سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوستالژی» ثبت شده است

ابعاد پس‌نگری

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۸ ب.ظ

۱- من تا دو سه سال پیش هیچ چیز را دور نمی‌ریختم. وقتی تو عادت به دور ریختن هیچ شیئی حتی یک تکه کاغذ کوچک نداری و همه را نگه می‌داری، اتفاق جالبی رخ می‌ده: در تمام سال‌های زندگیت آدم‌هایی وارد و خارج شده‌اند، اتفاق‌های خوب و بد زیادی افتاده و تو همه را فراموش کرده‌ای. حالا از سر تصادف روزی مشغول جستجوی چیزی هستی و یادداشتی از گذشته، هدیه‌ای کوچک، شیئی جا گذاشته‌شده، کاغذی، کتابی، شماره تلفنی ثبت شده بر پشت کارتی  یا حتی اس ام اس پاک نکرده ای در یک گوشی قدیمی  وجودشان را در روزگاری دور یا نزدیک یادآوری میکند. ناگهان گذشته با جزییات بر سرت آوار می‌شود و تو هیچ راه فراری نداری جز آن که  یا خودت را در هم زمان در جایگاه قاضی و متهم بنشانی و یا اجازه دهی که شیرینی کاذب گذشته آرام آرام تمام وجودت را بگیرد و چون مخدری ناخواسته از زمین و زمان رهایت کند. 



۲- در زندگی پنج دسته اتفاق داریم: اتفاق‌های خوب مطلق، اتفاق های بد مطلق، اتفاق‌هایی که در زمان رخ دادن گمان کرده ایم خوبند و بعد از گذشت زمان و دیدن تاثیرشان متوجه‌ی بد بودنشان شده ایم، اتفاق هایی که برعکس دسته‌ی قبلی هستند یعنی بدهایی که متوجه خوب بودنشان شده ایم و اتفاق‌هایی که آمیخته‌ای از خوبی و بدی هستند. بد و خوب مطلق معمولا اتفاق نمی‌افتند، چون حتی عبادت و غروری که بعد از آن انسان را در آغوش می‌گیرد می‌تواند عامل سقوط و انجام گناه و دیدن حقارت و تاثیر بد آن در زندگی می‌تواند عامل صعود باشد. زندگی ما تشکیل شده از سه دسته‌ی اخیر و به خصوص گزینه‌ی آخر است. خاصیت تخدیر کننده‌ی گذشته این است که تو بدی‌هایش را فراموش می‌کنی و آن را به صورت خوب مطلق می‌بینی.

۳- خدا در قرآن می‌فرماید: مسلماً خدا، این را که به او شرک ورزیده شود نمى‌بخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد مى‌بخشاید، و هر کس به خدا شرک ورزد، به یقین گناهى بزرگ بربافته است.(سوره‌ی نساء آیه ی ۴۸)

اما مسئله اینه که تمام گناهان ما از شرک آغاز میشن. در مورد آدم های پس‌نگر گذشته می تونه اینقدر بزرگ بشه که ناخودآگاه جای خدا را بگیره. یعنی تو به گذشته می‌اندیشی، گذشته برات مفهوم مطلق خوشبختیه و حاضری هر کاری کنی که برگردی و در آن زمان زندگی کنی. 

۴- گاهی حس می کنم که این  یادگاری ها مثل جرمها و جلبکها و یادگاریهای نوشته شده یا کنده شده ای هستند که دیوار زندگی‌ام را اشغال کرده اند. شاید این خانه  فضای غریب و جالبی داشته باشد اما قطعا قابل سکونت نیست. برای ادامه  باید تراشید و بیرون ریخت و ترمیمشان کرد و زیر رنگی که تمام دیوار را یکدست می‌کند، پنهانشان کرد. 




  • امیرپژمان حبیبیان

پل گیشا به زمان بدل می‌شود

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۵ ب.ظ




زمان می‌گذرد. همه چیز پیر میشود و میمیرد. اما خاطرات دست نخورده باقی میمانند و این در ذهن و روح ما منشأ بروز تناقضاتی میشود که دامنه اش به زندگی روزمره میکشد. 

مکانها وقتی واقعیت فیزیکیشان را از دست میدهند و  به انبان خاطرات میروند، به زمان بدل میشوند. زمان از دست رفته ای که نمی‌دانی باید حسرتش را بخوری یا بابت رفتنش شکرگذار باشی.


این عکس پل گیشا به همراه کارگاهی است که برای برچیدنش برپا کرده اند. چند وقت دیگر هنگام گذر از این مکان خلایی حس می‌کنی. سال ها بعد در برخورد با نوجوانی که شاید فرزندت باشد و این پل را هرگز ندیده است، در می یابی که خاطره داشتن با این سازه مفهومش پیر شدن است و این که روزی یاد داشتن تو برای آن نوجوان هم معنای پیری میدهد و زندگی همین تبدیل شدن پی در پی اشیا به زمان است. همین و دیگر هیچ.


