سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲۴۷ مطلب توسط «امیرپژمان حبیبیان» ثبت شده است

مسعود بهنام یک انسان بی‌نظیر

شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۴۵ ق.ظ




امروز سالگرد فوت مسعود بهنام، صداگذار و صدابردار سینمای ایران است. این یادداشت کوتاه را شش سال پیش در روزی چون امروز نوشتم: 

نقش بعضیها توی زندگی آدم، گاهی فراتر از یک همکاری ساده است. من در استودیو بهمن که ایشون پایه‌گذارش بود، زندگی کردم، تدوین رو اونجا یاد گرفتم و تنها کسی بود که امکان ساخت یه فیلم داستانی رو برای من فراهم کرد و کلی بابتش ضرر داد و وقتی از ساختن فیلم اظهار پشیمونی کردم، گفت: من منتظر روزی هستم که تو فیلمساز بزرگی بشی و بیان سراغ فیلمهای قبلیت و بعد این فیلم رو میفروشیم و پولدار میشیم...حالا اون رفته و من همچنان دوره می‌کنم شب را و روز را، هنوز را...

برای شادی روحش فاتحه‌ای بخوانید.


  • امیرپژمان حبیبیان

به امید صدایی

جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۰۴ ب.ظ


از زمانی که حافظ گفت:


دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد


تا نیما که گفت: ری را صدا می‌آید امشب

چند قرن گذشت و چه امیدها که ناامید نشد. حافظ پی صدا بود و نیما صدا را شنید و این خودش یک قدم به جلو بود. اما نیما هم صدا را ناامیدانه شنیده، چون ادامه میده:

از پشت کاچ که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند

گویی کسی است که می‌خواند
اما صدای آدمی این نیست

گویی او امیدش را به شنیدن صدایی از آدمیان از دست داده بوده  که باورٍ درآمدن صدا از گلویی انسانی اینقدر براش عجیب بوده. اما در آخرین شعر نویی که در دیوانش نوشته شده، امیدوارانه می‌گه:

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

سالها گذشته و ما هنوز در انتظار شنیدن صدایی امیدوارانه نشسته‌ایم. جالب اینه که امروز ما در پسرفتی عجیب به درد حافظ دچاریم و به امید شنیدن صدا به ناله متوسل شده ایم. این یعنی هیچ چیز وجود ندارد که حتی شنیدن صدای یاس‌آلودش ما را به بودنمان امیدوار کنه  چه برسه صداهای نیم زنده ز دور و این اگر واقعیت باشه، به معنای وقوع فاجعه است.

نمیدانم چرا؟ اما فکر میکنم که صدایی هست و ما برای آشفته نشدن خوابمان، خود را به نشنیدن می‌زنیم. غافل از اینکه شاید، دیگر هرگز، لذت بیداری را تجربه نکنیم.




پانوشت: این مطلب در آبان ۱۳۹۰ نوشته شده است و بدون هیچ تغییری اینجا بازنشر شده است.

  • امیرپژمان حبیبیان

زمان محال

جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۵۱ ق.ظ

من هنوز دلتنگ شبهای نیامده‌ای‌ام که تو آمده بودی
و من باور کرده بودم
آمدن را
تو را
و شب را...

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری بیست و هفتم- توپ چهل تیکه

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۲۴ ب.ظ


بچگیها فوتبالم خوب نبود. از یه بچه‌ی ساکت و خیال‌باف که افتخارش کتابهای غیر درسی خوندن بود، بیشتر از این نمیشد انتظار داشت. رو به روی خونه‌امون یه پارک بود که روی چمنش، دوتا تاب تکی با بدنه‌ی مثلثی شکل روبه‌رو اما با زاویه‌ای مخالف هم قرار گرفته بودند و مکان مناسبی برای فوتبال بچه‌های چندتا بلوک اطراف پارک شده بود. من برای بازی می‌رفتم و بعد از این‌که بچه‌ها بازیم نمی‌دادند، با یه ته بغضی به خونه برمیگشتم. مادرم که متوجه می‌شد و بعضی وقتها چادرش رو سر می‌کرد و میرفت با اونها دعوا می‌کرد و بهشون می‌گفت که من رو هم بازی بدن.
این ماجرا ادامه داشت تا داییم برای من یه توپ چهل تیکه‌ی میکاسا خرید. از اون به بعد به خاطر توپ اول بازیم می‌دادند و بعد به بهانه‌های مختلف بیرونم میگذاشتند و فقط با زبان نگهم می‌داشتند که نرم و توپ رو هم با خودم ببرم.  یک روز مادرم داشت از نزدیکی‌های پارک رد می‌شد و دید که من ایستاده‌ام بیرون و بچه‌ها با توپم فوتبال بازی می‌کنند. یه نگاه چپ چپ از نوع خاک بر سرت کنن به من کرد و گفت : توپ پژمان را بدین میخوایم بریم خونه. پسر همسایه مون جواب داد: الان وسط مسابقه‌ایم، شما برید بازیمون تموم شد من خودم توپ رو میارم. 
الان که فکر میکنم دلم برای مادرم میسوزه. نمیدونست از کم‌رویی پسر خودش باید عصبانی باشه یا پررویی پسرهای همسایه.

