سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۱۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیرپژمان حبیبیان» ثبت شده است

درباره‌ی شلوغی‌های این روزهای ایران

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ب.ظ
از صفحه ی فیس بوک سید محمدحسن مخبر نقل میکنم:

وقتی امام سجاد (ع) در آستانه شهر کوفه سخن می گفت جماعتی که ایستاده بودند منقلب شدند و به سر و صورت زدند و شمشیر کشیدند که : مولای ما ، گذشت آنچه از ما سر زد! هم اکنون تو دستور بده تا کاخ دار العمارة را با خاک یکسان کنیم ! و امام فرمود که  برای شما همان یک بار که فریاد زدید و این شد که شد ، ما را بس است ... 
ویژگی جماعت کوفی، اهلیت شهر کوفه نبود! ویژگی این جماعت آن بود که عواطف و احساساتش را می شد به سادگی تحریک کرد و به عکس العملشان واداشت. به همان سادگی هم می شد آنها را از سوی دیگر کشید و مسیرشان را تغییر داد. به بیان زینب کبری (س) آنها جماعتی بودند که اول ریسمانی را می بافتند و سپس همان ریسمان را می شکافتند.
جماعت! حواسمان باشد :
جامعه ای که عقلانیت در آن تضعیف شود و آتش احساساتش تند و تیز گردد و رفتارش را نه بر فرمان تدبیر و صبر و تعقل که به امامت هیجاناتش بسپارد 
خویش را به آتش می کشد و به دست خود، موجبات نابودیش را فراهم می کند.
فاعتبروا یا اولواالابصار.
  • امیرپژمان حبیبیان

لحظه‌ی نارنجی

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ


کاش منتظر نشسته بودیم

و لحظه‌ی نارنجی را  تا ابد

بدرقه می کردیم.


ما

نه رفتیم

و

نه آمدیم

ما

حتی نماندیم

ما

نفهمیدیم

ما

در توهم تنهایی

مسخ شدیم.



  • امیرپژمان حبیبیان

سفرنامه‌ی اربعین- قسمت سوم

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ

سلام. مدتی انتشار ادامه‌ی این سفرنامه به تاخیر افتاد.بابتش عذر می‌خواهم. اینقدر درگیر بودم که نتوانستم ادامه بدهم. این قسمت را هم بدون عکس می‌گذارم چون آپلود کردن عکس‌ها خیلی زمان‌بر است. شاید در پستی جداگانه عکسها‌ی مرتبط را هم منتشر کردم.



به ترمینال که رسیدیم می‌خواستیم عازم نجف شویم که دیدم یک نفر فریاد می‌زند :کاظمین- سامرا- نجف. از چند و چونش پرسیدیم. گفت : ما یک ون کرایه کرده ایم و دو نفر  کم داریم نفری نود هزار تومان. همراهشان شدیم.

#سفر_اربعین


آنها از شهرستان خوی هستند و همگی مرد. جایی ایستادیم و من بعد از یک سال دوباره لذت نوشیدن چای عراقی را حس کردم.


چای عراقی خیلی پررنگ است و خودشان با شکر فراوان می‌خورند. نمی دانم ترکیبات آن چیست؟ مشکوکم که اندکی قهوه به آن اضافه می کنند.



اینترنتی که استفاده میکنم مشمول هزینه ی رومینگ میشه که هر مگابایت هزار تومان میفته... پس فعلا عکس نمی‌گذارم. اتفاق جالبی افتاد. در پمپ بنزین پس از بنزین زدن، بزرگ این کاروانی که همراهشان هستیم صد هزار تومان داد تا راننده پول سوخت را بپردازد. هی رفت و آمد و آخرش گفت پول عراقی بدید یا دلار آمریکا. ظاهرا صاحب پمپ بنزین از اهل سنت است و زیاد از شیعیان و ایرانی ها دل خوشی ندارد و تصمیم گرفته که پول ایران را به رسمیت نشناسد. ما پانزده هزار دینار(حدود پنجاه هزار تومان) داشتیم و دادیم اما باز هم کم بود. عاقبت راننده پس از یک مکالمه ی طولانی توانست راضیش کند و ما حرکت کردیم.

#سفر_اربعین


البته نکته ی جالب این بود که خود راننده یک قران در جیبش پول نبود.


