سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

 

 

 

آواز قبله ی عشق تولید سال هفتاد و پنجه و همون روزها از تلویزیون تبلیغ میشد. کل تبلیغ این بیت سعدی بود که 

خیز تا یک‌سو نهیم این دلق ازرق  فام را

برباد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را...

 

کلمه‌ی قلاشی ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. بعدها فهمیدم معادلی مانند رند در شعر حافظ است. 

معنی‌اش در لغتنامه‌ی دهخدا را یافتم:  

«زیرک حیله گر. این کلمه فارسی است زیرا در کلام عرب شین پس از لام وجود ندارد. (اقرب الموارد). مردم بی نام و ننگ و لوند و بی چیز و مفلس و از کائنات...» 

 

 

بعد هم میگفت آلبوم در خیال. شجریان جوری این بیت را می‌خواند که انگار در همه‌ی جهان یک مخاطب دارد و ان منم. آن روزها سرباز بودم. سال‌ها بود که با شجریان انس داشتم. شب‌های طولانی را به نوشتن دفترچه‌ی آماده به خدمت تا صبح بیدار بودم و با واکمن خواهرم موسیقی سنتی و بیشتر  شجریان گوش می‌کردم. روزگار عشق‌های افلاطونی و البته‌چشمه‌‌ی نوشِ شجریان با سحر سه‌تار بداهه ی لطفی: 

 

 از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در محفل رندان خبری نیست که نیست...

 

پدرم از کودکی یک آلبوم سه کاسته از گل‌ها داشت که خواننده‌اش شجریان بود. رویش نوشته‌‌بود سیاوش شجریان. تا سال‌ها من فکر می‌کردم سیاوش برادر محمدرضاست.  آواز پر کن پیاله را با شعر مرحوم فریدون مشیری را از آن مجموعه یادم است. در نوجوانی شجریان گوش کردن برایم  فاصله‌گذاری‌ای بود بین خودم و هم‌سن و سال‌هام که آهنگ‌های لس‌آنجلسی گوش می‌کردند. این خط فاصله بعدا به  شکل‌گیری سلیقه ی موسیقایی من انجامید.

 بعدها مادرم کاست  خام به دوستش می‌داد تا آلبوم‌های شجریان را رویشان ضبط کند. جوان بودم و تازه به حافظ خواندن و شعر گفتن افتاده‌بودم.  لحن در خوانش شعر   برام اهمیتی فوق‌العاده داشت و در شجریان این خصیصه بی‌نظیر بود. لحن درست خواندن ، درک عمیق از شعر و تسلط به آن را بازتاب می‌دهد و به نظرم شجریان حافظ و سعدی را از خودشان بهتر می‌خواند.  

 سال‌ها گذشت  و من از موسیقی فاصله گرفتم. در سال هشتاد و هشت آن مستند بی بی سی فارسی و صحبت‌های شجریان را نپسندیدم هرچند که آن زمان با مشرب فکری من هماهنگ بود. به نظرم شجریان بزرگ‌تر از آن بود که اعتبارش خرج دعواهای سیاسی شود. بعد از هشتاد و هشت من در سفرهایی که به اطراف و اکناف ایران و صحبت با مردم داشتم متوجه شدم که ما اشتباه می‌کردیم و  رای اصلی متعلق به کاندیدای مقابل بوده و ما در برآوردمان از خواست مردم اشتباه کرده‌بودیم. البته همان شب انتخابات هم آقای تاجزاده در ستاد  کوشک همین حرف را زد اما جوانان بهش اعتراض کردند که تو وادادی و بعد هم گفتند که دو نفر نیروی اطلاعاتی همراهش بوده‌اند. تجربه ی هشتاد و هشت به من فهماند که خواست خودم را به جای خواست مردم ننشانم.

  این روزها مطالبی را جسته و گریخته در فضای مجازی می‌بینم که شجریان را صدای مردم می‌خوانند.  به نظرم او تا  آن سال کذایی صدای مردم بود از سال هشتاد و هشت به بعد خودش را  به صدای یک طبقه از مردم ایران  تقلیل داد. البته به نظرم این سال‌ها زمان آن تحول دیرهنگام و سخت در نگرش انسان ایرانی به همه‌چیز است.  در این هنگامه شاید عاقبت یاد بگیریم که هنرمندانمان را با هنرشان  استقبال و قضاوت کنیم و از آن ها توقع نداشته‌باشیم که در هر ماجرایی پیش بیفتند. هنری که مردمی باشد و از دل جامعه برخاسته باشد خود به خود رسالتش در ایجاد تغییر و رشد جامعه را ایفا می‌کند.  بزرگترین ستم در حق یک هنرمند فرونشاندن او از خالق به سخنگوست.  

 

سال‌ها بعد عشق‌های افلاطونی کم‌رنگ شده‌بودند و زندگی جدی‌تر به نظرم می‌آمد  و  سرگشته میان خواستن‌ها و نشدن‌ها جایگاه خودم را می‌جستم. این میان چهار نفر و یک قصه به کمکم آمدند.

 

آن قصه روایت قرآن در سوره‌ی کهف از قصه‌ی خضر و موسی بود که به من فهماند در هر شکست و نشدن حکمتی هست و باید صبر کرد و دید.

نفر اول آن چهار نفر امام موسی صدر بود که  از رابطه‌ی میان دین‌داری  اصیل و تعلق خاطر به انسان و کرامتش پرده برداشت.

دوم حافظ که امید می‌داد و از مشک‌فشان شدن نفس باد صبا می‌گفت و از  این که

در خلاف‌آمدِ عادت بطلب کام

که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم 

و

ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند

از می جهان پر است و بت می‌گسار هم

 

سوم  و چهارم سعدی با کمک شجریان در فهم درست شعر آواز در خیال:

 

(درآمد بیات ترک)
برخیز تا یک سو نهیم این دَلق ازرق‌فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را

 

(درآمد بیات ترک)
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

(گوشهٔ دوگاه، جامه دران)
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

(داد)
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب‌دلی

باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را

(ابول)
دلبندم آن پیمان‌گسل منظور چشم آرام دل

نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را

(شکسته)
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

(جامه دران)
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد

با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

(داد فرود)
سعدی نصیحت نشنود ور جان در این ره می‌رود

صوفی گران جانی ببر ساقی بیار آن جام را

 

 

کار بزرگ شجریان در این آواز پیدا کردن گوشه‌های متناسب با مفهوم شهر در ردیف و اجرای ماهرانه و  انتقال استادانه از یکی به دیگری‌است. با خوانش او بود بود که من عظمت قلاشی را حس کردم و لزوم گشتن به دنبال توحید را درک کردم. با آواز قبله‌ی عشق من فهمیدم که قلاش بت‌شکن بودن نهایت خواست من در زندگی است. البته سال‌هاست که به دنبال خیمه‌ی سلطانم و پیدا نمی‌کنم. امیدوارم که او الان در آن خیمه خوش و خرم نشسته‌باشد و برای حافظ و سعدی و مولوی اشعارشان را بخواند و آن‌ها حیرتزده دست‌مریزادش بگویند و سلطان به او رحمت و آمرزش  صله دهد.

 

 

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی