوست دیگه که اسمشون رو فراموش کردم حضور دارند...
  • امیرپژمان حبیبیان


مدت‌ها پیش  در یک کافه چشمم به این شعر خورد که روی دیوار نصب کرده بودند.  مضمون شعر من رو به یاد یه خاطره از مرحوم مسعود بهنام انداخت.
در شبهای جشنواره حدود سال هفتاد و نه،  فیلم سفره‌ی ایرانی آقای کیانوش عیاری رو کار میکردیم. من دستیار کارگردان و همچنین دستیار تدوین اون فیلم بودم. وقت زیادی رو هدر داده بودیم و میخواستیم که حتمن به جشنواره‌ی اون سال برسه. از شدت فشار کار آقای عیاری از پا افتاد و چند روز بستری شد  و من به اصرار از آقای بهنام میخواستم که صداگذاری پرده‌های اول را که تدوینشون تموم شده بود شروع کنه. وقتی گفتم آقای عیاری بیماره، زیر لب بیتی رو زمزمه کرد:

کفاره‌ی شراب خوریهای بی‌حساب
هشیار در میانه‌ی مستان نشستن است...

که طعنه‌ای بود به وقتهای تلف شده توسط ما و بعد رفتیم نشستیم پای فیلم. اون موقع تازه سیستمهای دیجیتال اومده بود و ایشون با DD1500 کار میکرد که خودش از فرانسه آورده بود. پرده‌ی اول را هم کار کردیم اما باز هم فیلم به جشنواره نرسید. همونجا یه جمله‌ی دیگه هم گفت که توی ذهنم نقش بسته: «کیانوش عیاری بلد نیست فیلم بد بسازه. همه‌ی کارهاش خوبه»

استرس و فشار در شب جشنواره،  برای اهالی سینما خیلی زیاده. فشارهایی که آخر اون مرحوم را هم از پا در آورد.

  • امیرپژمان حبیبیان

مسعود بهنام یک انسان بی‌نظیر

شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۴۵ ق.ظ




امروز سالگرد فوت مسعود بهنام، صداگذار و صدابردار سینمای ایران است. این یادداشت کوتاه را شش سال پیش در روزی چون امروز نوشتم: 

نقش بعضیها توی زندگی آدم، گاهی فراتر از یک همکاری ساده است. من در استودیو بهمن که ایشون پایه‌گذارش بود، زندگی کردم، تدوین رو اونجا یاد گرفتم و تنها کسی بود که امکان ساخت یه فیلم داستانی رو برای من فراهم کرد و کلی بابتش ضرر داد و وقتی از ساختن فیلم اظهار پشیمونی کردم، گفت: من منتظر روزی هستم که تو فیلمساز بزرگی بشی و بیان سراغ فیلمهای قبلیت و بعد این فیلم رو میفروشیم و پولدار میشیم...حالا اون رفته و من همچنان دوره می‌کنم شب را و روز را، هنوز را...

برای شادی روحش فاتحه‌ای بخوانید.


  • امیرپژمان حبیبیان

به امید صدایی

جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۰۴ ب.ظ


از زمانی که حافظ گفت:


دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد


تا نیما که گفت: ری را صدا می‌آید امشب

چند قرن گذشت و چه امیدها که ناامید نشد. حافظ پی صدا بود و نیما صدا را شنید و این خودش یک قدم به جلو بود. اما نیما هم صدا را ناامیدانه شنیده، چون ادامه میده:

از پشت کاچ که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند

گویی کسی است که می‌خواند
اما صدای آدمی این نیست

گویی او امیدش را به شنیدن صدایی از آدمیان از دست داده بوده  که باورٍ درآمدن صدا از گلویی انسانی اینقدر براش عجیب بوده. اما در آخرین شعر نویی که در دیوانش نوشته شده، امیدوارانه می‌گه:

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

سالها گذشته و ما هنوز در انتظار شنیدن صدایی امیدوارانه نشسته‌ایم. جالب اینه که امروز ما در پسرفتی عجیب به درد حافظ دچاریم و به امید شنیدن صدا به ناله متوسل شده ایم. این یعنی هیچ چیز وجود ندارد که حتی شنیدن صدای یاس‌آلودش ما را به بودنمان امیدوار کنه  چه برسه صداهای نیم زنده ز دور و این اگر واقعیت باشه، به معنای وقوع فاجعه است.

نمیدانم چرا؟ اما فکر میکنم که صدایی هست و ما برای آشفته نشدن خوابمان، خود را به نشنیدن می‌زنیم. غافل از اینکه شاید، دیگر هرگز، لذت بیداری را تجربه نکنیم.




پانوشت: این مطلب در آبان ۱۳۹۰ نوشته شده است و بدون هیچ تغییری اینجا بازنشر شده است.

  • امیرپژمان حبیبیان

زمان محال

جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۵۱ ق.ظ

من هنوز دلتنگ شبهای نیامده‌ای‌ام که تو آمده بودی
و من باور کرده بودم
آمدن را
تو را
و شب را...

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری بیست و هفتم- توپ چهل تیکه

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۲۴ ب.ظ


بچگیها فوتبالم خوب نبود. از یه بچه‌ی ساکت و خیال‌باف که افتخارش کتابهای غیر درسی خوندن بود، بیشتر از این نمیشد انتظار داشت. رو به روی خونه‌امون یه پارک بود که روی چمنش، دوتا تاب تکی با بدنه‌ی مثلثی شکل روبه‌رو اما با زاویه‌ای مخالف هم قرار گرفته بودند و مکان مناسبی برای فوتبال بچه‌های چندتا بلوک اطراف پارک شده بود. من برای بازی می‌رفتم و بعد از این‌که بچه‌ها بازیم نمی‌دادند، با یه ته بغضی به خونه برمیگشتم. مادرم که متوجه می‌شد و بعضی وقتها چادرش رو سر می‌کرد و میرفت با اونها دعوا می‌کرد و بهشون می‌گفت که من رو هم بازی بدن.
این ماجرا ادامه داشت تا داییم برای من یه توپ چهل تیکه‌ی میکاسا خرید. از اون به بعد به خاطر توپ اول بازیم می‌دادند و بعد به بهانه‌های مختلف بیرونم میگذاشتند و فقط با زبان نگهم می‌داشتند که نرم و توپ رو هم با خودم ببرم.  یک روز مادرم داشت از نزدیکی‌های پارک رد می‌شد و دید که من ایستاده‌ام بیرون و بچه‌ها با توپم فوتبال بازی می‌کنند. یه نگاه چپ چپ از نوع خاک بر سرت کنن به من کرد و گفت : توپ پژمان را بدین میخوایم بریم خونه. پسر همسایه مون جواب داد: الان وسط مسابقه‌ایم، شما برید بازیمون تموم شد من خودم توپ رو میارم. 
الان که فکر میکنم دلم برای مادرم میسوزه. نمیدونست از کم‌رویی پسر خودش باید عصبانی باشه یا پررویی پسرهای همسایه.

  • امیرپژمان حبیبیان