یادآوری هجدهم- گدایی سینمایی
فیلم سفرهی ایرانی کیانوش عیاری، قصهی یک هزار تومانی تقلبی بود که شهر به شهر میگشت و همه در تلاش بودند که خود را به نوعی از شر آن خلاص کنند و به دیگری قالبش کنند. یکی از این افراد پیرمرد گدایی بود که دختری دانشجو داشت. ماجرای آنها از مقابل دانشگاه تهران شروع میشد. دختر به پدر اعتراض میکرد که چرا آمده دنبالش و جلوی دوستانش خجالت میکشد و در نهایت به خانهای در محلهی فقیرنشینی اطراف قیطریه ختم میشد که پیرمرد در حین شمردن پولهایی که گدایی کرده بود، متوجه اسکناس تقلبی میشد.
پیدا کردن بازیگر نقش گدا و دخترش یکی از پردردسرترین جستجوهای ما برای بازیگر در این فیلم بود. این قسمت را فقط به نقش گدا اختصاص میدهم و اگر عکسی مربوط پیدا کردم، انشاالله ماجرای دختر را هم مینویسم.
از این سر تا آن سر تهران پیرمردهای مختلفی را دیدیم و امتحان کردیم. یا ظاهرشان مورد پسند آقای عیاری نبود و یا توانایی بازی نداشتند. در نهایت من یاد محمدتقی فیاض مقدم افتادم. او در سریال امام رضا ع در آرشیو لباس کار میکرد و من در آنجا با شخصیت بیبدیلش آشنا شدهبودم. کت و شلوار دوز قدیمی که خاطرات زیادی از کافههای لالهزار داشت و در عین حال در دورهای از زندگیاش هوادار گروههای چپ البته در قبل از انقلاب هم بوده و هنوز هم گاهی ته حرفهایش از اصطلاحات آنچنانی پیدا میشد و در عین حال آدمی بسیار زبر و زرنگ و کاسب بود. او بود که برای اولین بار مرا با مفهوم عکسکار* در سینما آشنا کرد. گاهی میشد که خسته و با اعصاب خرد از سر صحنه وارد آرشیو لباس میشدی و صدای مقدم که میخواند و یک تکانی هم به خودش میداد, حواست را پرت میکرد و باعث شادیت میشد:
یک چاروادار از فرنگ اومد صدتا الاغ داشت
رو هر الاغی یک خانم چله و چاق داشت
ای عزیز من ای حبیب من
عشق روی تو شد نصیب من
های لالای لای
داداشت سفیده تو چرا سیاهی
سیاها مثل تو نمیرن الهی
ای عزیز من ای حبیب من
عشق روی تو شد نصیب من
های لالای لای
یکی دو تکهی معروف هم داشت: «من از بس بیعرضهام زنم واسهام مثل سوفیالورنه » و « کفگیرم کنترل از راه دوره خانمم از دور اشاره میکنه، میخوره توی سرم » و ...
خلاصه من زنگ زدم و آقای مقدم را پیدا کردم .آقای عیاری در همان نگاه اول پسندیدش و از نظر توانایی بازی هم من تضمینش کردم. فقط یک مشکل وجود داشت، آقای مقدم یکی دو روز پیش از پیشنهاد من برای اولین بار در زندگیاش، سبیلهایش را مشکی پرکلاغی کرده بود و ما هم در فیلم گریمور نداشتیم. خلاصه قرار شد یکی از دوستان که اسماش را فراموش کردهام و مجری گریم بود، سر صحنه بیاید و سبیل آقای مقدم را جوگندمی کند. لباس هم یکی دو تکه را خودش جور کرد و من هم یک کلاه پشمی را که از سربازیام ماندهبود آوردم و کشیدم روی سرش. بعد از تمام این مراحل هنوز یک شک بزرگ باقی ماندهبود: آیا مردم آقای محمدتقی فیاض مقدم را به عنوان گدا میپذیرند یا نه؟
پنج شش نفری سوار رنجرور آقای عیاری شدیم و به چهارراه ولیعصر رفتیم. به آقای مقدم گفتیم که بباید بری پشت چراغ قرمز و گدایی کنی تا ببینیم میتونی نقش گدا را بازی کنی یا نه؟ اولش تردید داشت ولی روحیهی ماجراجو و شخصیت قویاش مانع از آن شد که کم بیاورد.به سمت چهارراه رفت و ما هم در پیادهروی جنوب غربی چهارراه ایستادیم و مدتی نگاهش کردیم و بعد به پیشنهاد آقای عیاری به مغازهی نان خامه فروشیای که آنجابود رفتیم و مشغول خوردن شدیم. بعد از حدود یک ربع بیست دقیقه آقای مقدم هم به ما پیوست و گفت: آقا بیا چندهزار تومان کار کردم و پول خردها را نشان داد. صاحب مغازه حیران نگاهی به ما کرد و نگاهی به مقدم و دوباره نگاهی به ما و نگاهی به مقدم و ... آقای عیاری گفت: ما کارمون همینه آقا، اینها را میاریم میگذاریم سر چهارراهها که برامون پول دربیارن و مواظبشون هم هستیم که یک وقت پولهامون را بالا نکشند.
صاحب مغازه بعد از مدتی سکوت عاقبت خندید و گفت: آقا فیلمه دیگه؟ دارید فیلم درست میکنید دیگه؟ و امیدوارانه به ما خیره شد که بگوییم بله.
پانوشت:
*عکس کار یعنی این که جوری ادای کار کردن را دربیاوری که همه فکر کنند چقدر زحمت میکشی و در واقع هیچ کاری نکنی.