یادآوری بیستم- من و حافظ
تا دوم راهنمایی شیراز زندگی میکردیم و وقتی مهمان میآمد یکی از جاهایی که برای گشت و گذار میرفتیم حافظیه بود.بعدها مثل همه نامی از حافظ شنیده بودم و چندین بار هم تلاش کرده بودم که بخوانم، اما سخت بود و نمیتوانستم.اولین بار که تحریک شدم دیوان حافظ را بخرم و با هر بدبختی که هست بخوانم، سوم راهنمایی بود. پشت جلد یکی از شمارههای مجلهی رشد، این بیت خوشنویسی شده بود:
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
این بیت چنان در میان جان من نشست که با اولین پولی که دستم آمد، رفتم انقلاب و دیوان حافظ را خریدم. بعد از مدتی متوجه شدم که بعضی غزلهایی که در این دیوان هست را دیگران به شکل دیگری میخوانند، تحقیق کردم و دیدم که تصحیحهای مختلفی از دیوان حافظ هست که بعضی معتبر و بعضی معتبرتر و بقیه نامعتبرند و اینی که من خریدهام، از دستهی سوم است. بالاخره رفتم و گشتم و حافظ به تصحیح غنی و قزوینی را خریدم و سالها در بدترین و بهترین شرایط مونسم و در اکثر سفرها همسفرم شد.
سالها بعد ، قرار شد مستندی دربارهی یکی از مفاخر بسازم و انتخاب به عهدهی خودم گذاشته شد، اول نیما را انتخاب کردم، ولی جذبهی حافظ آنقدر بود که نتوانستم مقاومت کنم و از ساخت فیلم نیما انصراف دادم و حافظ را انتخاب کردم. این سکانس آغاز آن فیلم است.
حافظ برای من بیش از یک شاعر بوده، حافظ بخشی از زندگی و سرنوشت من شده و دقیقتر که نگاه میکنم میبینم که او این نقش را در زندگی همهی ایرانیهای بعد از خودش ایفا کرده است.