  • امیرپژمان حبیبیان

 در دوران دبستان، یه شبی من مشقام تا دوازده شب طول کشید. از بس وسطش پا میشدم و خودم رو سرگرم کارهای دیگه میکردم. مامان هم به نظرم سر همین وضع مشق نوشتنم اون روز باهام قهر بود. چون از لحظه‌ای که می‌رسیدم دفتر و کتابهام رو پهن می‌کردم و می نشستم پاشون و آخر شب به زور مشقهام رو تموم می‌کردم. اون شب, آخراش اینقدر خوابم میومد که نمیتونستم چشمهام رو باز نگه دارم. دیگه تند تند و بدخط مینوشتم و هر چند خط یه خط رو هم جا مینداختم. تنها آرزوم رسیدن به رختخواب بود. مامان دور و بر من می‌چرخید و خودش رو مشغول نشون می‌داد. بالاخره مشقها تموم شد و من بستم و بدو بدو رفتم دستشویی که برم بخوابم. از دستشویی که اومدم دیدم مامان داره با دقت دفتر من رو نگاه می‌کنه. از اول ورق زد و ورق زد تا رسید به چند صفحه‌ی آخر و یک‌دفعه، صفحه‌هایی رو که بدخط نوشته بودم جمع کرد، کشید و پاره شون کرد و قشنگ ریز ریزشون کرد و ریخت زمین و گفت این وضع درس خوندن و مشق نوشتن نیست. حال من رو توی اون حالت تجسم کنید. فریاد می‌زدم، ساواکی، بی‌رحم، من خوابم می‌یاد. آخرش مجبور شدم مشقهام رو از اول بنویسم.

البته من هنوز هم آدم نشدم و همونطوری‌ام.

  • امیرپژمان حبیبیان

دلیل ِ محکمِ نبودن

شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۳۲ ب.ظ

یه ضرب المثلی هست که میگه: اگر حرف نزنه فکر میکنن لاله. ما نسلی هستیم که با این توهم بزرگ شدیم: فریاد زدن فضیلت است.

 بعد متوجه شدیم که این فضیلت خیلی جاها به صرفه نیست و ترک عادت هم که موجب مرض است. پس آنجایی که باید فریاد نمی زنیم و آنجایی که باید سکوت کنیم, فریاد می زنیم. باور کنید فریاد زدن همیشه نشانه ی بودن نیست. خیلی وقتا دلیل محکمی بر نبودنه.

 
 
 
  • امیرپژمان حبیبیان

امیدواری در ایستگاه

شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۴۵ ق.ظ



سالهاست که وقتی وارد ایستگاه متروی دروازه دولت می‌شم، یاد این تابلو می‌افتم و دنبالش می‌گردم. تابلویی که در بدترین شرایط زندگیم گاه گاه ناخودآگاه به چشمم خورده و امید رو بهم یادآوری کرده. 
سوره‌ی الضحی :

به نام خدای بخشاینده‌ی مهربان. 
سوگند به آغاز روز ۱ و سوگند به شب چون آرام و در خود شود ۲ که پروردگارت تو را ترک نکرده و بر تو خشم نگرفته است ۳ هر آینه آخرت برای تو بهتر از دنیاست ۴ به زودی پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خشنود شوی ۵ آیا تو را یتیم نیافت و پناهت داد؟ ۶ آیا تو را گمگشته نیافت و هدایتت کرد؟ ۷ آیا تو را درویش نیافت و توانگرت گردانید؟ ۸ پس یتیم را میازار ۹ و گدا را مران ۱۰ و از نعمت پروردگارت سخن بگوی ۱۱

