سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۲۴۷ مطلب توسط «امیرپژمان حبیبیان» ثبت شده است

این مطلب را به درخواست دوست عزیزم محمدرضا نعمتی در شماره‌ی ۸۱ فصلنامه‌ی سینمایی فارابی که اختصاص به سینما و انقلاب داشت، نوشته‌ام. فایل PDF هم برای دانلود ذیل این سطر موجود است. 


محل گرفتن فایل PDF این مطلب
حجم: 5.77 مگابایت

جای خالی

 

 این فهرست فیلم‌های شاخصی  است از شخصیت‌های شناسنامه‌دار انقلابی که طی این چهل سال ساخته از حضور آن‌ها به تصویر درآمده‌ است.

 

·      «تیرباران»  ۱۳۶۵

·      «فرزند صبح»  ۱۳۸۳ الی ۱۳۸۹

·      «چ»  ۱۳۹۲

·      «سیانور» ۱۳۹۴

·      «ماجرای نیمروز» ۱۳۹۵

 

گمان نمی‌کنم سینمای ایران بتواند به این کارنامه افتخار کند. به نظر  می‌رسد یا شخصیت‌های مؤثر و مشهور انقلاب میان فیلم­سازان سینمای ایران طرفدار چندانی ندارند یا مسئله‌های دیگری باعث شده‌اند این فهرست تا این حد کم رمق و کوتاه باشد. برای برداشتن اولین گام در پیدا کردن پاسخ این سؤال که چرا حضور شخصیت‌های مهم و مؤثر انقلاب اسلامی در سینمای ایران اینقدر کمرنگ است، باید به سراغ فیلم‌های ساخته شده و حاشیه‌های ایجاد شده در اطرافشان برویم.


تیرباران

به نویسندگی و کارگردانی علی­اصغر شادروان، بر اساس داستان زندگی شهید سید علی اندرزگو ساخته شده است. روحانی مبارزی که با هوش سرشارش، سیزده سال در حالی که تحت تعقیب بود و زندگی مخفی داشت به تامین اسلحه برای گروه‌های مذهبی مخالف شاه و مبارزه مسلحانه بر علیه حکومت پهلوی پرداخت. سکانس افتتاحیه با وفاداری کامل به روایت‌های ذکر شده از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت در سال ۱۳۴۳ به وسیله‌ محمد بخارایی و با همکاری شهید اندرزگو و دیگر یارانشان ساخته شده است. اما در ادامه، کارگردان برای ایجاد جذابیت  و کشش در فیلم شخصیت‌هایی خیالی را به عنوان آنتاگونیست وارد قصه می‌کند و به بیانی،  شخصیت‌های فرعی فیلم هیچ‌کدام هویت واقعی ندارند. این کاراکترها را می‌توان در سه تیپ انقلابی، ساواکی و مردم عادی دسته‌بندی کرد. کارگردان در مصاحبه‌ای می‌گوید:

«در سال ۱۳۶۳ در روزنامه‌ای تصادفا بیوگرافی پنج سطری شهید اندرزگو برخوردم که گویا به مناسبت شهادتش چاپ شده‌بود. در آن بیوگرافی آمده‌بود که ترفند اندرزگو این بوده که خودش را به چهره‌های مختلف در می‌آورده تا بتواند به فعالیت سیاسی خود ادامه دهد. با خواندن این پنج سطر احساس کردم دستمایه خوبی می‌تواند برای یک فیلم پلیسی پرکشش باشد[...]  البته حدود شصت درصد قصه فیلم زائیده‌ی تخیلات خودم بود، چرا که بنده معتقدم سینما یعنی قصه...»

با توجه به نکات ذکر شده در مصاحبه به نظر می‌رسد که دغدغه‌ی اصلی کارگردان ساخت فیلمی گیشه دار بوده نه روایت تاریخ. زندگی شهید اندرزگو به این دلیل انتخاب شده که هم اکشن و پرتنش بوده و هم به جهت سابقه‌ی مبارزاتیش ، امکان جذب سرمایه از حوزه ی هنری برای ساختن فیلم از زندگی‌اش وجود داشته است. فیلم در زمان خود خوب فروخت و بسیاری از ما اولین بار نام شهید اندرزگو را با این فیلم شنیدیم. اما اگر بخواهیم با معیاری که موضوع این یادداشت قرار گرفته بسنجیم،  اثر به تاریخ وفادار نیست، از گفتن وقایع و نام‌های دردسرساز  پرهیز می‌کند، فیلم­نامه دارای حفره­های دراماتیک زیادی است. از جمله اینکه هیچ‌گاه مشخص نمی‌شود اسلحه‌هایی که توسط ایشان به کشور وارد می‌شود به دست چه کسانی تحویل می­رسد؟ در فیلم مستند «گزارش شنبه» که پرتره شهید اندرزگو است گفته می‌شود این اسلحه‌ها با حمایت بخشی از روحانیون خریداری و به سازمان مجاهدین خلق تحویل داده می‌شدند که با تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم هم حمایت‌ها قطع می‌شود و هم او دچار تردید می‌شود. اما نویسنده فیلمنامه به جای دادن سرنخ­هایی از این موارد، اندرزگو را در حد یک محکوم باهوش در حال فراری دائمی تصویر می‌کند؛ بدون این که در شناساندن تفکر او که منجر به این سبک زندگی شده است، تلاشی داشته باشد. بدون شک اگر درام از دل همین واقعیت‌های زندگی شهید اندرزگو بیرون کشیده می­شد و نویسنده حفره‌های داستان را به جای واقعیت ساختگی با تخیلِ خلاق بر اساس پژوهش­ از زندگی قهرمان پر می‌کرد، هم به لحاظ روایی با فیلمی قابل اعتناتر رو به رو بودیم و هم این اثر می­توانست از نظر محتوایی غنی‌تر و از نظر تاریخی قابل استنادتر باشد. همانطور که اشاره شد در فرم کنونی، حداکثر کارکرد فیلم‌هایی شبیه تیرباران معرفی نام شخص انقلابی به جامعه است، اما با اتخاذ چنین رویکردهایی، فیلم در افشای شخصیت و تفکر او الکن باقی می‌ماند و در نهایت با کلیشه‌های موجود روایتش را سر و سامان می‌دهد.