  • امیرپژمان حبیبیان

عکسی با کارکرد سیلی بر صورت ما

چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ق.ظ


این عکس امروز در فضای مجازی دست به دست گشت و تأثیر غریبی به جا گذاشت. اگر از توانایی سوژه و کار خوب عکاس در انتقال این غربت و تنهایی بگذریم، شاید ماجرا این است که در لایه های زیرین عکس، برای ما قصه ی آشنایی نهفته است. قصه ای که هر بار می‌شنویمش اشک میریزیم و آرزو میکنیم کاش در کربلا حاضر بودیم و نمی‌گذاشتیم این مصیبت بر اهل حرم پیامبر ببارد. این تصویر امروزی برای ما تداعی کننده وضع و حال حضرت زینب ع و امام سجاد ع بر پیکر امام حسین ع است و عجیب این که از میان ما مدعیان تنها او که در تابوت خفته است انگار که بر زمان چیره شده است و چند قرن به عقب بازگشته تا از زینب ع دفاع کند و سرنوشتش شباهت عجیبی به امامی که الهام بخشش بوده، پیدا کرده است. این عکس ما را به محکمه ی وجدانمان می‌کشاند که چرا امروز در میان این خیل عظیم مدعی تشیع، باید چنین غربتی رقم بخورد؟

  • امیرپژمان حبیبیان

کلمه

سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۷ ق.ظ

و از تو آموختم کلمه شدن را...


تو آن مفهوم غریب حرکتی

که چون آغاز شد

دیگر

سر باز ایستادنش نیست...


  • امیرپژمان حبیبیان

مخاطب در گور خفته است

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ ق.ظ

کسی آنسوتر نشسته که نمیخواهد بداند...

رهایش کن...


سالها کوله بار حرفهایت را بر دوش کشیدی

تصویرهایت را در ذهن زاییدی و دفن کردی

چون دختران عصر جهل...


مخاطب در گور خفته است...


خودت را بردار و بر دار کن...

برای دیدن این آخرین تصویرت...

پیش از سپیده دم

صف میکشند...


  • امیرپژمان حبیبیان

بازمانده

يكشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۲ ب.ظ

ومن بازمانده ی یک حماسه ام...

پشت نکردم

نگریختم...

تنها

چند قرن... دیر رسیدم...

  • امیرپژمان حبیبیان

سفرنامه‌ی اربعین قسمت اول

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۱ ب.ظ

از این پس مطالبی با عنوان «سفر اربعین» در اینجا منتشر می‌شود. مضمون آنها شرح خلاصه‌ی سفر  من به همراه مادر خانمم به عراق برای شرکت در آئین پیاده‌روی اربعین است که ابتدا به صورت هم‌زمان با سفر در کانال تلگرامم با عنوان«مسلک سالک بی‌سلوک» به اشتراک گذاشته شد.مطالب تکه تکه و کوتاه است. 



-۱-

اولین نکته ای که امسال در این سفر غیر عادی است، نرخ اتوبوس است. از امروز قیمت بلیط اتوبوس به مقصد مرزهای مختلف با عراق صد در صد افزایش یافته است. یعنی بلیط شصت و چهار هزار تومانی VIP به مقصد شهر مهران(نه مرز مهران) صد و بیست و هشت هزار تومان فروخته می‌شود.


-۲-

سه تا جوان داش مشتی ردیف جلویی ما نشسته اند. بامزه و با مرام و مؤدبند. عینک مادرخانمم زیر صندلی افتاد نتوانست برش دارد. من برداشتم و تا آمدم بلند شوم کیسه ی نخودچی کشمش و برگه زردآلویی که روی پایم بود ریخت کف اتوبوس. من که حاضر نیستم به بهانه ی کثیف بودن کف اتوبوس از تنقلات بگذرم، خم شدم که جمعشان کنم یکی از پسرها چراغ قوه ی موبایلش را برایم روشن کرد، با توجه به این که نیم ساعت پیش شارژ موبایلش رو به اتمام بود به نظرم کارش بزرگ و قابل احترام آمد.


-۳-

اتوبوس در توقفگاهی ایستاد. از دیدن صف دستشویی وحشت کردم. حدود بیست دقیقه در صف بودم و پانصد تومان هم عوارض استفاده از دستشویی پرداخت کردم. این روزها کار و کاسبی توقفگاههای بین راه سکه است. ارتباط گرفتن لحظه ای با زائر ها سخت است. در میان سر و صدا. رفت و آمد، لهجه های مختلفی به گوش می‌رسد. از هر جنس آدمی اینجا پیدا می‌شود. البته بیشتر طیف های مختلف آدم مذهبی‌ها را می‌توان شناسایی کرد.


-۴-

این اتوبوس هیچ جا نمی ایستد. حتی در پلیس‌راه ها ساعت نمی‌زند. به سرعت به سوی مهران می‌رود. حالا یا سرویس دیگری دارد یا می‌خواهد از این سفره ی پر و پیمان مسافرهای زیاد و کرایه های دوبرابر بیشترین سهم را داشته باشد.

خواب بودم. سر و صدا شد بیدار شدم. دیدم پیرمردی به دخترش می‌گوید پاشو دیگه و دختر می‌گوید اینجا که دستشویی نیست. بیرون را نگاه کردم هیچ چیزی پیدا نبود. پیرمرد رفت جلو و به راننده گفت میگه اینجا که دستشویی نیست راننده گفت بیاد بره همین پشت اتوبوس کارش را بکنه تا دستشویی دو ساعت و نیم راهه. پیرمرد پیام را به دختر منتقل کرد. دختر گفت این دروغ میگه من گفتم پمپ بنزین وایسته نه اینجا... من اینجا نمیتونم. 

اتوبوس همچنان ساکن بود. بعد فهمیدیم که شاگرد راننده پایین بوده تا قضای حاجت کند.


-۵-

تند رفتن راننده اتوبوس کار دستش داد. جوانی هیکلی جلوی اتوبوس را گرفت و با اعصاب خرد شروع به بحث با راننده کرد. راننده عذر میخواست و در صدد بوسیدن صورتش بود که نگذاشت و به سمت ماشین خیز برداشت تا پلاکش را بکند. یکی از جوانهای داش مشتی که پیشتر ذکر خیرشان رفت، قاطی کرد و با لگدی که حواله کرد، نگذاشت به هدفش برسد.

ماجرای دستشویی همچنان ادامه دارد و راننده با اصرار تاکید دارد که هیچ جایی سر راه وجود ندارد که بشود ایستاد و او برای خدمت به زائرین امام حسین ع است که اینقدر تند می‌رود. خلاصه همه باید تا مهران خودشان را نگه دارند.


-۶-

و همچنان پلیس راه‌ها و مساجد و جاهایی که مشکوک به داشتن دستشویی هستند از جلوی چشم ما می‌گذرند و راننده با اصرار می‌گوید تا خود مهران دستشویی پیدا نمی‌شود.



-۷-

راننده ی اتوبوس عاقبت نه برای دستشویی و نه برای نماز نگه نداشت. نیم ساعت به طلوع آفتاب به مهران رسیدیم، خواستیم کنار خیابان تیمم کنیم و نماز بخوانیم که راننده ی اتوبوس درون شهری آمد و گفت پنج دقیقه ای به مرز می‌رسیم و آنجا مسجد هست. سوار شدیم. ترافیک داخل شهر زیاد بود و زمان می‌گذشت. عاقبت گفتم آقا نگه دار ما پیاده شیم تا نمازمان قضا نشده و هی نگه نمی‌داشت، رفتم جلو گفتم آقا شما مدیون ما میشی. گفت میخواستی نمازت را بخونی به من چه؟ گفتم تو اومدی گفتی پنج دقیقه ای میرسونمتون مرز. اون یکی گفت: اینا خیال میکونن ما فانتونیم. نفری دو هزار تومان گرفت و پیاده شدیم.


ادامه دارد...

  • امیرپژمان حبیبیان

و آبشوران سوت و کور تنها ماند

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ق.ظ


هر نویسنده ی بزرگی که می‌رود انگار دوخط پایانی این پاراگراف تکرار می‌شود. به احترام او که استادانه امید و شور زندگی را از دل سیاهی و محرومیت منعکس می کرد، برمی‌خیزم. یادش همیشه با من است.


توضیح: پاراگراف پایانی قصه‌ی «خانه‌ی ما» از مجموعه داستان «آبشوران» نوشته‌ی مرحوم «علی اشرف درویشیان».

  • امیرپژمان حبیبیان

امام کیست؟

يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ


امام، انسان است، نه خدا و نه نیمه خدا؛ انسانی است که به کمال مورد نظر اسلام رسیده است؛ انسانی است برتر نه مافوق انسان؛ انسانی است که به کمال رسیده و در عین حال پیشوا و مسئول هدایت امت است. در متون شیعه دربارۀ امام آمده است: امام حجت خدا بر روی زمین است؛ کتاب گویای خداوند است؛ آینۀ تمام نمای اسلام است؛ اسلام مجسم است؛ انسانی است که در احساسات و اندیشه و فرمان و گفتار و کردار و حتی سکوت خود، نقش ترازو را دارد. در حدیثی از پیامبر آمده است: «من ترازوی اعمال هستم و علی زبانۀ آن است.» در یک کلام، امام، انسانی است که در فوق و در قله است و برتر انسان نیست. او وصی است نه پیامبر.

*******

امام، حکم مجسّم و ایمان مجسم است و فرقی نمی‌کند که در جنگ پیروز شود یا شکست بخورد یا از مقام خود [خلافت] کنار گذاشته شود. این عاملی اثرگذار است که تا الان ادامه دارد. عاشورا، شهادت است و شهادت در منطق قرآن، جاودانگی و حرکت و رهبری است.


امام‌ موسی صدر

  • امیرپژمان حبیبیان