  • امیرپژمان حبیبیان

مستندساز و موضوع

جمعه, ۲۸ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۰۱ ق.ظ

توضیح تصویر:  مجسمه‌ی باکره‌ی سوگوار اثر میکل‌آنژ


این مطلب را  حدود هشت سال پیش در همین روزها نوشته‌ام. نگاهم به موضوع کمابیش تغییر نکرده است اما باید یک توضیح تکمیلی را به این مطلب اضافه کنم. رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب، نیازمند تمرکز و دقت و تلاش فراروان در لحظه‌ لحظه‌ی فیلم است. هرگونه کم‌کاری و بی‌دقتی در فیلم نهایی خودش را نشان می‌دهد و حنای فیلمساز را نزد بیننده بی‌رنگ می‌کند. این یاداشت را با ویرایش دوباره این‌جا منتشر می‌کنم.


«میکلانژ همیشه از لحظه‌ی نخست سعی می‌کرد که پیکره‌های خود را نهفته در بطن سنگی که بر رویش کار می‌کرد، مجسم کند، و اعتقاد داشت که به عنوان پیکرتراش، وظیفه داردکه پوشش سنگی ٓانها را برگیرد و ٓانها را ٓازاد سازد.»
 

تاریخ هنر (ارنست گامبریج) ترجمه‌ی علی رامین
صفحه‌های ۳۰۳ـ ۳۰۴



سالهاست که این جمله‌ی معروف میکلانژ در ذهن من است و روی ناخودٓاگاهم تاثیر گذاشته است. وقتی که ذهنم با یک موضوعی درگیر میشود و تصمیم می‌گیرم که آن را در قالب یک طرح برای تبدیل به یک فیلم مستند بنویسم، در مرحله‌ی اول به نوعی درگیر خودم و دل‌مشغولی‌هایم می‌شوم.اگر بخواهم با ادبیات مذهبی در موردش حرف بزنم، باید بگویم که نفس من به نوعی می‌خواهد خودش را به موضوع تحمیل کند و این به قدری شیرین است که درموضوع غرق می‌شوم.


مرحله‌ی دوم زمانی است که کار جدی‌تر می‌شود و من به تدریج موضوع را بیشتر می شناسم و تفاوتهایش با نگاهی که می‌خواهم به آن تحمیل کنم، خودش را به رخ می‌کشد. اینجا چالشی بین من و موضوع به وجود می‌آید که در نهایت به نفع واقعیتهای عینی که در موضوع وجود دارد به پایان می‌رسد.


مرحله‌ی سوم وقتی است که می‌خواهم طرح را بنویسم. آرام آرام آن پیکره‌ای که داخل سنگ وجود دارد، خودش را خیلی محو نشون میدهد و من به خودم دلداری می‌دهم که نقطه‌ی قوت تو در کامل و درست دیدن آن پیکره‌است، پس بیشتر تلاش کن. درنهایت یک طرح اولیه شکل می‌گیرد. اینجا گاهی از خودم می‌پرسم که تفاوت من با کس دیگه‌ای که بخواهد از این موضوع فیلم بسازد در کجاست؟ 


در مرحله‌ی چهارم درگیر تولید می‌شوم و آنجا این پیکره بیشتر دیده میشود. امکانات موضوع  تواناییهای من به عنوان فیلمساز را به چالش می‌کشند. البته اینجا نقش تهیه‌کننده در به خدمت گرفتن تمامی عواملی که در شکل گیری بیان بهتر موثرند، پررنگ می‌شود. همیشه مشکلاتی هم هست که از دایره‌ی اراده و تاثیرگذاری ما خارج‌اند، قسمتهایی از موضوع در اختیارت قرار نمی‌گیرند، مانند شخصی که به هیچ عنوان حاضر به حضور در مقابل دوربین نمی‌شود یا بخشهایی از موضوع که بیانشان برای سفارش‌دهنده مطلوب نیست. یا کم بودن بودجه و...  این‌ها مثل آن قسمت از سنگی می‌مانند که میکلانژ رویش کار می‌کرد و سختی‌اش بیش از قسمتهای دیگر بود یا با یک ضربه فرو می‌ریخت و پیکره را ناقص می‌کرد. شاید میکلانژ آن سنگ را دور می‌انداخت و سنگ بهتری را برمی‌گزید اما برای یک فیلمساز این‌ کار ممکن نیست. این هم به نوعی بخشی از واقعیتی است که باید قبول کرد و با آن کنار آمد و چه بسا که این محدودیت‌ها در شکل‌گیری نهایی روایت نقش مهمی ایفا کند و به تحریک خلاقیت منجر شود.