فرزند صبح

به نویسندگی و کارگردانی بهروز افخمی به علت داشتن بیشترین حاشیه در میان نمونه­های انتخاب شده، مثال خوبی برای بررسی مصائب ساخت فیلم درباره‌ شخصیت‌های انقلابی است. این فیلم بخش‌هایی از زندگی امام خمینی (ره) را به تصویر می‌کشد. فیلم فقط یک بار در جشنواره‌ی بیست و نهم فجر برای اهالی رسانه به نمایش درآمد و بعد از آن بایگانی شد. قبل از نمایش فیلم، بهروز افخمی در نامه‌ای به دبیر جشنواره اعلام کرد نسخه‌ی نمایش داده شده بدون اجازه و دخالت او آماده شده و  درخواست کرد که جلوی نمایش آن گرفته شود. افخمی نوشت: "من اجازه نمی‌دهم از نامم در تیتراژ این فیلم سواستفاده شود و از شما به عنوان دبیر جشنواره فیلم فجر درخواست می‌کنم در جهت جلوگیری از سرقت نام و آسیب رساندن به حیثیت حرفه‌ای اینجانب اقدام فرمائید. از طرف دیگر به شما هشدار می‌دهم که شنیده‌ام نتایج کار آقای شرف‌الدین و ارگانی به هیچ وجه در شان امام (ره) نیست چنان که ممکن است خدای نکرده وهن شخصیت آن عزیز و حتی تمسخر لهجه و رفتار مردم خمین به حساب آید..."

افخمی کارگردان خونسردی است. سر فرصت و با حوصله فیلم می‌سازد. گاهی هم تصمیم‌های عجیب و غریب و پرهزینه می‌گیرد. دو سال پروژه‌ فرزند صبح را تعطیل کرد تا بازیگر پنج ساله‌ نقش کودکی امام (ره) بزرگ شود و هفت سالگی‌ را هم بازی کند. شاید این دست مسائل باعث ایجاد اختلاف بین تهیه کننده و کارگردان شد. اما مشکلات فرزند صبح فقط با انتخاب افخمی به عنوان فیلمنامه‌نویس و کارگردان کلید نخورد. ساخت فیلم درباره‌ شخصیتی چون امام خمینی (ره) که طیف وسیعی از مردم به ایشان علاقه دارند و تحریف، یا زیاد و کم کردن بخشی از ماجراهای مربوط به ایشان می‌تواند تحریک کننده‌ بخشی از جامعه باشد، اگر نگوییم ناممکن اما بسیار مشکل است. برای سیاستمداران همیشه این هراس وجود دارد که رقیب سیاسی با روایت دلخواهش، شخصیت‌های بزرگ انقلاب را به نفع دیدگاه خود مصادره کند. طیف انقلابی هم همیشه با نگرانیِ تحریف امام و نشان دادن تصویری که در شان ایشان نباشد، دست و پنجه نرم می‌کند. به همین دلایل در سینما و تلویزیون ایران قوانین نانوشته‌ای وجود دارد که به موجب یکی از آن‌ها فیلم ساختن درباره‌ موضوع‌های حساس باید توسط اشخاص مورد تایید انجام شود. البته همان فیلم‌سازهای مورد تایید هم برای فرار از حاشیه و دردسر در بسیاری از موضوع‌ها ورود نمی‌کنند. بهروز افخمی علی‌رغم تمام حاشیه‌ها و دردسرها هنوز جزو دایره‌ افراد مورد وثوق است و سر پرشوری هم دارد. قبل از شروع فیلم، به علت حضور او در مجلس شورای اسلامی و وابستگی‌اش به فراکسیونی خاص و یک نطق پیش از دستور جنجالی، فعالیت‌هایش از جانب جناح سیاسی مقابل، زیر ذره‌بین قرار گرفته بود. او با هوشمندی، ساخت فیلم درباره‌ دوران رهبری امام (ره) را نپذیرفت و داستان فیلم را به کودکی و تبعید امام در سال ۱۳۴۳ محدود کرد. اما حمله‌های مخالفان از جایی -که فکرش را نمی‌کرد- متوجه فرزند صبح شد. شایعه انتخاب هدیه تهرانی برای نقش مادر امام (ره)، نقطه‌ شروع جنجال‌ها بود. اوج این موج، اعتراض سردار باقرزاده مسئول بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس به این موضوع بود. در نهایت با توضیح این نکته توسط افخمی که هدیه تهرانی ایفاگر نقش دایه‌ امام است، ماجرا ختم به خیر شد. مخالفان فیلم حتی روایت کودکی امام(ره) در فیلم را تلاش کارگردان برای خشن نشان دادن روحیه‌ی امام (ره) قلمداد کردند. در نهایت به گفته حاضران در جلسه‌ نمایش فیلم و تصریح خود افخمی، فیلم هنگام تک نمایش­اش در سینمای رسانه‌ جشنواره فجر، وضعیتی آشفته و نامناسب داشت که موجب واکنش شدید تماشاگران شد. افخمی از آن برائت جست و دبیر جشنواره هم گفت: «به احترام به امام(ره) و سرمایه‌گذار این فیلم که یک نهاد مدعی حفظ آثار امام است، ما این فیلم را به نمایش گذاشتیم تا خود مردم و مخاطبان به قضاوت درباره‌ آن بپردازند...»