  • امیرپژمان حبیبیان

این قرمزا خسته نمیشن؟

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۴۶ ب.ظ



امروز دلم بی‌هوا، هوای مامان ملک را کرد. دلم می‌خواد همین الان از اون اتاق با اون سبک ادا کردن کشدارش صدام بزنه: آقا پژمان، بیا این قرمزا دارن بازی می‌کنن و من بفهمم حوصله‌اش سر رفته و دلش می‌خواد برم پیشش بشینم و باهاش حرف بزنم. اون وقتا گاهی شاکی می‌شدم. کار و زندگی داشتم و این صدا کردن‌های پیاپی تمرکزی را که هیچ وقت نداشته‌ام بیشتر به هم می‌ریخت. منظورش هم از قرمزا دارن بازی می‌کنن این بود که تلویزیون داره فوتبال نشون می‌ده، بیا دیگه. بعضی وقتا که می‌خواست برنامه‌ی خودشو ببینه و کانال عوض می‌کرد و یه جا فوتبال نشون می‌داد و من می گفتم مامان ملک بذار همینجا باشه، زیر لب می گفت این قرمزا خسته نمیشن؟ همین یه ساعت پیش داشتن بازی می‌کردن و خودشو می‌زد به نشنیدن و  رد می‌شد تا به کانالی که برنامه‌ی مورد علاقه‌اش را پخش می‌کرد برسه. آخر سریال‌ها و فیلم‌ها هم معمولا می‌گفت: آدم صد تا از این بچه‌ها داشته باشه کمه. 

الان سال‌هاست که حوصله ی فوتبال دیدن ندارم. حوصله ی تلویزیون دیدن هم ندارم. فقط دلم یه مامان ملک می خواد که صدام کنه و برم بشینم پیشش و با هم چند کلمه حرف بزنیم. «ای بسا آرزو که خاک شده »

  • امیرپژمان حبیبیان

بیست و یک سال بعد از پدر

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ق.ظ

این عکس تولد سه سالگی من است. من، خواهرم نسترن و پدر. آن‌چه از کودکی در ذهنم مانده نور است و رویا و خانواده.
احساس می‌کنم قانون زندگی این است: ابتدا یک انبان خالی خاطرات داری و مجموعه‌ای از آدم‌هایی که قرار است تو را در مسیر بزرگ شدن همراهی کنند. کم‌ کم آن آدم‌ها از کنارت ناپدید می‌شوند و به انبان خاطرات منتقل می‌شوند.
بیست و یک سال پیش، همین روزها پدرم از خانه به خاطرات پیوست.

دوست داشتید برای شادی روحش فاتحه ای بخوانید.


  • امیرپژمان حبیبیان

تویی که ناگهان...

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۱ ب.ظ



قد می کشد یادت

تو را می گویم

تویی که ناگهان برد بادت



سایه ها قد می کشند

باد با ابرهای روی شانه اش 

می آید

سایه ها می میرند


باران می‌آید

ساقه‌ها قد می‌کشند

...

  • امیرپژمان حبیبیان

بوهای قدیمی

دوشنبه, ۳ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۳۱ ق.ظ

هفت سال پیش این مطلب را در فیس‌بوک نوشتم. امروز در بخش خاطرات فیس‌بوک بهم یادآوری شد. با خودم فکر کردم اون خونه‌ای هم که اون زمان توش زندگی می‌کردم جزو خاطرات شده و به همین «ترکیب حسرت و خاطره» پیوسته. زندگی زود می‌گذره. یازده سال پیش وقتی به اون خونه اثاث‌کشیدم، با خودم فکر کردم: شاید این آخرین خونه‌ام باشه. اما خاطرات اونجا تبدیل به نوستالژی شد و من این روزها به نسبت اون روزها بیشتر احساس جوانی می‌کنم. زندگی ساده و عجیب و غریبه.


«بوهای قدیمی، این ترکیب برام یادآور حسرت و خاطره است. اون وقتا که خونه ی هرکس یه بوی خاصی میداد و ترکیب این بو با نور و رنگ خونه، شناسنامه ای برای اون خونه و برای ساکنینش در ذهنت صادر میکرد.
خیلی از اون صاحبخونه ها دیگه نیستند.خیلی از اون خونه ها خراب یا فروخته شدند. اما گاهی در گذر از یک جایی، یکی از اون بوهای قدیمی به مشامم میخوره و هزاران تصویر و خاطره به همراهش زنده میشه...

این روزا نمیدونم حس بویایی ما ضعیف شده یا دیگه آدمها و خونه هاشون رنگ و بو ندارن؟»

  • امیرپژمان حبیبیان