سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم مستند حافظ مردم» ثبت شده است

یادآوری بیست و دوم- حافظ چه شکلی است؟

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ
 
 
 
 
سوال‌هایی وجود دارد که هر گز از خود نپرسیده‌ایم، اما وجودشان را هم نمی‌شود انکار کرد. وقتی فیلم «حافظ مردم» را می‌ساختم متوجه شدم که یکی از این سوال‌ها سال‌ها است که در درونم وجود دارد و من ناخودآگاه به دنبال پاسخش می‌گشته‌ام. مشکل این بود که این سوال هرگز از ناخودآگاه به خودآگاه نیامده بود وتمرکز من روی حافظ در زمان ساخت فیلم عاقبت  من را با این نکته درگیر کرد: حافظ چه شکلی است؟

 

از بچگی انواع مینیاتورهای کوچه‌بازاری را در کنار غزل هایش دیده بودم: مرد لاغری که جامی را بالا گرفته بود تا ساقی زیبایی برایش می بریزد و حافظ چون عاشقی زار مقابل ساقی یا زیبارویی دیگر خم شده بود. اما در مدرسه به ما گفته بودند که این می واقعی نیست و مجازی است و نتیجه‌ی میگساری حافظ سرمستی از عشق الهی است و آن معشوق هم خدا است.بعد هم که خودم حافظ خوان شدم، قدرت هم‌ذات کردن خود با غزل‌هایش برای مخاطب اینقدر بالا بود که خودم را حافظی می‌پنداشتم که معشوقش:

 

 

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه‌ی شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

 

هنگام ساخت فیلم حافظ، به موزه‌ی مردم‌شناسی فارس رفتم. مجوز نداشتم. در نقش یک گردشگر خواستم که اجازه دهند فیلم بگیرم. موزه‌ی جالبی بود. مجسمه‌ی کسانی را دیدم که فقط اسمشان را شنیده بودم: شاه شجاع، حلاج، ملاصدرا، داریوش هخامنشی، کریمخان زند، باباکوهی، سعدی، شهید دستغیب، شهید عباس دوران خلاصه همه‌ی مشاهیر و مفاخر فارس از قدیم و جدید جمع بودند اما  وقتی به حافظ رسیدم با کمال تعجب دیدم که مجسمه‌ای در کار نیست و فقط دیوان شعرش را گذاشته‌اند.

 

با کمک «جواد دبیری» مجسمه‌سازی به نام آقای «هدایت الله یوسفی» را یافتم که دوبار تلاش کرده بود، حافظ را بسازد. از او خواستم که برای بار سوم جلوی دوربین من سعی کند حافظ را بسازد. نتیجه جالب بود(ویدیو را ببینید).

 

در پژوهش‌هایم به این نتیجه رسیدم که جامعه‌ی ما به علت  تنوع و تعدد برداشت‌هایش از شعر حافظ نتوانسته در مورد شخصیت او به به یک تلقی یکسان برسد تا تخیل جمعی ایرانیان یک صورت را به عنوان حافظ تصور کند.

 

امروز که تقریبا هشت سال از آن روزها گذشته است، به این نتیجه رسیده‌ام که حافظ نه فقط در شعرهایش از رندی دم می‌زد که در نهایت خودش در تمام این سال‌ها از موضع قدرت و قوت شعرش را به چنان درجه‌ای رساند  که مخاطب در هر مقام و مرتبه‌ی فکری و عملی که باشد این قدرت را پیدا می‌کند که شعر را برای خودش بازآفرینی کند و خودش را در جایگاه سراینده‌ی شعر بنشاند پس نیازی ندارد که به حافظ فکر کند، بنایی که او ساخته است این قابلیت را دارد که هر بار بدون خراب شدن  بازسازی شود و کسی در کمال راحتی در آن زندگی کند و این نهایت رندی حافظ است.  من که می‌گویم لقب «رند اعظم» برازنده‌اش است.