نگارنده معتقد است اگر فیلم ساختن درباره‌ یک شخصیت مهم و تاثیرگذار چون امام(ره) فقط برای رفع تکلیف نیست و هدف، تاثیرگذاری در جامعه و معرفی ایشان به نسل جوان‌تر است، به جسارت بیشتری نیاز داریم. نمی‌شود وارد دریا شد و با دامنی خشک از آن‌سو بیرون آمد. باید دوره‌های مختلف زندگی ایشان از تبعید تا وفات را معرفی کرد؛ به خصوص دوران پر اهمیت تبعید در نجف را که به علت پررنگ بودن دوره‌ تاریخی ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۸در زندگی ایشان، مهجور مانده است. به هر حال  این مساله قابل انکار نیست که مشکلات پیش آمده برای فیلم فرزند صبح، دست و دل تهیه‌کنندگان و کارگردان‌هایی را که به ساخت فیلم سینمایی درباره‌ امام خمینی(ره) علاقمندند، بیش از پیش لرزاند و به نوعی به جامعه‌ سینمایی القا کرد، هنوز وقت روایت امام خمینی فرا نرسیده است.


چ

چ به عنوان نامی برای فیلم ابراهیم حاتمی­کیا می­تواند حرف اول چمران، چگوارا و چریک باشد. حاتمی‌کیا با این نام‌گذاری وجه چریک شخصیت شهید مصطفی چمران را برجسته می‌کند و در عین حال به ذهن مخاطب القا می‌کند که قرار است فیلمی بیوگرافیک درباره‌ او ببیند اما در عمل با روایتی غیر قابل استناد درباره‌ی دو روز از زندگی شهید چمران در پاوه مواجهیم. در این فیلم هم چون فرزند صبح، فیلمنامه نویس تلاش کرده بخشی از زندگی چمران را دستمایه کند که سرراست و بدون حاشیه است. کارگردان برای روایت حضور چمران از ماجرای پاوه، واقعیت را به نفع درام دست کاری و و تلاش می‌کند در جایگاه سخن‌گوی انقلاب اسلامی، به تمام شبهات پاسخ دهد. او برای اثبات جنگ‌طلب نبودن نظام در برخورد با معارضین کُرد، لباس پلنگی را از تن چمران بیرون می‌آورد و کت و شلوار بر تنش می‌کند و قهرمان را به مذاکره با فردی می‌فرستد که در واقعیت وجود خارجی نداشته است. در عین حال موقعیت مکانی و شخصیت‌ها را با نگاهی سمبولیک، طوری طراحی می‌کند که ردی از مسائل امروز هم در آن قابل تشخیص باشد و به این وسیله اعلام موضع می‌کند. به زعم نگارنده، نتیجه‌ روایت چ از یکی از شخصیت­های متعین انقلابی این است: چمرانِ فیلم نه چمرانِ خمینی است و نه چمرانِ بازرگان... او چمرانِ حاتمی‌کیا است: «...این چمرانی است که من خلق کردم...»

من این رویکرد و صراحت را محترم می‌دانم، اما کاش چمرانی که ایشان خلق کرده‌اند، نشانه‌های بیشتری از چمران واقعی به همراه داشت. سکانس مذاکره با عنایتی برای دو منظور طراحی شده: نخست نشان دادن صلح طلبی چمران و به تبع آن نظام؛ و دوم اینکه به بهانه‌ آشنایی پیشین او با عنایتی بخشی از زندگینامه‌ چمران برای تماشاگر گفته شود. فیلمی که در مورد چمران ساخته شده از نقاط عطف زندگی‌اش با چند دیالوگ شعاری و گذرا و چند فلاش‌بک نامفهوم از زبان دوست ـ دشمنی که ما به ازای واقعی ندارد، عبور می‌کند.

باز هم به زعم من، شایسته‌تر این بود که در نام فیلم به چمران اشاره نمی‌شد و تبلیغات فیلم هم مخاطب را به دنبال یافتن تصویری از چمران به سینما نمی‌کشاند.


سیانور

سیانور به نویسندگی مسعود احمدیان و کارگردانی بهروز شعیبی، موضوع تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق و تبعات آن را دستمایه‌ کرده و ضمن بازنمایی اتفاقات سال ۱۳۵۴ تلاش می‌کند فیلمی مخاطب‌پسند و جذاب باشد. این فیلم درباره‌ یک شخص خاص نیست بلکه بر پایه‌ی وقایع مستند نوشته شده است اما در آن چند شخصیت واقعی وجود دارند که با دقت و بر پایه‌ اخبار و گزارش‌های موجود به آن‌ها پرداخته شده است.

فیلم با ترور دو مستشار آمریکایی توسط سازمان مجاهدین خلق آغاز می‌شود، نحوه‌ ترور مو به مو مطابق گزارش های باقی مانده از آن زمان اجرا شده است. در تمام فیلم سعی شده وفاداری به اصل اتفاق رعایت شود؛ شخصیت­های مجاهدین خلق به جز نقش هنگامه، همه واقعی هستند. بنا به گفته کارگردان، هنگامه هم از ترکیب سه شخصیت زن که در اسناد و مصاحبه‌ها از آنها نام برده شده، به وجود آمده که ما نام یکی از آن‌ها را می‌دانیم. در ترور مستشاران آمریکایی، منیژه اشرف‌زاده‌ کرمانی علامت دهنده و مسئول مراقبت از صحنه بوده است. نقش بهمنش، بازپرس ساواک و امیر فخرا زاییده تخیل فیلمنامه‌نویس است. نکته قابل اعتنا در فیلم­نامه احمدیان این است که داستان طوری با ظرافت طراحی شده تا این شخصیت‌های تخیلی، آسیبی به واقعیت ماجرا نزنند. در بده بستان میان واقعیت و درام، گاهی هم واقعیت با قواعد درام نمی‌خواند و به جذابیت فیلم آسیب می‌زند. مصداق این ماجرا در سیانور وجود دارد. در کشمکش‌هایی که بعد از ترور مستشاران آمریکایی اتفاق افتاد، دستگیری وحید افراخته عامل اصلی ترور و سید محسن سید خاموشی نقطه‌ی عطف ماجرا است. آن‌ها هنگام قدم زدن در خیابان ضوابط امنیتی را رعایت نمی‌کنند و با مشکوک شدن ماموران گشتی ساواک به راحتی غافلگیر می‌شوند. ساواک هیچ شناختی از آن دو و سابقه­شان ندارد و با اعترافات وحید افراخته چند و چون سازمان مجاهدین خلق لو می‌رود و دستگیری‌های گسترده‌ای آغاز می‌شود. با اینکه واقعیت دستگیری این دو نفر هم در فیلم به دقت مطابق واقعیت بازسازی شده اما حفظ این  اتفاق تصادفی در فیلم باعث باسمه‌ای به نظر رسیدن تمهیدات فیلمنامه می‌شود. ایجاد یک رابطه‌ی عشقی میان دو شخصیت اصلی و خیالی داستان که هر کدام به جبهه‌ای مخالف با دیگری تعلق دارد، به قصه قوام بخشیده و با ایجاد هیجان و یک تعلیق طولانی، انگیزه‌ تماشاگر را برای پیگیری ماجرا تا انتها بیشتر می‌کند اما با این وجود، این راه‌کار تکراری و قابل پیش‌بینی است. شاید بهتر باشد فیلمنامه‌نویسان به دنبال شیوه‌های دیگری برای خلق کشش و جذابیت در قصه باشند. در روایت قصه هایی که ما به ازای واقعی دارند، یکی از راه‌های ایجاد جذابیت، از میان جزئیات بی‌اهمیت واقعیت گذر می‌کند. مسیر سختی که بهتر است فیلمنامه‌نویسان بیشتر در آن تردد کنند تا بر پستی و بلندی‌اش اشراف پیدا کنند. سیانور نمونه‌ خوبی از برقراری نسبت درست میان واقعیت و ساختار دراماتیک است.


ماجرای نیمروز

به نویسندگی ابراهیم امینی و کارگردانی محمدحسین مهدویان، باز هم در مورد سازمان مجاهدین خلق است. این فیلم به رویدادهای پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و وارد شدن این سازمان به فاز نظامی برای مقابله و براندازی جمهوری اسلامی می‌پردازد. در این فیلم دو شخصیت مهم و کلیدی انقلاب، شهید بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و شهید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران در چند سکانس محدود حضور دارند. این فیلم در روایت‌ تاریخ گامی به جلو برمی‌دارد و موفق می‌شود دوره‌ای طولانی و پرتنش را با نقش‌های متعدد معرفی کند. علی‌رغم تعداد زیاد شخصیت‌ها، پرداخت و جاگذاری مناسب آنها در تایم‌لاین، روایت به گونه‌ای پیش می‌رود که ما حس می‌کنیم تک‌تک آن‌ها را می‌شناسیم و با آن‌ها همذات‌پنداری می‌کنیم. برای رسیدن به این موارد مهم، فیلمنامه‌نویسان این فیلم، سه نکته را رعایت کرده‌اند :

۱- از پژوهش­های میدانی و کتابخانه­ای به خوبی بهره برده‌اند.

۲- نیازهای دراماتیک فیلمنامه را بر مبنای پژوهش و اسناد و آرشیوِ در اختیارشان انتخاب کرده‌اند و  فقط حفره‌ها را با تخیل خلاق پر کرده‌اند و بر حسب نیاز جاهایی از روایت های مستند را حذف، و بخش‌هایی از چند خاطره را به هم دوخته‌اند.

۳- در دام فیلمنامه‌ سه پرده پرده‌ای و روایت کلاسیک نیفتاده‌اند و  فیلمنامه را بر پایه‌ی خرده پیرنگ‌ها نوشته‌اند.


شهید بهشتی و شهید لاجوردی با وجود زمان کم حضورشان انعکاس خوب و درستی در فیلمنامه دارند. تنها مورد قابل ذکر در انعکاس جزئیات یک شخصیت واقعی، صحنه نماز خواندن شهید بهشتی است. در یکی از صحنه­های فیلم شاهدیم که شهید بهشتی هنگام نماز انگشتر عقیق در دست دارد و هنگام قنوت نگین را می‌چرخاند و مقابل صورتش قرار می‌دهد. اما شهید بهشتی هیچ‌گاه اهل استفاده از انگشتر نبوده ‌است. این نکته در عکس‌هایی که از ایشان به جا مانده به وضوح قابل استناد است. در این فیلم هم مانند سیانور از یک رابطه‌ عاطفی میان دو نفر از اعضای سپاه پاسداران و مجاهدین خلق به عنوان رشته‌ای برای مربوط کردن داستانک‌های فیلمنامه و جنبه‌ی انسانی دادن به جبهه‌ آنتاگونیست و تاکید بر سادگی و فریب خوردگی آن‌ها استفاده شده است که راه‌کاری تکراری و کلیشه‌ای است.

موفقیت فیلم ماجرای نیمروز و استقبال سیاسیون، مردم و منتقدان، ساخت فیلم درباره‌ تاریخ معاصر را تسهیل کرد و کسی چه می‌داند شاید در فیلم‌های آینده، به شخصیت‌های انقلابی هم نقشی فراتر از چند پلان تعلق بگیرد.


مؤخره

نسبت مستقیمی میان واقعه و شخصیت‌ وجود دارد. ما باید اول تکلیف خود را با وقایع مشخص کنیم تا بتوانیم سراغ شخصیت‌ها برویم. باید بتوانیم جای درست شخصیت‌ها را در وقایع پیدا کنیم و سپس به نگارش و تولید در ژانر زندگی­نامه­ای بپردازیم. برای فهم صحیح یک واقعه نیاز به اسناد بر جا مانده از طرف‌های مختلف ماجرا، روایت‌های تاریخ شفاهی و تولیدات رسانه‌ای هم‌زمان، قبل و بعد داریم. این روزها همه برای حفظ تاریخ شفاهی به تکاپو افتاده‌اند اما اسناد و آرشیو رسانه‌ای مورد نیاز به سادگی در اختیار پژوهشگران قرار نمی‌گیرد. شاید اگر عوامل اصلی ماجرای نیمروز کسانی دیگر بودند، هرگز ساخت این فیلم محقق نمی‌شد. باید دایره‌ی افراد مورد وثوق را فراتر کرد و در نهایت به ماقال تکیه کرد و از مَن قال گذشت.

معرفی وجوه صحیح شخصیت یکی از وظایف‌ اخلاقی سازندگان فیلم در ژانر بیوگرافیک است و باید نسبت به حقیقت وجودی کسی که به نامش فیلم می‌سازند متعهد باشند. لازم است پژوهش درست و دقیقی که توسط افراد متخصص و منصف انجام شده را محور روایت قرار داد و از مصادره‌ شخص به نفع دیدگاه خود پرهیز کرد. در آثار تولید شده و حتی آثار تولید نشده، ترس خانواده‌ بزرگان به شهادت رسیده یا درگذشته انقلاب از روایت جهت‌دار افراد به وضوح قابل مشاهده است و عدم تمایل به همکاری برخی از این خانواده‌ها یکی از عوامل مهم عدم حضور یا روایت اشتباه شخصیت­های انقلاب در فیلم‌های سینمایی است.

 

شخصیت‌های بزرگ سرمایه‌‌ی جامعه‌اند و شناساندن و الگوسازی از آنان به مثابه ذخیره سازی این سرمایه‌ها برای انتقال به نسل های بعدی است. معرفی گذشتگان به آیندگان، وظیفه‌ای تاریخی است که به نوبت بر دوش همه‌ی نسل‌ها سنگینی می‌کند. اگر ما این وظیفه را درست انجام دهیم، زمینه‌ای را برای آیندگان فراهم کرده‌ایم تا با استفاده از تجارب موروثی، زندگی بهتری را برای خود و فرزندانشان بسازند. امیدوارم در پنجاه سالگی انقلاب حداقل پنجاه فیلم بیوگرافیک قابل بررسی موجود باشند.

 


  • امیرپژمان حبیبیان

تصور دریای طوفانی در کنار زاینده رود خشک

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ق.ظ

شش سال پیش در همین روز در اصفهان نوشتم:


افسانه‌ها را دوست دارم. اول که باهاشون روبه‌رو میشم، نیتم فقط خواندن و لذت بردنه ولی اونها توی ذهن و روحم می‌مونن و بعد در شرایط مختلف متوجه می‌شم که دارم موقعیت خودم در اون مقطع را با استفاده از اونها بازسازی می‌کنم.
امروز به دلیلی خیلی به هم ریخته و آشفته و ناامید شدم، کنار زاینده‌رود خشک قدم زدم. افکارم جهت مشخصی نداشت. خودم را بهشون سپرده بودم و اونا منو به این سو و آن سو می‌کشیدن. یکدفعه خودم را در قالب یکی از اون قهرمان‌های افسانه‌ای دیدم که میان دریا در طوفان گیر افتاده و کشتی‌ش در هم شکسته و داره مقاومت می‌کنه. بعد بیهوش میشه و مدتی بعد چشمهاش رو باز میکنه و می بینه که روی شنهای گرم ساحل در حال خشک شدنه، دیگه به تصور بعدش نرسیدم که آدم کوچولوها میان سراغش یا یه شاهزاده خانم زیبا که مشغول گشت و گذاره... یا دیوها و غولها ... راستش خیلی هم مهم نبود. اصل برام این بود که از طوفان جان سالم به در برده بودم.



پی‌نوشت: تصور دریای طوفانی در کنار زاینده‌رود خشک تناقض دردناکیه.

  • امیرپژمان حبیبیان

استعفای ظریف و ذهن‌های کلیشه‌باز

سه شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۱۷ ب.ظ
فضای عمومی سیاست ما محل بازی ذهن‌های کلیشه‌باز است. هر اتفاقی می افتد بدون اطلاع از جزییات سعی میکنند با همان فرمول‌های تکراری تحلیلش کنند. به نظرم راه رسیدن به منظری درست در سیاست کشور چه داخلی و چه خارجی، کلیشه زدایی از ذهن‌ها است.
البته در این میان دار و دسته های که حیاتشان به گسترش این کلیشه ها وابسته است و متاسفانه قدرت پروپاگاندا هم دارند، مانع اصلی هستند که بخش مهمی از مسئولیت دوقطبی شدن جامعه و از هم گسیختگی اجتماعی به پای آنها نوشته خواهد شد.
در ماجرای استعفای آقای ظریف همه آن را به حاکمیت دوگانه و این قبیل اصطلاحات ربط دادند و بعد مشخص شد مشکل به داخل دولت و تمامیت خواهی تیم آقای روحانی(واعظی، نوبخت، نهاوندیان) برمیگردد که آقای ظریف را از دیدار #بشاراسد آگاه نکرده‌اند.
#ظریف #استعفای‌ظریف
  • امیرپژمان حبیبیان

کودک، سرباز و دریا و جنگی که برای صلح نیست...

چهارشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ق.ظ


بچه که بودم یه کتابی داشتم به اسم«کودک، سربازو دریا» که «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» چاپش کرده بود. قصه‌ی  پسری بود به نام «پی‌یر» که در زمان جنگ جهانی دوم خط آهن رو در شهری از فرانسه منفجر می‌کنه و مجروح میشه. آخرش بعد از پیروزی در جنگ نویسنده از زبان پی‌یر میگفت که نبرد دیگه‌ای در راهه. نبردی برای صلح...
همه‌ی ما آرزوی صلح داریم،البته فقط در حرف. قدیم‌ترها فکر می‌کردم اکثر انسان‌ها طرفدار حقیقت و خواهان خیراند. اما امروز فکر می‌کنم  که همه‌ی ما به نوعی در جهت نابودی صلح می‌جنگیم. یعنی در جبهه‌ی شر هستیم  و این جنگ رو در روابط بین خودمون شروع کرده‌ایم با خودخواهی ای که نگاههای متخاصم، بی‌‌اعتمادی و تزویر، حسادت و دروغ همراه خودش میاره. هر جنگی با تکبر و خودخواهی شروع میشه و ما سال‌هاست که این جنگ را آغاز کرده‌ایم.

من به این امید زنده‌ام که وقت ظهور برسه و انسان‌ها این قابلیت را پیدا کنند که خوب و بدشون را تشخیص بدن و همگی جمع بشن و بر علیه شر، برای صلح پایدار بجنگن.

  • امیرپژمان حبیبیان

چرا ستمکاران نه کافران؟

دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ق.ظ


سوالی که برام پیش اومده اینه که: چرا در اول آیه‌ی زیر میگه کافران به پیامبران چنین گفتند و در انتهای آیه میگه ستمکاران را هلاک خواهیم کرد، نمیگه کافران را هلاک خواهیم کرد. تفاوت بین ظالم و کافر چیه؟ آیا میشه این‌طور نتیجه گرفت که ظالمین معنای عام‌تری از کافرین داره؟


- کافران به پیامبرانشان گفتند: یا شما را از سرزمین خویش می‌رانیم یا به کیش ما بازگردید. پس پروردگارشان به پیامبران وحی کرد که: ستمکاران را هلاک خواهیم کرد.

قرآن کریم- سوره‌ی ابراهیم- آیه‌ی سیزدهم- ترجمه‌ی مرحوم عبدالمحمد آیتی

  • امیرپژمان حبیبیان

توهم می‌زنم، پس هستم

يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ ق.ظ


گاهی فکر می‌کنم که توهم مهمترین عنصر زندگی ماست. اصلا دلیل زنده بودن ما توهمی است که نسبت به خودمان و نسبت هستی با خودمان داریم. اگر توهم نبود، دنیا اینقدر آرام و بی‌سر و صدا بود که تنها هیجان موجود در زندگیمان، هیجان مرگ بود. به خودمان می‌گفتیم: کاش بمیریم و بریم اون دنیا عشق و حال کنیم. توهم است که باعث می‌شود سینه سپر کنیم و بگوییم: می‌اندیشم، پس هستم.

  • امیرپژمان حبیبیان

ابعاد و چگونگی کپی کاری در هنر ایران

شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۴۵ ب.ظ



این مطلب سه سال پیش در همین وبلاگ منتشر شد، امروز به طور اتفاقی دوباره میشنیدمش و به نظرم رسید که این دغدغه‌ها را دوباره بازنشر کنم.



 در شماره اول از پادکست رادیو رِد، با «امیرپژمان حبیبیان» به گفت و گو نشستیم.
 

"حبیبیان" کارگردانِ مستند، تهیه کننده و فیلمبردار است. او فیلم مستندی از زندگی و آثار "محسن وزیری مقدم" از پیشگامان هنر مدرن در ایران را در کارنامه هنری خود دارد که علی رغم گذشت چندین سال امکان پخش از تلویزیون رسمی ایران را نیافته است. از دیگر آثار مستند او می توان به "روستایی که نمی خواهد شهر شود"، "حافظ و مردم" و "قاف الف" اشاره نمود.
.
*از متن گفتگو با «امیرپژمان حبیبیان» درباره ی مساله ی کپی یا سرقت آثار هنری:
- فیلمی درباره ی "حافظ" می ساختم. استادم می گفت حافظ بزرگترین دزد تاریخ ادبیات جهان است. این واقعیت دارد. بسیاری از بیت هایی که در غزلیات حافط می بینید می توانید در آثار "سعدی" هم ببینید. و یا این که حافظ خیلی از ابیات غزلیاتش را از "کمال الدین اصفهانی" گرفته یا از "خواجو" گرفته. اما چون حافظ خودش دارای اندیشه و جهان بینی است این ها را حافظانه کرده و شما دیگر نمی توانی بگویی این غزل ش مال سعدی ست. در واقع به این دیگر نمی شود گفت دزدی . این الهام گرفتن است. اما اگر به صورت مستقیم بخواهی از دستاوردهای دیگران استفاده کنی و خودت به آن چیزی نیفزایی و شاید تقلیل شان هم بدهی این می شود سرقت و دزدی.
- به هر حال این واقعیت (مساله ی سرقت آثار ادبی و هنری) هست و اگر بخواهیم آسیب شناسی کنیم بر می گردد به این که آدمها پیش زمینه ها را خوب نمی گذرانند. در نهایت کار را خوب نمی آموزند و می خواهند میان بُر بزنند. به نظر من بزرگترین آسیب همین جاست. تمایل به میان بُر زدن!
-من یک زمانی 17 سالم بود و می رفتم پیش "بهرام بیضایی". بیضایی به من گفت: "برای چی می خواهی وارد این فضا (هنر سینما) بشوی؟ برایت جذاب است یا می خواهی مشهور بشوی یا حرفی برای گفتن داری؟". گفتم: "حرفی برای گفتن دارم؟". خب! بیضایی یک خطی به من داد. ممکن بود آن موقع اصلن حرفی هم برای گفتن نداشتم اما او به من یاد داد که یعنی باید حرفی برای گفتن داشته باشی که بخواهی با این مدیوم (سینما) به مخاطب منتقلش کنی.
- خب! حالا مثلن در مبحث فیلمسازی منهای دزدی ایده ها به صورت مستقیم (که من یک طرح فیلمنامه ای دارم و آن را برای کسی تعریف می کنم و خودم امکان ساختش را ندارم و ایشان امکانش را دارد و بی گرفتن مجوز از من می رود و می سازد) یکی از اپیدمی هایی که وجود دارد بحث الگو گرفتن و بازسازی کارهای خارجی ست که معمولن هم ماجرا لو نمی رود! فیلم خارجی را می بینند و عین به عین اجرایش می کنند! این مساله توی سریال سازی بوده و تو سینما هم. بسیاری از کسانی که امروز خیلی اسم و رسم هم در سینمای ما دارند به طور مستقیم تحت تاثیر فیلم های معروف خارجی بوده اند و حتی انکار هم نکرده اند. در نهایت اتفاقی که می افتد این است که انگار یک جامعه شناس ایرانی بخواهد الان نظریه فلان جامعه شناس غربی را که برای آن جامعه وضع شده است را بردارد و مو به مو برای جامعه ی خودش با همه تفاوت هایش اجرا کند و نسخه بپیچد. این اتفاق توی سینما خیلی قشنگ می افتد! فیلمساز ایرانی ایده های انسان غربی را از سینمای آن جا بر می دارد و مساله را می خواهد با عامل سینما برای جامعه ی ایران آداپته کند و خیلی جالب است که برای این کار خیلی هم تشویق می شود و اسم و رسم پیدا می کند!
-در هنرهای تجسمی ماجرا یک مقداری بی قاعده است! همه دارند آبستره کار می کنند. و آبستره کار کردن هم مثل شعر سپید گفتن است. اگه بخواهی اُرجینال اش را بسازی بسیار کار سختی است و اگر بخواهی اَدایش را در بیاوری بسیار کار آسونی. خُب! به هر حال این روزها آدمها می روند به این سمت و جواب هم می گیرند.
-منتقد های ما یا گالری دارهای ما یا تهیه کننده های ما یا داورهای جشنواره های ما و یا هیات های انتخاب جشنوراه ها، هیچ کدامشان انقدر نمی روند سرچ کنند، ببینند.، بخوانند، پیگیر شوند که بتوانند شناسایی کنند که این خالق یک اثر هنری تحت تاثیر چه کسی بوده و آیا اصلن تاثیر خوبی گرفته یا که گرفتار مساله ی کپی شده. 
-یکی از مشکلات عمده ی ما این است! در سینمای ما واقعن در بخش داورها و هیات های انتخاب تازه به دوران رسیدگی وجود دارد. یعنی خیلی مواقع می بینی که هرچه فیلم مغلق تر و کم گو تر است بیشتر مطرح می شود و فیلم هایی که خیلی ساده خواسته اند ایده و قصه ی خودشان را بگویند و موضوع را طرح و وتبئین کنند هیچ وقت مورد توجه قرار نمی گیرند.
-متاسفانه دغدغه ای برای مساله ای که طرح کردید وجود ندارد. مسائل بزرگتری وجود دارد که با وجود آنها کسی به این اهمیت نمی دهد. رو دربایستی هایی هم وجود دارد، که در این شرایط خیلی چیزها قربانی همین رودربایستی ها می شود. وقتی که همه دارند این کار (کپی و سرقت) را می کنند دیگر به قول معروف قبح ش ریخته است. حالا چیزی که کمترین ارزش را هم برای جامعه ندارد این است که بروی بگویی کسی از هنر من دزدی کرده.
- قاعده این است که هرکاری یک اصول اخلاقی و حرفه ای دارد. در جامعه ی هنری ما اصول حرفه ای رعایت می شود اما اصوال اخلاقی رعایت نمی شود! تهیه کننده ی ما دغدغه اش این است که از چه کاری می تواند پول بیشتری در بیاورد. گالری دار ما دغدغه ش این است که کدام کار را چقدر بفروشد که ازش سود بیشتری ببرد. وقتی که این اتفاق می افتد دیگر چیز دیگه ای مهم نیست. و حتی اگر هنر فِیک و تقلبی هم باشد مهم نیست!
- به شدت بحران ایجاد شده. بحران هست. نمی شود گفت که نیست. مشکل ما بحث "اندیشه" است. حافظ از سعدی و خواجو گرفته و مال خودش کرده و نوش جانش. نوش جانش که این بیت ضعیف سعدی را گرفته و چه کرده! مساله این جاست که آماده خوری و کپی کاری بیشترین ضربه را دارد به ما می زند. بیشتر از این که درحیطه ی فرم به ما ضربه بزنه در زمینه ی اندیشه به ما ضربه می زند.
- هنرمند ما نمی رود توی اجتماع. هنرمند ما اگر خیلی خوب باشد می شود مترجم دغدغه های خارجی ها یا حتی داخلی ها...
-به نظر من بزرگترین آسیبی که هنر فیک یا کپی کاری می زند این است که هنر را از اندیشه خالی می کند. از محتوا تهی می کند.
-من مقداری که بیشتر جستجو کردم دیدم واقعیتی وجود دارد و ان این که جامعه ی غربی از ایران یا کشورهای غیرِ غربی هنر خوب نمی خواهد. هنر جنجالی می خواهد. هنری می خواهد که مخاطب اش آن را ندیده باشد. برای همین است که ناخودآکاه سوژه هایی که نگاه تند انتقادی دارند آن طرف مطرح می شوند. خب! این هم یک جور هنر فیک است!
-یکی از فیلمساهای معروف به من می گفت که رئیس یکی از فستیوال های معروف به او می گفت یکی از همکارهای شما آمده و پرسیده که: "امسال آن جا (در فستیوال سینمایی)چی مُده!؟ چه سوژه ای جواب می ده؟!" این هم یک جور کپی کاری است! این یک هنر فیک است وقتی برای بردن جایزه از جشنواره ای ساخته می شود.
-من فکر می کنم با شرایطی که وجود دارد و چیزهایی که از نسل جدید می بینیم چشم اندازی خوب و امیدوار کننده ای وجود ندارد برای حل مساله... تنها راهکاری که ما داریم این است که به قول قدیمی ها مالمان را سفت بچسبیم و همسایه را دزد نکنیم!
-مساله ی کپی رایت در ایران خیلی بحث گسترده ای است. ما تا اقتصادِ هنرمان درست نشود بحث کپی رایت هیچ مفهومی ندارد. من می خواستم مستندی بسازم برای "امام موسی صدر". بزرگترین مشکلم مشکل آرشیو بود. هیچ متولی این جا وجود ندارد. من نه استقلال مالی دارم که بتوانم بروم ازتلویزیون لبنان آرشیو بخرم و این جا هم کسایی هستند که آرشیو دارند اما در اختیار نمی گذارند. در نهایت من مجبورم که برم و دی وی دی فیلم هایی که این ور و آن ور دنیا ساخته شده اند را بر دارم و تبدیلشان کنم و از تصاویر شان استفاده کنم. تلویزیون که آرشیوش از گاو صندوق بانک مرکزی محافظت شده تر است و به هیچ عنوان راه نفوذی نیست! خب! راهی نداریم جز این که بدزیدم رَسمن. یا باید تعطیل کنیم یا باید به دزدیدنمان ادامه بدهیم. نبودن کپی رایت این جا به نفع ماست وگرنه هیچ کاری نمی تونیم بکنیم.




منبع: وبلاگ سلوک - http://solook.blog.ir/

  • امیرپژمان حبیبیان

فحش بوقدار

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ

توی همت سوار یه ماشین مسافرکش بودم. یه ال ۹۰ از لاین سمت چپ به شکل خیلی خطرناکی پیچید جلومون و رفت توی خروجی، خانم مسافر گفت آقا یه بوق کشدار بزن براش که بفهمه داریم فحشش میدیم، راننده جوگیر شد، شیشه‌ی سمت مسافر را داد پایین و با داد به راننده‌ی اون ماشین یه فحش زشت داد. بهش گفتم: آقا، خانم گفتن بوقِ فحشدار نه فحشِ بوق دار...

  • امیرپژمان حبیبیان

خاطره‌ای که خاطره شد

دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۹ ق.ظ





توضیح: این مطلب را حدود هفت سال پیش در فیس‌بوک نوشتم. الان از زمان ثبت این عکس پانزده سال می‌گذرد. 

امشب به دنبال یک موسیقی گمشده بیشتر از صد تا سی و دی وی دی رو بازبینی کردم و به علاوه ی اون موسیقی, بسیاری از خاطره هام رو هم پیدا کردم. از جمله دو تا سی دی عکس که یکی مربوط به فیلم من بن لادن نیستم به کارگردانی احمد طالبی نژاد و تهیه کنندگی مرحوم محمدرضا سرهنگی میشد و دیگری عکسهایی از مرحوم سرهنگی که بارها میخواستم چیزی در مورد ایشون و شخصیت بی نظیرش بنویسم و عکسشون رو نداشتم و با تاسف متوجه شدم که در جستجوی اینترنتی هم عکس دندان گیری به دست نمی یاد.

این عکس متعلق به حدود هشت سال پیشه. سر صحنه ی فیلم «من بن لادن نیستم» که دستیار اول کارگردان و برنامه ریزش بودم. راستش خودم هم اول خودم رو نشناختم.
در این عکس :احمد طالبی نژاد(کارگردان)، محمدرضا سکوت(تصویربردار)،سیامک نیازی(صدابردار)، راحله پروین نیا(منشی صحنه)، امیر پرچمی(دستیار فیلمبردار)، خودم و چند دوست دیگه که اسمشون رو فراموش کردم حضور دارند...
  • امیرپژمان حبیبیان


مدت‌ها پیش  در یک کافه چشمم به این شعر خورد که روی دیوار نصب کرده بودند.  مضمون شعر من رو به یاد یه خاطره از مرحوم مسعود بهنام انداخت.
در شبهای جشنواره حدود سال هفتاد و نه،  فیلم سفره‌ی ایرانی آقای کیانوش عیاری رو کار میکردیم. من دستیار کارگردان و همچنین دستیار تدوین اون فیلم بودم. وقت زیادی رو هدر داده بودیم و میخواستیم که حتمن به جشنواره‌ی اون سال برسه. از شدت فشار کار آقای عیاری از پا افتاد و چند روز بستری شد  و من به اصرار از آقای بهنام میخواستم که صداگذاری پرده‌های اول را که تدوینشون تموم شده بود شروع کنه. وقتی گفتم آقای عیاری بیماره، زیر لب بیتی رو زمزمه کرد:

کفاره‌ی شراب خوریهای بی‌حساب
هشیار در میانه‌ی مستان نشستن است...

که طعنه‌ای بود به وقتهای تلف شده توسط ما و بعد رفتیم نشستیم پای فیلم. اون موقع تازه سیستمهای دیجیتال اومده بود و ایشون با DD1500 کار میکرد که خودش از فرانسه آورده بود. پرده‌ی اول را هم کار کردیم اما باز هم فیلم به جشنواره نرسید. همونجا یه جمله‌ی دیگه هم گفت که توی ذهنم نقش بسته: «کیانوش عیاری بلد نیست فیلم بد بسازه. همه‌ی کارهاش خوبه»

استرس و فشار در شب جشنواره،  برای اهالی سینما خیلی زیاده. فشارهایی که آخر اون مرحوم را هم از پا در آورد.

  • امیرپژمان حبیبیان