سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲۴۷ مطلب توسط «امیرپژمان حبیبیان» ثبت شده است

عکسی با کارکرد سیلی بر صورت ما

چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ق.ظ


این عکس امروز در فضای مجازی دست به دست گشت و تأثیر غریبی به جا گذاشت. اگر از توانایی سوژه و کار خوب عکاس در انتقال این غربت و تنهایی بگذریم، شاید ماجرا این است که در لایه های زیرین عکس، برای ما قصه ی آشنایی نهفته است. قصه ای که هر بار می‌شنویمش اشک میریزیم و آرزو میکنیم کاش در کربلا حاضر بودیم و نمی‌گذاشتیم این مصیبت بر اهل حرم پیامبر ببارد. این تصویر امروزی برای ما تداعی کننده وضع و حال حضرت زینب ع و امام سجاد ع بر پیکر امام حسین ع است و عجیب این که از میان ما مدعیان تنها او که در تابوت خفته است انگار که بر زمان چیره شده است و چند قرن به عقب بازگشته تا از زینب ع دفاع کند و سرنوشتش شباهت عجیبی به امامی که الهام بخشش بوده، پیدا کرده است. این عکس ما را به محکمه ی وجدانمان می‌کشاند که چرا امروز در میان این خیل عظیم مدعی تشیع، باید چنین غربتی رقم بخورد؟

  • امیرپژمان حبیبیان

کلمه

سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۷ ق.ظ

و از تو آموختم کلمه شدن را...


تو آن مفهوم غریب حرکتی

که چون آغاز شد

دیگر

سر باز ایستادنش نیست...


  • امیرپژمان حبیبیان

مخاطب در گور خفته است

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ ق.ظ

کسی آنسوتر نشسته که نمیخواهد بداند...

رهایش کن...


سالها کوله بار حرفهایت را بر دوش کشیدی

تصویرهایت را در ذهن زاییدی و دفن کردی

چون دختران عصر جهل...


مخاطب در گور خفته است...


خودت را بردار و بر دار کن...

برای دیدن این آخرین تصویرت...

پیش از سپیده دم

صف میکشند...


  • امیرپژمان حبیبیان

بازمانده

يكشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۲ ب.ظ

ومن بازمانده ی یک حماسه ام...

پشت نکردم

نگریختم...

تنها

چند قرن... دیر رسیدم...

  • امیرپژمان حبیبیان

سفرنامه‌ی اربعین قسمت دوم

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۴ ب.ظ


از این پس مطالبی با عنوان «سفر اربعین» در اینجا منتشر می‌شود. مضمون آنها شرح خلاصه‌ی سفر  من به همراه مادر خانمم به عراق برای شرکت در آئین پیاده‌روی اربعین است که ابتدا به صورت هم‌زمان با سفر در کانال تلگرامم با عنوان«مسلک سالک بی‌سلوک» به اشتراک گذاشته شد.مطالب تکه تکه و کوتاه است. 



-۸-

دیدیم عاقله مردی یک زیرانداز انداخته برای نماز. یک سوپری هم آن کنار بود. اول میخواستم برای وضو آب معدنی بخرم اما دیدم که شلنگی از مغازه بیرون آمده، گفتم میشه وضو بگیریم؟ رفت و شیر را باز کرد و اون کسی هم که زیرانداز داشت به خاطر ما صبر کرد تا نماز خواندیم.



-۹-

در مرز نیروهای یگان ویژه تکه تکه جمعیت را نگه می‌دارند تا از ازدحام جلوگیری کنند.


-۱۰-

دوستان از عاقبت دستشویی رفتن پرسیده بودند. بعد از خواندن نماز یک دستشویی عمومی پیدا کردیم. و بعد با یک سواری خودمان را به مرز رساندیم. جالب این که کرایه ی اتوبوس و سواری نفری دو هزار تومان است.



-۱۱-

وارد عراق شدیم.



-۱۲-

پاسپورت من چک شد و خارج شدم اما مادر خانمم همچنان در صف چک است. این جدا کردن خانمها از آقایان علیرغم راحتی و امنیت برای خانمها برای خانواده ها دردسر ساز است.



-۱۳-

مادر خانمم هم آمد. دردسر اصلی پیدا کردن ماشین برای نجف است.


-۱۴-

مسیری را باید پیاده برویم تا به ماشین‌ها برسیم.

-۱۵-

اگر اینترنت قطع شد هر جا که وصل شد دوباره مینویسم.