 

در گفتار متن فیلم «حافظ مردم»  قسمتی بود که حذف شده بود اما یادم رفته بود از انتهای نوشته پاکش کنم. وقتی «هومن برق‌نورد» همه‌ی متن را برای فیلم خواند، خواست آن را هم بخواند که گفتم نیازی نیست. او گفت که به نظرم این  مهم  است، بگذار بخوانم و بعد اگر صلاح دیدی  استفاده کن. آن چند جمله این‌ها بودند:

 

«تا حالا وقت راه رفتن به ماه نگاه کردید؟ ماه با شما راه می‌یاد. حافظ هم همینطوره با همه راه می‌یاد»

 

و من این را در انتهای فیلم استفاده کردم و مؤثر بود.

 

 

پانوشت: در ویدیوی این یادآوری جواد دبیری را کنار آقای یوسفی می‌بینید. رفیق خوبی است و من مدیون خودش و همسرش هستم. خدا هر جا هست حفظش کند.

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری بیست و یکم - فال حافظ

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ب.ظ

 


 

۱- برای پژوهش فیلم حافظ مردم باید به شیراز می‌رفتم. قرار بود فیلمی درباره‌ی حافظ بسازم که پرتره نباشد. جواد دبیری را آقای پیروز کلانتری معرفی کرد که راهنمای ما در شیراز باشد. او در اولین برخورد دست مرا گرفت به خانه‌اش برد و تا آخرین روز نگذاشت تکان بخورم. با هم به حافظیه رفتیم. هوا که تاریک شد بیرون آمدیم که به این آقا برخوردیم، مقابل حافظیه فال می‌فروخت و شخصیت جالبی داشت. همان‌جا به عنوان یکی از سوژه‌های فیلم انتخاب شد.  در بخش اول تصویربرداری فیلم همسر محمد حدادی تصویربردار هم همراهمان بود. مجبور بودیم محل اسکان را تحویل دهیم و جای جدیدی پیدا کنیم. از محمد خواستم که نماهای عمومی حافظیه را بگیرد و با این آقا مصاحبه کند تا من بروم و هتل را هماهنگ کنم. وقتی به تهران برگشتیم و نوارها کپچر شد، با این مصاحبه‌ی عالی را دیدم.  من به این می‌گویم اتفاق خوب در فیلمسازی.

 

۲- سال بعد، فیلم حافظ برایم راضی کننده نبود. تهیه کننده فشار می‌آورد که فیلم را با همان کیفیت جمع کنیم و تحویل دهیم. احساس تنهایی می‌کردم، به من گفته بودند که آقای منوچهر مشیری مشاور فیلم هم از این پروژه ناامید شده و انصراف داده. من اما دلم نمی‌آمد که فیلم را رها کنم. از حافظ خجالت می‌کشیدم و توقعم از خودم هم بیش از این بود.  سحر سلحشور در سفری که قبل از پروژه به شیراز رفته بود با کمک جواد دبیری سوژه‌هایی را پیدا کرده بود که در قسمت اول تصویربرداری سراغشان نرفته بودم. چون ایده‌ی اولیه این بود که ایده‌ی محوری فیلم یک روز در حافظیه باشد که متوجه شدم جواب نمی‌دهد.

خانم سلحشور آن زمان در شیراز منزل یکی از بستگانش مهمان بود. با او و جواد دبیری هماهنگ کردم و به شیراز رفتم. دو تا از سوژه‌هایی که خانم سلحشور پیدا کرده بود، مناسب بودند و برای بقیه به جواد می‌گفتم که چه در ذهنم است و او می‌گشت و پیدا می‌کرد و الحق هم که کارش را خوب انجام می‌داد.  در همین اثنا روزی آقای مشیری به من زنگ زد و گله از این که چرا پیدات نیست؟ من گفتم که دیدم شما انصراف داده‌اید، دلگیر شدم و تماس نگرفتم. متوجه شدم که بنده خدا روحش هم از این ماجرا خبر ندارد.

 

۳- برای تکمیل بخش فال حافظ سراغ آقایی رفتیم که نام خانوادگی‌اش حافظ بود و نام دخترش غزل حافظ و نام نوه‌اش هم عرفان حافظ  و برای خودش اسم و رسمی به هم زده بود. شخصیت جذابی داشت. خوب شعر می‌خواند و صدای گیرایی داشت. اما حواشی‌اش باعث شدند به نظرم شارلاتان بیاید. بگذریم. از او خواستم که مقابل دوربین برای من فال بگیرد. دیوان حافظ را باز کرد و این غزل آمد:

 

حجاب چهره‌ی جان می‌شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

 

برای من که خودم حافظ باز بودم و دیوان حافظم از بس فال گرفته بودم کهنه و پاره شده بود، معنای این غزل این بود که آقا خسته شدم از این زندگی ، بمیرم و برم اون دنیا راحت بشم.

اما تعبیر آقای حافظ این بود: اگر غبار غمیه، برطرف میشه.

پیش خودم فکر کردم یا ما نمی‌فهمیم یا این آقا ما را نفهم فرض کرده که با تعبیرش از بیت آخر حجت را بر من تمام کرد. اون بیت اینه:

 

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار

که با وجود تو کس نشنود زمن که منم

 

آقای حافظ از من پرسید: شما فرزند داری؟ گفتم نه. گفت دختری گیرت می‌یاد اسمش را بگذار هستی. (اشاره به آن کلمه‌ی هستی در بیت آخر)

 

این حرفش و یک‌سری رفتار و حرکات دیگرش باعث شد از همکارانم بخواهم قبل از این که اون روی عصبانی من خودش را نشان بده، از جناب حافظ خداحافظی کنیم.

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری بیستم- من و حافظ

پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ب.ظ
 
 
 

 

تا دوم راهنمایی شیراز زندگی می‌کردیم و وقتی مهمان می‌آمد یکی از جاهایی که برای گشت و گذار می‌رفتیم حافظیه بود.بعدها مثل همه نامی از حافظ شنیده بودم و چندین بار هم تلاش کرده بودم که بخوانم، اما سخت بود و نمی‌توانستم.اولین بار که تحریک شدم دیوان حافظ را بخرم و با هر بدبختی که هست بخوانم، سوم راهنمایی بود. پشت جلد یکی از شماره‌های مجله‌ی رشد، این بیت خوشنویسی شده بود:

 

عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

 

این بیت چنان در میان جان من نشست که با اولین پولی که دستم آمد، رفتم انقلاب و دیوان حافظ را خریدم. بعد از مدتی متوجه شدم که بعضی غزل‌هایی که در این دیوان هست را دیگران به شکل دیگری می‌خوانند، تحقیق کردم و دیدم که تصحیح‌های مختلفی از دیوان حافظ هست که بعضی معتبر و بعضی معتبرتر و بقیه نامعتبرند و اینی که من خریده‌ام،  از دسته‌ی سوم است. بالاخره رفتم و گشتم و حافظ به تصحیح غنی و قزوینی را خریدم و سال‌ها در بدترین و بهترین شرایط مونسم و در اکثر سفرها همسفرم شد.

سال‌ها بعد ، قرار شد مستندی درباره‌ی یکی از مفاخر بسازم و انتخاب به عهده‌ی خودم گذاشته شد، اول نیما را انتخاب کردم، ولی جذبه‌ی حافظ آن‌قدر بود که نتوانستم مقاومت کنم و از ساخت فیلم نیما انصراف دادم و حافظ را انتخاب کردم. این سکانس آغاز آن فیلم است.

حافظ برای من بیش از یک شاعر بوده، حافظ بخشی از زندگی و سرنوشت من شده و دقیق‌تر که نگاه می‌کنم می‌بینم که او این نقش را در زندگی همه‌ی ایرانی‌های بعد از خودش ایفا کرده است.

 

  • امیرپژمان حبیبیان