سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

ویدیو کلیپ عاشورا از نگاه صدر

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ب.ظ

 

 
 
این ویدیو خیلی اتفاقی برای یک مراسم محدود در اصفهان ساخته شد و خیلی اتفاقی تر در اینترنت آپلود شد. تعداد بینندگان این کار مرا شگفت زده کرده است. دو سال پیش در محدوده ی زمانی محرم جزو پربیننده ترین ویدیوهای آپارات بود. امسال در کانال خودم با کیفیت بهتر بازنشرش می کنم.
  • امیرپژمان حبیبیان

غایت جهان

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ق.ظ



این کلام آوینی، همیشه در سخت ترین زمان ها برایم  الهام بخش بوده، یعنی هر چه رنجت بیشتر، هر چه تنهاتر به مقصود نزدیک تر.

السلام علیک یا ثارالله.

  • امیرپژمان حبیبیان

رونمایی از کتاب مشاهیر خاندان صدر

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ

 

 

 

این پست را باید یک هفته‌ای زودتر می‌گذاشتم اما فراموش کردم:

محسن کمالیان پژوهشگری از نوع کمیاب آن است. دنبال کارهای بزرگ و دهن‌پرکن نیست. سالیان سال است که در یک زمینه کار می‌کند. او از امام موسی صدر شروع کرد و به خاندان صدر رسید و همچنان این مسیر را ادامه می‌دهد. به نظرم تا به حال شش کتاب در این زمینه چاپ کرده است که هرکدام منحصر به فردند و منابعی ارزشمند در شناخت امام موسی صدر و خاندان صدر و به طور کلی بخشی از تاریخ شیعه به شمار می‌روند. افتخار داشتم تا به همراه آقای مهدی شاکری و همسرم از مراسم رونمایی جلد اول کتاب مشاهیر خاندان صدر مستند کوتاهی بسازم که لینک آپارات آن را در پایین میگذارم.

 

 

 

 

 

 

    

       

  • امیرپژمان حبیبیان

ماجرای یک عکس جنجالی

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۲۷ ب.ظ

imam sadr001




داستان یک عکس

توضیح:

این عکس از زمان انتشارش سر و صدای زیادی به پا کرد، دیروز بالاخره مؤسسه‌ی فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر به این ماجرا واکنش نشان داد و توضیحاتی را از زبان خانم فاطمه صدر عاملی همسر مرحوم صادق طباطبایی که هر دو در عکس حضور دارند(خانم با حجاب) منتشر کرد:



نزدیک به یکسالی است که عکسی با محوریت امام موسی صدر در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود.


در این عکس دکتر صادق طباطبایی، صادق قطب‌زاده، فاطمه صدرعاملی و دختر کوچکش و یک زن دیگر در کنار امام موسی صدر حضور دارند. توضیحاتی به همراه این عکس در شبکه های مجازی منتشر شده که برای دریافت اطلاعات درست از یکی از افراد حاضر در عکس در این باره پرسش کردیم.


فاطمه صدرعاملی، همسر مرحوم صادق طباطبایی و خواهرزاده امام صدر درباره ماجرای این عکس گفت: «این عکس حدود یکسال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران یعنی 1977 در پاریس گرفته شده است. در آن سال امام موسی صدر به آلمان و منزل ما آمده بود و قصد داشت برای انجام کاری به پاریس برود. برنامه بر این شد که این سفر با اتومبیل مرحوم دکتر طباطبایی انجام شود. دکتر به من نیز پیشنهاد کرد که با دخترمان یعنی غزاله در این سفر همراه شویم. بنابراین به همراه امام صدر و دکتر طباطبایی از آلمان راهی پاریس شدیم.»


او در ادامه عنوان کرد: «در پاریس منزلی را کرایه کردیم و این عکس هم در همان منزل گرفته شد و اینطور که دیگران گمان می‌‌کنند در کافه نیست. من در این عکس مشغول غذا دادن به دخترم غزاله هستم و خانم دیگری که مشغول صحبت با قطب‌زاده است، یک بانوی فرانسوی به نام «ماری کلود» است که همسر یکی از مبارزان فلسطینی به نام همشری بود. آقای همشری گویا در فرانسه به دست موساد ترور شد.»


همسر مرحوم دکتر طباطبایی همچنین گفت: «به خاطر دارم که در مسیر همین سفر آلمان به پاریس در جایی ماشین به علتی عیبی پیدا کرد و جلو نمی‌رفت و دکتر طباطبایی رفت تا بتواند لوازم مخصوص به ماشین را تهیه کند و بازگشتش کمی دیر شد. امام موسی صدر از این تاخیر نگران شده بود و مدام به من دلداری می‌داد که نگران نباشم، در صورتی که من نگران نبودم و خود ایشان دلشوره داشت. همچنین در بازگشت به آلمان نیز آقای محمد هاشمی، برادر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به همراه ما به آلمان آمد تا از آنجا به آمریکا برود.»

  • امیرپژمان حبیبیان

دین و دنیا به نقل ار ابن خلدون

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۱۶ ق.ظ

دنیای خویش را به پاره کردن دینمان وصله میکنیم... سپس نه دینمان باقی می ماند و نه آنچه را که وصله میکنیم... 


ابن خلدون...نقل از کتاب پیام آور عاشورا...

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری هجدهم- گدایی سینمایی

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۳۹ ب.ظ

                       yadavari 18                                           


 

فیلم سفره‌ی ایرانی کیانوش عیاری، قصه‌ی یک هزار تومانی تقلبی بود که شهر به شهر می‌گشت و همه در تلاش بودند که خود را به نوعی از شر آن خلاص کنند و  به دیگری قالبش کنند. یکی از این افراد پیرمرد گدایی بود که دختری دانشجو داشت. ماجرای آنها از مقابل دانشگاه تهران شروع می‌شد. دختر  به پدر اعتراض می‌کرد که چرا آمده دنبالش و  جلوی دوستانش خجالت می‌کشد و در نهایت به خانه‌ای در محله‌ی فقیرنشینی اطراف قیطریه ختم می‌شد  که پیرمرد در حین شمردن پولهایی که گدایی کرده بود، متوجه اسکناس تقلبی می‌شد.

 

پیدا کردن  بازیگر نقش گدا  و دخترش یکی از پردردسرترین جستجوهای ما برای  بازیگر در این فیلم بود. این قسمت را فقط به نقش گدا اختصاص می‌دهم و  اگر عکسی مربوط پیدا کردم، ان‌شاالله ماجرای دختر را هم می‌نویسم.

از این سر تا آن سر تهران پیرمردهای مختلفی را دیدیم و امتحان کردیم. یا ظاهرشان مورد پسند آقای عیاری نبود و یا توانایی بازی نداشتند. در نهایت من یاد محمدتقی فیاض مقدم افتادم. او در سریال امام رضا ع  در آرشیو لباس کار می‌کرد و من در آن‌جا با شخصیت بی‌بدیلش آشنا شده‌بودم. کت و شلوار دوز  قدیمی   که خاطرات زیادی از کافه‌های لاله‌زار داشت و در عین حال  در دوره‌ای از زندگی‌اش هوادار گروه‌های چپ  البته در قبل از انقلاب هم بوده و هنوز هم گاهی  ته حرفهایش از  اصطلاحات آن‌چنانی  پیدا می‌شد و در عین حال آدمی بسیار زبر و زرنگ و کاسب بود. او بود که برای اولین بار مرا با مفهوم عکس‌کار* در سینما آشنا کرد. گاهی می‌شد که خسته و با اعصاب خرد از سر صحنه وارد آرشیو لباس می‌شدی و صدای مقدم  که می‌خواند و یک تکانی هم به خودش میداد, حواست را پرت می‌کرد و باعث شادیت می‌شد:

 

یک چاروادار از فرنگ اومد صدتا الاغ داشت

رو هر الاغی یک خانم چله و چاق داشت

ای عزیز من ای حبیب من 

عشق روی تو شد نصیب من 

های لالای لای

 

داداشت سفیده تو چرا سیاهی

سیاها مثل تو نمیرن الهی

ای عزیز من ای حبیب من 

عشق روی تو شد نصیب من 

های لالای لای

 

یکی دو تکه‌ی معروف هم داشت: «من از بس بی‌عرضه‌ام زنم واسه‌ام مثل سوفیالورنه » و « کفگیرم کنترل از راه دوره خانمم از دور اشاره می‌کنه، می‌خوره توی سرم » و ...

خلاصه من زنگ زدم و آقای مقدم را پیدا کردم .آقای عیاری در همان نگاه اول پسندیدش  و  از نظر توانایی بازی هم من تضمینش کردم. فقط یک مشکل وجود داشت، آقای مقدم یکی دو روز پیش از پیشنهاد من برای اولین بار در زندگی‌اش، سبیل‌هایش را مشکی پرکلاغی کرده بود و  ما هم در فیلم گریمور نداشتیم. خلاصه قرار شد یکی از دوستان که اسم‌اش را فراموش کرده‌ام  و مجری گریم بود، سر صحنه بیاید و سبیل آقای مقدم را جوگندمی  کند. لباس هم یکی دو تکه را خودش جور کرد و  من هم یک کلاه پشمی را که از سربازی‌ام مانده‌بود آوردم و کشیدم روی سرش. بعد از تمام این مراحل هنوز یک شک بزرگ باقی مانده‌بود: آیا مردم آقای محمدتقی فیاض مقدم را به عنوان گدا می‌پذیرند یا نه؟

پنج شش نفری سوار رنج‌رور آقای عیاری شدیم و به چهارراه ولیعصر رفتیم. به آقای مقدم گفتیم که بباید بری پشت چراغ قرمز و گدایی کنی تا ببینیم میتونی نقش گدا را بازی کنی یا نه؟ اولش تردید داشت ولی روحیه‌ی ماجراجو و شخصیت قوی‌اش مانع از آن شد که کم بیاورد.به سمت چهارراه رفت و ما هم در پیاده‌روی جنوب غربی چهارراه ایستادیم و مدتی نگاهش کردیم و بعد به پیشنهاد آقای عیاری به  مغازه‌‌ی نان خامه فروشی‌‌ای که آن‌جابود رفتیم و مشغول خوردن شدیم. بعد از حدود یک ربع بیست دقیقه آقای مقدم هم به ما پیوست و گفت: آقا بیا چندهزار تومان کار کردم و پول خردها را نشان داد. صاحب مغازه حیران نگاهی به ما کرد و نگاهی به مقدم و  دوباره نگاهی به ما و نگاهی به مقدم و ... آقای عیاری گفت: ما کارمون همینه آقا، اینها را میاریم میگذاریم سر چهارراهها که برامون پول دربیارن و مواظبشون هم هستیم که یک وقت پولهامون را بالا نکشند.

 

صاحب مغازه بعد از مدتی سکوت عاقبت خندید و گفت: آقا فیلمه دیگه؟ دارید فیلم درست می‌کنید دیگه؟ و امیدوارانه به ما خیره شد که بگوییم بله.

 

پانوشت:

 

*عکس کار یعنی این که جوری ادای کار کردن را دربیاوری که همه فکر کنند چقدر زحمت می‌کشی و در واقع هیچ کاری نکنی.

 

 

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

چهار سال پیش چنین روزی در فیس بوک قسمت دوم

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ

یادم نمی‌آید چرا متن زیر را نوشتم اما از ظواهر امر برمی‌آید که حال خوبی نداشته‌ام:


و من دلم میخواهد که بروم.به کسی که می‌گوید بمان سوظن دارم. چرا باید بمانم وقتی  آنقدر پوستم کلفت شده که دیگر در سلولهایم باد نفوذ نمی‌کند.دلم می‌خواهد در زمان سفر کنم و در به در دنبال یک حاکم ستمگر بگردم و آنقدر بازی دربیاورم تا دستور بدهد که مرا بگیرند و پوستم را بکنند و برای عبرت دیگران بالای دروازه آویزان کنند.کاش زنده زنده پوستم را بکنند. شاید قبل از مرگ از وزیدن باد در قلبم لذت بردم.

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری هفدهم- گردوفروش‌ها

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۵۶ ب.ظ

pedar




نوجوان که بودم. یکبار در سفری به شمال، چندتا بچه ی گردو فروش اومدن دم پنجره ی ماشین و اصرار که از ما بخرید و من که در اندیشه‌ی تغییر دنیا با روش صادر کردن خوبی‌های پی در پی از خودم بودم  هر چه تلاش کردم به در بسته خوردم و پدرم به هیچ عنوان حاضر نشد که حتی یک عدد گردو بخره. از دستش ناراحت شدم و گفتم ایشالا خدا اینقدر به من بده که بتونم حسابی به اینا کمک کنم و پدرم نه گذاشت و برداشت و گفت: مردک، چرا به تو بده که محتاج تو باشن؟دعا کن مستقیم بده به خودشون.

نکته بینی پدر دهنم رو اساسی بست. 

این عکس برای من تمام و کمال یادآور پدر است. تا ابد او در ذهنم به این شکل نقش بسته. خدا رحمتش کنه. دلتان خواست برای او هم فاتحه‌ای بخوانید.

  • امیرپژمان حبیبیان



دستیار کارگردان مغز متفکر اجرای یک پروژه‌ی سینمایی یا تلویزیونی است که متاسفانه از جانب تهیه کننده ها و کارگردانان جز در موارد معدودی اصلا جدی گرفته نمی‌شود. صنف برنامه‌ریزان و دستیاران کارگردان خانه سینما در سال‌های اخیر تلاش خوبی در جهت جا انداختن نگاه حرفه‌ای و در خور به این شغل انجام داده است. فردا هشتمین جشن برنامه‌ریزان و دستیاران کارگردان در ساختمان شماره دو خانه سینما برگزار می‌شود.

  • امیرپژمان حبیبیان

پست‌های قدیمی فیس‌بوکی

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۰ ب.ظ

در حال عبور



چهار سال پیش، چنین روزی در فیس بوک این متن و این عکس را جداگانه به اشتراک گذاشتم:

ذهن مثل انباری میمونه...هر از گاهی باید درش رو باز کنی... و خرت و پرتهاش رو بریزی بیرون...  باید اول پاکسازی بشه... چون ممکنه اون زیر چیزی در حال گندیدن یا پوسیدن باشه...بعد اضافه ها رو جدا کنی و بریزی دور... و بقیه‌ی وسایل رو دوباره از نو بچینی...

 اون وسط چیزهایی پیدا میکنی...که فراموششون کردی...اما امروز کلی به دردت میخورن... این جایزه‌ی زحمتیه... که کشیدی...

  • امیرپژمان حبیبیان