مرحله‌ی پنجم زمان تدوین فیلم است. پیکره‌ی نهایی فیلم آنجا شکل می‌گیرد و به نوعی تعیین کننده‌ترین بخش این پنج مرحله‌ است. در زمان تدوین این امکان را داریم که با توجه به شناخت کاملتر نسبت به موضوع، نوع روایت را با توجه به تواناییهای موجود مانند راش‌های گرفته شده، منابع ٓارشیوی و از همه مهم‌تر گفتار متن تغییر دهم و به پیکره‌ی دیده شده در موضوع نزدیک‌تر کنیم. البته در این مرحله هم مانع‌های عمده‌ای وجود دارند مانند تصویرها و صداهای بد که ناشی از اشتباه فیلمبردار یا صدابردار هستند و...
 در نهایت شاید اثر نهایی آن چیزی نباشد که اول مرا به خودش جلب کرده بود. اما آمیزشی میان فیلم‌ساز و موضوع رخ داده که محصولش هم واقعیتهای موضوع را در خود دارد و هم به نوعی نشانی از فیلم‌ساز که البته شاید خیلی حضور فیلم‌ساز در آن محسوس نباشد.
 

جا دارد که همیشه این سؤال را از خود بپرسیم : اگر به جای میکلانژ کس دیگه‌ای به آن سنگ نگاه می‌کرد آیا همان پیکره را می‌دید؟

به طور قطع پاسخ منفی است. زیبایی هنر همین تعدد و تکثر نگاه‌ها به موضوع‌های یکسان است. به نظرم باید تلاش کنیم تمرکز را از تلاش برای یافتن موضوع بکر به یافتن دیدگاه و روایت بکر به موضوع تغییر دهیم.

  • امیرپژمان حبیبیان

ما برف شدیم

پنجشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۰۵ ب.ظ

سالها گذشت

و ما برف شدیم 

 نشسته‌

در انتظار آفتاب ناگهانی که محومان کند.

  • امیرپژمان حبیبیان

آغاز مشکل

سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۳۱ ق.ظ
این متن چهار سال پیش نوشته شده است. به نظرم تاریخش و این که در واکنش به چه کسی نوشته شده مهم نیست. شما هر روز با ده‌ها مورد مواجه می‌شوید که با چنین طرز فکری، سعی می‌کنند با معیار قرار دادن غرب، داشته‌هایمان را به خاطر انطباق داشتن یا نداشتن با اصول غربی، می‌ستایند و یا تخطئه می‌کنند.

«رئیس جمهوری فرانسه افاضه کرده‌اند: اسلام با دموکراسی سازگار است.
 مشکل از زمانی شروع شد که غرب معیار سنجش همه چیز قرار گرفت. جنس خارجی، فکر خارجی، علوم انسانی خارجی، انسان خارجی همه در ضمیر ناخودآگاه ما اصیل و با ارزش قلمداد شد و روز به روز خودمان و داشته‌هایمان در نظرمان بی ارزش‌تر شد. مادی‌گرایی و اصالت لذت جایش را در ذهنمان باز کرد و استاد دانشگاهمان یا فیلمبردار برجسته‌ی سینمایمان رانندگی تاکسی در غرب را به زیستن هرچند سخت در کشورش ترجیح داد.
 در مورد جمله‌ی آقای اولاند هم باید گفت که اگر قرار بر سازگاری هم باشد دموکراسی باید سازگاریش با اسلام را ثابت کند. دموکراسی یک نظریه‌ی سیاسی است و اسلام دینی آسمانی. کلا من این اصالت دموکراسی به روایت غربی را درک نمی‌کنم. نظریه‌ای که با افراط در اصول خودش امروز به دوری باطل افتاده است. عوام تعیین کننده‌ی دولت اند و دولت هم برای انتخاب مجدد به سلیقه‌ی عوام رفتار می‌کند. و این چرخه هر دور که می‌زند دوز حماقتش افزایش پیدا می‌کند.

پانوشت: واضح است که منظور از خارج اروپا و آمریکای شمالی است.»

  • امیرپژمان حبیبیان