-۱۶-

از دیشب جز یک ساندویچ الویه چیز دیگری نخورده ایم. گوشه ای نشسته ایم تا تخم مرغهایی را که از تهران آورده ایم بخوریم.


-۱۷-

به ترمینال که رسیدیم می‌خواستیم عازم نجف شویم که دیدم یک نفر فریاد می‌زند :کاظمین- سامرا- نجف. از چند و چونش پرسیدیم. گفت : ما یک ون کرایه کرده ایم و دو نفر  کم داریم نفری نود هزار تومان. همراهشان شدیم.





ادامه دارد....

  • امیرپژمان حبیبیان

سفرنامه‌ی اربعین قسمت اول

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۱ ب.ظ

از این پس مطالبی با عنوان «سفر اربعین» در اینجا منتشر می‌شود. مضمون آنها شرح خلاصه‌ی سفر  من به همراه مادر خانمم به عراق برای شرکت در آئین پیاده‌روی اربعین است که ابتدا به صورت هم‌زمان با سفر در کانال تلگرامم با عنوان«مسلک سالک بی‌سلوک» به اشتراک گذاشته شد.مطالب تکه تکه و کوتاه است. 



-۱-

اولین نکته ای که امسال در این سفر غیر عادی است، نرخ اتوبوس است. از امروز قیمت بلیط اتوبوس به مقصد مرزهای مختلف با عراق صد در صد افزایش یافته است. یعنی بلیط شصت و چهار هزار تومانی VIP به مقصد شهر مهران(نه مرز مهران) صد و بیست و هشت هزار تومان فروخته می‌شود.


-۲-

سه تا جوان داش مشتی ردیف جلویی ما نشسته اند. بامزه و با مرام و مؤدبند. عینک مادرخانمم زیر صندلی افتاد نتوانست برش دارد. من برداشتم و تا آمدم بلند شوم کیسه ی نخودچی کشمش و برگه زردآلویی که روی پایم بود ریخت کف اتوبوس. من که حاضر نیستم به بهانه ی کثیف بودن کف اتوبوس از تنقلات بگذرم، خم شدم که جمعشان کنم یکی از پسرها چراغ قوه ی موبایلش را برایم روشن کرد، با توجه به این که نیم ساعت پیش شارژ موبایلش رو به اتمام بود به نظرم کارش بزرگ و قابل احترام آمد.


-۳-

اتوبوس در توقفگاهی ایستاد. از دیدن صف دستشویی وحشت کردم. حدود بیست دقیقه در صف بودم و پانصد تومان هم عوارض استفاده از دستشویی پرداخت کردم. این روزها کار و کاسبی توقفگاههای بین راه سکه است. ارتباط گرفتن لحظه ای با زائر ها سخت است. در میان سر و صدا. رفت و آمد، لهجه های مختلفی به گوش می‌رسد. از هر جنس آدمی اینجا پیدا می‌شود. البته بیشتر طیف های مختلف آدم مذهبی‌ها را می‌توان شناسایی کرد.


-۴-

این اتوبوس هیچ جا نمی ایستد. حتی در پلیس‌راه ها ساعت نمی‌زند. به سرعت به سوی مهران می‌رود. حالا یا سرویس دیگری دارد یا می‌خواهد از این سفره ی پر و پیمان مسافرهای زیاد و کرایه های دوبرابر بیشترین سهم را داشته باشد.

خواب بودم. سر و صدا شد بیدار شدم. دیدم پیرمردی به دخترش می‌گوید پاشو دیگه و دختر می‌گوید اینجا که دستشویی نیست. بیرون را نگاه کردم هیچ چیزی پیدا نبود. پیرمرد رفت جلو و به راننده گفت میگه اینجا که دستشویی نیست راننده گفت بیاد بره همین پشت اتوبوس کارش را بکنه تا دستشویی دو ساعت و نیم راهه. پیرمرد پیام را به دختر منتقل کرد. دختر گفت این دروغ میگه من گفتم پمپ بنزین وایسته نه اینجا... من اینجا نمیتونم. 

اتوبوس همچنان ساکن بود. بعد فهمیدیم که شاگرد راننده پایین بوده تا قضای حاجت کند.


-۵-

تند رفتن راننده اتوبوس کار دستش داد. جوانی هیکلی جلوی اتوبوس را گرفت و با اعصاب خرد شروع به بحث با راننده کرد. راننده عذر میخواست و در صدد بوسیدن صورتش بود که نگذاشت و به سمت ماشین خیز برداشت تا پلاکش را بکند. یکی از جوانهای داش مشتی که پیشتر ذکر خیرشان رفت، قاطی کرد و با لگدی که حواله کرد، نگذاشت به هدفش برسد.

ماجرای دستشویی همچنان ادامه دارد و راننده با اصرار تاکید دارد که هیچ جایی سر راه وجود ندارد که بشود ایستاد و او برای خدمت به زائرین امام حسین ع است که اینقدر تند می‌رود. خلاصه همه باید تا مهران خودشان را نگه دارند.


-۶-

و همچنان پلیس راه‌ها و مساجد و جاهایی که مشکوک به داشتن دستشویی هستند از جلوی چشم ما می‌گذرند و راننده با اصرار می‌گوید تا خود مهران دستشویی پیدا نمی‌شود.



-۷-

راننده ی اتوبوس عاقبت نه برای دستشویی و نه برای نماز نگه نداشت. نیم ساعت به طلوع آفتاب به مهران رسیدیم، خواستیم کنار خیابان تیمم کنیم و نماز بخوانیم که راننده ی اتوبوس درون شهری آمد و گفت پنج دقیقه ای به مرز می‌رسیم و آنجا مسجد هست. سوار شدیم. ترافیک داخل شهر زیاد بود و زمان می‌گذشت. عاقبت گفتم آقا نگه دار ما پیاده شیم تا نمازمان قضا نشده و هی نگه نمی‌داشت، رفتم جلو گفتم آقا شما مدیون ما میشی. گفت میخواستی نمازت را بخونی به من چه؟ گفتم تو اومدی گفتی پنج دقیقه ای میرسونمتون مرز. اون یکی گفت: اینا خیال میکونن ما فانتونیم. نفری دو هزار تومان گرفت و پیاده شدیم.


ادامه دارد...

  • امیرپژمان حبیبیان

و آبشوران سوت و کور تنها ماند

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ق.ظ


هر نویسنده ی بزرگی که می‌رود انگار دوخط پایانی این پاراگراف تکرار می‌شود. به احترام او که استادانه امید و شور زندگی را از دل سیاهی و محرومیت منعکس می کرد، برمی‌خیزم. یادش همیشه با من است.


توضیح: پاراگراف پایانی قصه‌ی «خانه‌ی ما» از مجموعه داستان «آبشوران» نوشته‌ی مرحوم «علی اشرف درویشیان».

  • امیرپژمان حبیبیان

نویسنده‌ای که نوشته‌هایش را زندگی کردم

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ق.ظ


«علی اشرف درویشیان» داستان نویس و محقق فرهنگ عامه درگذشت. بخشی از کودکی من به خواندن چند باره ی کتاب‌های  «آبشوران» و  «فصل نان» او گذشت. قلم روان و صمیمی او آن چنان مرا به داخل زندگی شخصیت‌های داستان های آن کتاب ها کشید که گمان می‌کنم ماجراهای آنها تبدیل به بخشی از تجربه ی زیسته ی من شد. خدا رحمتش کند. داستان  «خانه ی ما» از مجموعه داستان  «آبشوران» را به اشتراک می‌گذارم. اگر داستان را خواندید و خوشتان آمد فاتحه ای برای شادی روحش بخوانید.


دریافت قصه‌ی خانه‌ی ما از مجموعه قصه‌ی آبشوران 

نوشته‌ی علی اشرف دریشیان
حجم: 85 کیلوبایت

  • امیرپژمان حبیبیان

امام کیست؟

يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ


امام، انسان است، نه خدا و نه نیمه خدا؛ انسانی است که به کمال مورد نظر اسلام رسیده است؛ انسانی است برتر نه مافوق انسان؛ انسانی است که به کمال رسیده و در عین حال پیشوا و مسئول هدایت امت است. در متون شیعه دربارۀ امام آمده است: امام حجت خدا بر روی زمین است؛ کتاب گویای خداوند است؛ آینۀ تمام نمای اسلام است؛ اسلام مجسم است؛ انسانی است که در احساسات و اندیشه و فرمان و گفتار و کردار و حتی سکوت خود، نقش ترازو را دارد. در حدیثی از پیامبر آمده است: «من ترازوی اعمال هستم و علی زبانۀ آن است.» در یک کلام، امام، انسانی است که در فوق و در قله است و برتر انسان نیست. او وصی است نه پیامبر.

*******

امام، حکم مجسّم و ایمان مجسم است و فرقی نمی‌کند که در جنگ پیروز شود یا شکست بخورد یا از مقام خود [خلافت] کنار گذاشته شود. این عاملی اثرگذار است که تا الان ادامه دارد. عاشورا، شهادت است و شهادت در منطق قرآن، جاودانگی و حرکت و رهبری است.


امام‌ موسی صدر

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری بیست و سوم ـ قسمت دوم

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ب.ظ

پاسگاه آب نیل

 

الان که فکر می‌کنم می‌بینم شاید دلیل وصله‌ی ناجور بودن، فقط تفاوتم با بقیه نبود، خصوصیاتی داشتم که ناخواسته باعث آزار دیگران می‌شد. مهمترین آن ریتم کند در انجام کارها بود به قول معروف خیلی اسلوموشن بودم و این خصوصیت باعث تاخیر در انجام کارها می‌شد. برای مثال ساعت نگهبانی من ساعت دو تا چهار صبح بود، یک ربع به چهار نگهبان قبلی مسیر طولانی دم در تا آسایشگاه را طی می‌کرد و می‌آمد بیدارم می‌کرد( به علت کمبود نیرو پاسبخش نداشتیم). حالا من باید بیدار می‌شدم و پنج الی ده دقیقه در رختخوابم می‌نشستم تا هوش و حواسم سر جایش  بیاید و بعد آرام بلند می‌شدم و سر فرصت لباس می‌پوشیدم و در مسیر دم در چند دقیقه‌ای هم گلاب به رویتان صرف دستشویی رفتن می‌شد تا در دو ساعت آینده استرس دستشویی رفتن نداشته باشم و تمام اینها باعث می‌شد که نگهبان قبلی مجبور شود ده دقیقه‌ای بیشتر سر پست بایستد و کسانی که نگهبانی داده‌اند می‌دانند که فشار هر دقیقه‌اش به اندازه‌ی تحمل وزنه‌ی سنگین چند صد کیلویی است. البته نگهبانی زنجیره‌ای شکنجه‌ی پنهانی بود که به علت بی‌حساب و کتاب بودن آن زمان نیروی انتظامی بر ما تحمیل می‌شد. ما هیچ‌وقت در طول روز  زمانی بیش از چهار ساعت نداشتیم که به خودمان بپردازیم. برای مدت دو ماه من آرزو داشتم یک شب دوازده شب بخوابم و شش صبح بیدار شوم و این آرزویی دور از دسترس بود چون سه نفر سرباز بودیم که باید همیشه یکی دم در نگهبانی می‌داد و در ساعت‌های اداری هم زمان استراحتمان  صرف ماموریت و احضاریه رساندن و بردن متهم به دادگاه می‌شد که خوشبختانه در آن مدت هیچ‌وقت متهمی به دادگاه نبردم، به احتمال زیاد فکر می‌کردند که این فقط کتاب دستش است و عرضه‌ی کار دیگر را ندارد و باعث فرار متهم می‌شود.

 

پاسگاه آب نیل جغرافیای عجیب و غریبی داشت. یک کانال آب از کنارش می‌گذشت که شاید وجه تسمیه‌اش همین بود که البته یک کانال معمولی بود و قابل مقایسه با رود نیل نبود. آن طرف‌ترش معدنی بود که الان یادم نمی‌آید که آن‌جا چه می‌کردند، غذای پاسگاه از معدن می‌آمد و نسبت به غذای منطقه انتظامی فلاورجان کیفیت بهتری داشت. یک بار برای گرفتن غذا با راننده‌ی پاسگاه به معدن رفتیم خاطره‌ی گنگی برایم از آن‌جا مانده اما به نظرم فضایی عجیب و غریب خاص  و با ابهت آمد.

گاهی هم ایست و بازرسی می‌گذاشتیم و بار کامیون‌ها را چک می‌کردیم و یادم است که یکی از درجه دارهایمان به تور بازرسی خورد و به خاطر سیصد تا تک تومنی که رشوه گرفته بود محکوم و زندانی شد.

 

به هر حال بعد از حدود یک هفته کم کم از آب نیل خوشم آمده بود و دلم می‌خواست که همان‌جا بمانم. فضای باز و آزادی داشت و بیشتر وقت استراحتم برای خودم بود و  فضای خلوت و سکوت دلچسبش هم مزید بر علت بود. اما با رسیدن یک سرباز از مرخصی فرمانده پاسگاه تقاضایم را رد کرد و مال بد را بیخ ریش صاحبش یعنی قرارگاه منطقه‌ی انتظامی فلاورجان فرستاد.

 

ادامه دارد

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان