سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.

انفجارهای بغداد: مرغ همسایه‌ای که غاز نیست.

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ

انفجارهای بغداد دلم را لرزاند. بعد از انفجارهای پاریس و عکس العمل ها به آن این جمله که چرا کسی پروفایلش را به پرچم عراق یا لبنان یا سوریه تغییر نمی دهد پای ثابت فضاهای مجازی شده است. به نظرم پرسیدن این سوال مضحک است. سال هاست که متوجه شده ایم که در نظام کنونی جهان انسان ها به درجه یک و دو تقسیم شده اند. تقسیم بندی ای که به آن عمل می شود. اما چرا؟ به نظرم راه دوری را نیاز نیست برای پاسخ به این چرا برویم. شاید مقصر اصلی آن خود ما باشیم. سالیان سال است مایی که رو به کعبه نماز می خوانیم قبله ی حاجاتمان را به غرب تغییر داده ایم و خوب و بدش را به عنوان ارزش برتر پذیرفته ایم. هر وقت میخواهیم از چیز خوبی تعریف کنیم اصطلاح مثل خارج میمونه را به کار میبریم که منظورمان از خارج هم آمریکا و اروپاست. در نوشته ها و سخنان روشنفکرانمان اصطلاح ممالک متمدن به وفور به کار میرود و هزاران مثال دیگر در این باب میتوان زد. نتیجه ی عینی آن را هم در تفاوت برخوردمان با غربیها و اهالی خاورمیانه و افغانستان میتوان دید. هر غربی که از ایران میرود اولین ذکرش از ایران مهمان نوازی ایرانی هاست و دیگران دل آزرده از برخورد بد ایرانیها می گویند. ما به نوعی در نهانمان برتری انسان های غربی را پذیرفته ایم و خودمان و مردم کشورهای اطرافمان را شایسته ی رنج و مصیبت می دانیم. رنج و مصیبتی که اغلب ریشه ای در همان غرب مورد ستایش ما دارند. جهان بینی غربی در ریزترین جزییات زندگی ما نفوذ کرده و اغلب ناخودآگاه حتی با وجود مخالفت ظاهری به آن گردن نهاده ایم. بحث من بر سر خوبی یا بدی غرب نیست این بحث نخ نما معمولا با این که غرب خوبی ها و بدی هایی دارد که باید خوبی ها را گرفت و بدی ها را واگذاشت به سرانجام راضی کننده ای می رسد. مساله بر سر فاصله ی بعیدی که میان ما و ارزشهای بومی و دینی مان و نزدیکی بیش از حدمان به ارزش های غربی به وجود آمده است.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

فایل صوتی را بشنوید
 صحبت‌های امیرپژمان حبیبیان درباره‌ی کپی و سرقت در آثار هنری


 در شماره اول از پادکست رادیو رِد، با «امیرپژمان حبیبیان» به گفت و گو نشستیم. 

"حبیبیان" کارگردانِ مستند، تهیه کننده و فیلمبردار است. او فیلم مستندی از زندگی و آثار "محسن وزیری مقدم" از پیشگامان هنر مدرن در ایران را در کارنامه هنری خود دارد که علی رغم گذشت چندین سال امکان پخش از تلویزیون رسمی ایران را نیافته است. از دیگر آثار مستند او می توان به "روستایی که نمی خواهد شهر شود"، "حافظ و مردم" و "قاف الف" اشاره نمود.
.
*از متن گفتگو با «امیرپژمان حبیبیان» درباره ی مساله ی کپی یا سرقت آثار هنری:
- فیلمی درباره ی "حافظ" می ساختم. استادم می گفت حافظ بزرگترین دزد تاریخ ادبیات جهان است. این واقعیت دارد. بسیاری از بیت هایی که در غزلیات حافط می بینید می توانید در آثار "سعدی" هم ببینید. و یا این که حافظ خیلی از ابیات غزلیاتش را از "کمال الدین اصفهانی" گرفته یا از "خواجو" گرفته. اما چون حافظ خودش دارای اندیشه و جهان بینی است این ها را حافظانه کرده و شما دیگر نمی توانی بگویی این غزل ش مال سعدی ست. در واقع به این دیگر نمی شود گفت دزدی . این الهام گرفتن است. اما اگر به صورت مستقیم بخواهی از دستاوردهای دیگران استفاده کنی و خودت به آن چیزی نیفزایی و شاید تقلیل شان هم بدهی این می شود سرقت و دزدی.
- به هر حال این واقعیت (مساله ی سرقت آثار ادبی و هنری) هست و اگر بخواهیم آسیب شناسی کنیم بر می گردد به این که آدمها پیش زمینه ها را خوب نمی گذرانند. در نهایت کار را خوب نمی آموزند و می خواهند میان بُر بزنند. به نظر من بزرگترین آسیب همین جاست. تمایل به میان بُر زدن!
-من یک زمانی 17 سالم بود و می رفتم پیش "بهرام بیضایی". بیضایی به من گفت: "برای چی می خواهی وارد این فضا (هنر سینما) بشوی؟ برایت جذاب است یا می خواهی مشهور بشوی یا حرفی برای گفتن داری؟". گفتم: "حرفی برای گفتن دارم؟". خب! بیضایی یک خطی به من داد. ممکن بود آن موقع اصلن حرفی هم برای گفتن نداشتم اما او به من یاد داد که یعنی باید حرفی برای گفتن داشته باشی که بخواهی با این مدیوم (سینما) به مخاطب منتقلش کنی.
- خب! حالا مثلن در مبحث فیلمسازی منهای دزدی ایده ها به صورت مستقیم (که من یک طرح فیلمنامه ای دارم و آن را برای کسی تعریف می کنم و خودم امکان ساختش را ندارم و ایشان امکانش را دارد و بی گرفتن مجوز از من می رود و می سازد) یکی از اپیدمی هایی که وجود دارد بحث الگو گرفتن و بازسازی کارهای خارجی ست که معمولن هم ماجرا لو نمی رود! فیلم خارجی را می بینند و عین به عین اجرایش می کنند! این مساله توی سریال سازی بوده و تو سینما هم. بسیاری از کسانی که امروز خیلی اسم و رسم هم در سینمای ما دارند به طور مستقیم تحت تاثیر فیلم های معروف خارجی بوده اند و حتی انکار هم نکرده اند. در نهایت اتفاقی که می افتد این است که انگار یک جامعه شناس ایرانی بخواهد الان نظریه فلان جامعه شناس غربی را که برای آن جامعه وضع شده است را بردارد و مو به مو برای جامعه ی خودش با همه تفاوت هایش اجرا کند و نسخه بپیچد. این اتفاق توی سینما خیلی قشنگ می افتد! فیلمساز ایرانی ایده های انسان غربی را از سینمای آن جا بر می دارد و مساله را می خواهد با عامل سینما برای جامعه ی ایران آداپته کند و خیلی جالب است که برای این کار خیلی هم تشویق می شود و اسم و رسم پیدا می کند!
-در هنرهای تجسمی ماجرا یک مقداری بی قاعده است! همه دارند آبستره کار می کنند. و آبستره کار کردن هم مثل شعر سپید گفتن است. اگه بخواهی اُرجینال اش را بسازی بسیار کار سختی است و اگر بخواهی اَدایش را در بیاوری بسیار کار آسونی. خُب! به هر حال این روزها آدمها می روند به این سمت و جواب هم می گیرند.
-منتقد های ما یا گالری دارهای ما یا تهیه کننده های ما یا داورهای جشنواره های ما و یا هیات های انتخاب جشنوراه ها، هیچ کدامشان انقدر نمی روند سرچ کنند، ببینند.، بخوانند، پیگیر شوند که بتوانند شناسایی کنند که این خالق یک اثر هنری تحت تاثیر چه کسی بوده و آیا اصلن تاثیر خوبی گرفته یا که گرفتار مساله ی کپی شده. 
-یکی از مشکلات عمده ی ما این است! در سینمای ما واقعن در بخش داورها و هیات های انتخاب تازه به دوران رسیدگی وجود دارد. یعنی خیلی مواقع می بینی که هرچه فیلم مغلق تر و کم گو تر است بیشتر مطرح می شود و فیلم هایی که خیلی ساده خواسته اند ایده و قصه ی خودشان را بگویند و موضوع را طرح و وتبئین کنند هیچ وقت مورد توجه قرار نمی گیرند.
-متاسفانه دغدغه ای برای مساله ای که طرح کردید وجود ندارد. مسائل بزرگتری وجود دارد که با وجود آنها کسی به این اهمیت نمی دهد. رو دربایستی هایی هم وجود دارد، که در این شرایط خیلی چیزها قربانی همین رودربایستی ها می شود. وقتی که همه دارند این کار (کپی و سرقت) را می کنند دیگر به قول معروف قبح ش ریخته است. حالا چیزی که کمترین ارزش را هم برای جامعه ندارد این است که بروی بگویی کسی از هنر من دزدی کرده.
- قاعده این است که هرکاری یک اصول اخلاقی و حرفه ای دارد. در جامعه ی هنری ما اصول حرفه ای رعایت می شود اما اصوال اخلاقی رعایت نمی شود! تهیه کننده ی ما دغدغه اش این است که از چه کاری می تواند پول بیشتری در بیاورد. گالری دار ما دغدغه ش این است که کدام کار را چقدر بفروشد که ازش سود بیشتری ببرد. وقتی که این اتفاق می افتد دیگر چیز دیگه ای مهم نیست. و حتی اگر هنر فِیک و تقلبی هم باشد مهم نیست!
- به شدت بحران ایجاد شده. بحران هست. نمی شود گفت که نیست. مشکل ما بحث "اندیشه" است. حافظ از سعدی و خواجو گرفته و مال خودش کرده و نوش جانش. نوش جانش که این بیت ضعیف سعدی را گرفته و چه کرده! مساله این جاست که آماده خوری و کپی کاری بیشترین ضربه را دارد به ما می زند. بیشتر از این که درحیطه ی فرم به ما ضربه بزنه در زمینه ی اندیشه به ما ضربه می زند.
- هنرمند ما نمی رود توی اجتماع. هنرمند ما اگر خیلی خوب باشد می شود مترجم دغدغه های خارجی ها یا حتی داخلی ها...
-به نظر من بزرگترین آسیبی که هنر فیک یا کپی کاری می زند این است که هنر را از اندیشه خالی می کند. از محتوا تهی می کند.
-من مقداری که بیشتر جستجو کردم دیدم واقعیتی وجود دارد و ان این که جامعه ی غربی از ایران یا کشورهای غیرِ غربی هنر خوب نمی خواهد. هنر جنجالی می خواهد. هنری می خواهد که مخاطب اش آن را ندیده باشد. برای همین است که ناخودآکاه سوژه هایی که نگاه تند انتقادی دارند آن طرف مطرح می شوند. خب! این هم یک جور هنر فیک است!
-یکی از فیلمساهای معروف به من می گفت که رئیس یکی از فستیوال های معروف به او می گفت یکی از همکارهای شما آمده و پرسیده که: "امسال آن جا (در فستیوال سینمایی)چی مُده!؟ چه سوژه ای جواب می ده؟!" این هم یک جور کپی کاری است! این یک هنر فیک است وقتی برای بردن جایزه از جشنواره ای ساخته می شود.
-من فکر می کنم با شرایطی که وجود دارد و چیزهایی که از نسل جدید می بینیم چشم اندازی خوب و امیدوار کننده ای وجود ندارد برای حل مساله... تنها راهکاری که ما داریم این است که به قول قدیمی ها مالمان را سفت بچسبیم و همسایه را دزد نکنیم!
-مساله ی کپی رایت در ایران خیلی بحث گسترده ای است. ما تا اقتصادِ هنرمان درست نشود بحث کپی رایت هیچ مفهومی ندارد. من می خواستم مستندی بسازم برای "امام موسی صدر". بزرگترین مشکلم مشکل آرشیو بود. هیچ متولی این جا وجود ندارد. من نه استقلال مالی دارم که بتوانم بروم ازتلویزیون لبنان آرشیو بخرم و این جا هم کسایی هستند که آرشیو دارند اما در اختیار نمی گذارند. در نهایت من مجبورم که برم و دی وی دی فیلم هایی که این ور و آن ور دنیا ساخته شده اند را بر دارم و تبدیلشان کنم و از تصاویر شان استفاده کنم. تلویزیون که آرشیوش از گاو صندوق بانک مرکزی محافظت شده تر است و به هیچ عنوان راه نفوذی نیست! خب! راهی نداریم جز این که بدزیدم رَسمن. یا باید تعطیل کنیم یا باید به دزدیدنمان ادامه بدهیم. نبودن کپی رایت این جا به نفع ماست وگرنه هیچ کاری نمی تونیم بکنیم.


امیرپژمان حبیبیان
  • سید امیر پژمان حبیبیان

چرا بزرگانمان باید در ماهواره‌ها معرفی شوند؟

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۵ ب.ظ



ایسنا سرویس فرهنگی و هنری تلویزیون و رادیو:



تهیه‌کننده فیلم «هراس و پرواز» که مستندی درباره‌ی محسن وزیری‌ مقدم است، از اینکه این فیلم بعد از چند سال از تلویزیون پخش نشده است، ابراز تاسف کرد و گفتچرا هنرمندان بزرگ ما باید توسط تلویزیون‌های ماهواره‌ای خارج از کشور معرفی شوند؟!

به گزارش خبرنگار تلویزیون و رادیو ایسنا، امیر پژمان حبیبیان، کارگردان، تهیه‌کننده و تدوینگری است که در فاصله‌ سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ فیلم مستند «هراس و پرواز» را تهیه کرده است که به زندگی و آثار محسن وزیری مقدم، نقاش و مجسمه‌ساز پیش‌کسوت و مدرنیست اختصاص دارد.

حبیبیان طی گفت‌وگویی درباره‌ی اهمیت ساخته شدن این فیلم توضیحاتی ارائه داده که انعکاس آن را می‌خوانیم:


نقاشی که می‌خواست آثارش را بسوزاند


وی درباره چگونگی ساخته شدن فیلم «هراس و پرواز» توضیح داددر پی ساخت پرتره‌ای از یک استاد هنرهای تجسمی بودیم که وزیری‌مقدم را از بین دیگر استادان انتخاب کنیم، اتفاقی ژورنالیستی موجب آشنایی‌مان با این هنرمند و در نهایت ساخت فیلم «هراس و پرواز» شد.

بر اساس این گزارش حدود سال ۱۳۸۴ سحر سلحشور خبری در روزنامه‌ای می‌خواند که محسن وزیری‌مقدم، نقاش معاصر می‌خواهد نقاشی‌هایش را آتش بزندسلحشور با کمک موزه‌ هنرهای معاصر استاد وزیری‌مقدم را پیدا می‌کند و به او پیشنهاد ساخت یک فیلم مستند می‌دهد و وزیری مقدم هم می‌پذیردالبته بعد مشخص شد که ماجرای آتش زدن نقاشی‌ها بیشتر یک سوتفاهم رسانه‌ای بوده و ظاهرا موزه‌ هنرهای معاصر قرار بوده که کارهای وی را به امانت نگهداری کند، اما پس از مدتی سر دواندن از این کار سر باز می‌زند و وزیری مقدم نیز عصبانی می‌شود و می‌گوید: «من که جا ندارم این همه تابلو رو نگه دارم، همه‌شون رو می‌برم دشت ورامین، آتیششون می‌زنم». خبرنگاری هم که آنجا حاضر بوده این تهدید را جدی فرض کرده و کار به روزنامه‌ها می‌کشد.


شراکت در خاطرات و کابوس‌های یک هنرمند


حبیبیان درباره فضای این فیلم اظهار کردفیلم از نگاه فیلمسازی روایت می‌شود که به دیدار محسن وزیری‌مقدم رفته به حرف‌هایش گوش می‌دهدعکس‌ها و آثارش را نگاه می‌کند و در خاطرات و کابوس‌های او شریک می‌شود.

وی اضافه کردزمان مونتاژ متوجه شدیم به بیان حس و زاویه دید راوی هم نسبت به آثار و هم نسبت به نقاش نیاز داریم که قرار شد گفتار متن را بنویسمبا توجه به دریافت‌ها و حسی که آن زمان داشتم، در نهایت به یک فضای شاعرانه رسیدمشاید اگر الان دوباره بخواهم گفتار متن فیلم را بنویسم، از زبان ساده‌تر و سرراست‌تری استفاده کنم ولی از این نکته نگذریم که بعضی فضاها و شکل‌هایی که در کارهای محسن وزیری‌مقدم وجود دارد، به اندازه‌ای شاعرانه است که توضیح و توصیف آن نیز جز با استفاده از عناصر شعری امکان‌پذیر نیست.


چرا «هراس و پرواز؟»


این تهیه‌کننده درباره انتخاب عنوان فیلم که به دوره‌ای از نقاشی‌های وزیری‌مقدم اختصاص دارد، تصریح کردبله درست است هراس و پرواز نام دوره‌ای از نقاشی‌های محسن وزیری‌مقدم است که در آن‌ها تیغه‌های برنده‌ای که هیولاهای افسانه‌ای را تداعی می‌کنند، به یک پرنده یا لکه رنگ حمله کرده‌اند و او سعی در گریز از میان هیولاها به سوی آسمان دارد.

حبیبیان معتقد استترکیب «هراس و پرواز» تمثیلی از زندگی خود وزیری‌مقدم است که همیشه میان هراس بی‌پناهی‌ و تهدیدهای موجود در جهان معاصر و میلش برای پرواز که در هنرش متجلی می‌شود، سرگشته ایستاده و تلاش می‌کند اثر دست‌هایش را بر چهره‌ی این جهان حک کند تا شاید به آیندگان یادآوری کند که ما در برابر تمام هیولاهایی که می‌خواستند با مسخ انسان نام و نشان او را از این کره‌ خاکی پاک کنند، مقاومت کردیم و اثر خراش انگشتانمان بر هستی گواه ادعای ما است.

وی افزوددر گفت‌وگوهایی که با محسن وزیری‌مقدم داشتیم، متوجه شدیم ماجراهایی که در کودکی و نوجوانی ایشان اتفاق افتاده، ریشه‌ی بسیاری از دوره‌های کاری ایشان هستندبه عنوان نمونه ریشه‌ی نقاشی‌های شنی را خاک‌بازی‌های کودکانه و ریشه‌ی هراس و پروازجست‌وجوهای کودکی‌اش در خرابه‌ها به دنبال تکه‌چینی‌های شکسته بوده‌ استما سعی کردیم بخشی‌ از این خاطرات را البته در محدوده‌ی امکانات‌مان بازسازی کنیم و در انتهای فیلم هم سعی کردیم وارد کابوس‌های این هنرمند شویم و هراس‌هایش را به تصویر بکشیم.


همکاری محسن وزیری‌مقدم با یک گروه فیلم‌سازی


حبیبیان درباره تجربه همکاری با محسن وزیری‌مقدم توضیح دادپیش از ما چندین نفر برای ساخت فیلم با ایشان تماس گرفته بودند و حتی مقداری هم فیلم گرفته بودند، اما نیمه کاره رها شدندبه هر حال ما به لطف خدا توانستیم کار را ادامه دهیم و به پایان برسانیم.

این مستندساز ادامه داداین فیلم در هر مرحله سختی‌های خودش را داشتدر هنگام تدوین ما با دو گزینه روبه‌رو بودیمنخست سیر زندگی و تطور آثار وزیری‌مقدم را بیان کنیم و دوم این که به زندگی پر ماجرای ایشان بپردازیم و سختی‌های هنرمند بودن را به تصویر بکشیمبرای هر دو گزینه هم به اندازه‌ی کافی تصویر و صدا و آرشیو وجود داشتمن به عنوان (تهیه‌کنندهموافق گزینه‌ی نخست و کارگردان موافق گزینه‌ی دوم بوددر نهایت (سیر زندگی و تطور آثارانتخاب شد.

حبیبیان یادآور شددر مرحله‌ی نخست تصویربرداری که کارگردان فیلم به تنهایی انجام داده بوداستاد برای یکی دو روز مصاحبه‌ و چند ساعت حضور دوربین در منزل، موافقت کرده بودند و البته به شرط و شروطآن زمان استاد در بحران بدی به سر می‌بردندیکی دو سال پیش از ملاقات ما با ایشان آثارشان را برای تاسیس موزه در اختیار شهرداری قرار داده بودند و مدتی بعد با انجام نشدن تعهدات شهرداری مجبور شدند کارهایشان را تکه و پاره از این فرهنگسرا و آن فرهنگسرا جمع کنند که فشار آن روزها موجب آسیب دیدن چشم‌های ایشان شدبعد قرار شد که موزه هنرهای معاصر کارهای او را نگهداری کند که این اتفاق هم نیفتاد.


تولید «هراس و پرواز» در گروه ادب و هنر شبکه چهار


حبیبیان طی توضیحاتی درباره‌ی پذیرفته شدن فیلم «هراس و پرواز» در گروه ادب و هنر شبکه چهار گفتاشاره کردم که خانم سلحشور حدود دو سه روز از وزیری‌مقدم تصویر و مصاحبه می‌گیردمدتی بعد از من خواست که فیلم را تدوین کنمبعد از دیدن راش‌ها و ملاقات حضوری با محسن وزیری‌مقدم، به نظرم رسید که کار باید با پژوهش بیشتر، در زمان طولانی‌ و عمیق‌تر دنبال شودبه سلحشور پیشنهاد دادم تهیه‌کنندگی فیلم را به عهده بگیرم و ایشان پذیرفتنداز آن زمان به مدت دو سال هر بار که استاد به ایران می‌آمدند، از ایشان تصویر می‌گرفتیم و اتفاق‌های مهم زندگی ایشان را ثبت می‌کردیمدر عین حال درباره آثار ایشان مطالعه داشتیم و به نوعی به دلیل زمان‌های محدود حضور ایشان در ایران دو مرحله‌ پژوهش و تصویربرداری هم‌زمان پیش می‌رفت.

وی ادامه دادبعد از گذشت سه سال پروژه را به شبکه‌ چهار پیشنهاد کردم و با مساعدت و لطف محمد زین‌العابدینی، مدیر وقت گروه مستند فیلم «هراس و پرواز» در گروه ادب و هنر شبکه چهار پذیرفته شدبعد از آن تصویربرداری به شکل متمرکزتری دنبال شد و ظرف یک سال پروژه به پایان رسیددر ممیزی تنها دو مورد اصلاحیه دریافت کرد که یک مورد آن به دلیل مشخص بودن آرم کارخانه در روی پاکت شیری که استاد می‌نوشیدند، بودفیلم در جشنواره فجر همان سال نامزد دریافت سیمرغ بلورین بخش مستند بلند جشنواره فجر شد ولی متاسفانه شبکه‌ چهار سیما علیرغم مساعدت و همدلی خوبی که در هنگام تولید فیلم نشان داد هنوز این فیلم را پخش نکرده است!


نمی‌دانم چرا فیلم از تلویزیون پخش نشد


وی با تاکید بر این موضوع که نمی‌دانم چرا فیلم تاکنون از صدا و سیما پخش نشده، ادامه دادهیچ دلیل عقلانی‌ای برای این کار وجود نداردما از پول بیت‌المال فیلمی ساخته‌ایم که هنرمند اصیلی را معرفی کنیم که می‌تواند برای بسیاری از جوانان و نوجوانان کشور ما الگو باشدهنرمندی که علیرغم تحصیل و زندگی در اروپا آثارش رنگ و بویی ایرانی دارند و این ارتباط با ریشه‌ها نه فقط در ظاهر و سطح که در عمیق‌ترین لایه‌ها جریان داردشخصی که بهترین منتقدان اروپا مانند «آرگان» ستایش‌گر او بودند و می‌توانست با بهره‌برداری از این موقعیت قله‌های شهرت و افتخار را در آن‌سوی دنیا فتح کند، به ایران آمد و در هنرستان و دانشگاه به تدریس پرداخت و تعداد زیادی شاگرد تربیت کرد که بسیاری از بزرگان هنر تجسمی ما از آن جمله‌اند.

این مستندساز اظهار تاسف کرددر این هنگامه‌ی هجوم سطحی‌گری و ابتذال، امثال وزیری‌مقدم کیمیایی هستند که ما باید حضورشان را غنیمت بشماریم و برای معرفی آن‌ها به نسل جوان علاقه‌مند هنر سخت کار کنیمکسانی که علیرغم مواجهه‌ی مستقیم با هنر و فرهنگ غربی، در آن حل نشدند و اصل خویش را فراموش نکردند و با تلاش و بصیرت از آموخته‌هایشان در غرب برای آفریدن آثار هنری‌ای با رنگ و بوی ایرانی که مخاطب جهانی دارد، استفاده کردندفیلم «هراس و پرواز» با وجود موضوع سخت و پیچیده‌اش(هنر تجسمی انتزاعیاین توان و جذابیت را دارد که تماشاگر را از هر قشر و طبقه‌ای یک ساعت با خود همراه کند و در نهایت با رضایت بدرقه‌اش کند همچنین، رویکرد آموزشی فیلم مخاطب را بسته به میزان سواد و تجربه‌اش با هنر انتزاعی و الفبای آن آشنا می‌کند.


ضرر و زیان گروه سازنده فیلم


حبیبیان صدا و سیما را مهم‌ترین رسانه‌ دانست و افزودنمایش فیلم از صدا و سیما موجب ارتباط ما با مخاطبان میلیونی درون کشور می‌شودبرایم به عنوان یک فیلم‌ساز ایرانی کار کردن با صدا و سیما موجب افتخار استولی این پرسشم، همچنان بی‌پاسخ مانده است "چرا هنرمندان بزرگ ما باید توسط تلویزیون‌های ماهواره‌ای خارج از کشور معرفی شوند؟اتفاقی که بارها افتاده و در صورت عدم برنامه‌ریزی مناسب و درست متاسفانه باز هم خواهد افتاد.

وی یادآور شدمن فیلم را برای شبکه چهار تلویزیون ساخته‌ام و آن‌ها صاحبش هستندنمایش ندادن این فیلم برای ما هم به عنوان تیم سازنده باعث ضرر و زیان است، چون زحمت کاری را کشیده‌ایم که دیده نمی‌شودبعد از «هراس و پرواز» علیرغم وعده‌ها و حرف‌های شیرینی که از مسوولان شبکه چهار شنیده‌ام هنوز نتوانسته‌ام دوباره، با این شبکه همکاری کنمهمیشه جمله‌ای که شنیده‌ام این بوده: «ما افتخار می‌کنیم با شما کار کنیم اما در نهایت نه طرحی پذیرفته شده و نه کاری پیشنهاد شده»!


ساخت فیلمی ده سال طول کشیده است


وی از رفاقت چندین ساله به واسطه ساخت این فیلم با وزیری‌مقدم گفت و تصریح کردبه هر حال امروز رابطه‌ی کاری من با محسن وزیری‌مقدم تبدیل به رفاقتی 10ساله شده استدر این مدت بسیار از او آموخته‌امشاید آموختن کلمه‌ی مناسبی برای تشریح این رابطه نباشداو بیشتر نقش پیر و مرشد را در سیر و سلوک هنری برایم داردمن به دنبال کشف رازی هستم که او را در 90 سالگی و با چشمان کم‌بینا همچنان تازه و پرطراوت نگه داشته استاین روزها در تلاش برای آماده‌سازی فیلمی هستم که حاصل این 10 سال رفاقت است، 10 سال در ایتالیا، تهران و شهرهای مختلف از نمایشگاه‌ها و ملاقات او با دیگر بزرگان هنرهای تجسمی ایران که برخی از آن‌ها دیگر در قید حیات نیستند و تصاویر آن‌ها موجود استتدوین این فیلم به علت حجم بالای راش‌ها مستلزم صرف زمان طولانی و هزینه استامیدوارم بتوانم برای این فیلم سرمایه‌گذار پیدا کنم تا آن را نمایش دهم.


  • سید امیر پژمان حبیبیان

عجب از این عقل واژگون

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ
آوینی-شهید
  • سید امیر پژمان حبیبیان


محمد رضا مقدسیان درگذشت. او انسانی مهربان و بامزه و دوست داشتنی بود. همیشه لبش می‌خندید و سلام را خیلی گرم پاسخ می‌داد. خاطراتم از او تنها به مراسم بزرگداشتش در خانه‌ی سینما و ورک‌شاپ از «ایده تا متن» که به همت آقایمنوچهر مشیری برگزار میشد، خلاصه می‌شود. در همان ورک‌شاپ از او بسیار آموختم. جنس کار کردنش با سوژه‌ها و ریزه‌کاریهایی که بر آنها تاکید می‌کرد برایم در حکم پنجره‌ی جدیدی به دنیای فیلمسازی مستند بود. 
در یک کلام بگویم، حیف شد. فوتش مصداق واقعی کلمه‌ی ثلمه* برای سینمای مستند ایران است. در این وانفسا کسانی که به جای تحویل تئوری‌های بی‌استفاده و دهن‌پرکن، تجربه‌ی واقعی و با ارزش از زیستن در فضای فیلم مستند را به نسل جوان انتقال دهند، از شمار انگشتان دست کمتر است. کاش می‌ماند و باز فضاهایی ایجاد می‌شد که از او می‌آموختیم. خدا رحمتش کند.

* ثلمه: (اسم) [عربی: ثلمَة] [قدیمی] [solme] ۱. رخنه؛ سوراخ؛ تَرَک.۲. [مجاز] خلل


moghadasian
  • سید امیر پژمان حبیبیان

افشار زخم ناسور تاریخ

پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

اگر تا یکی دو ماه پیش از من می‌پرسیدید که قهرمانهایت چه کسانی هستند، قطعن نفر چهارم یا پنجم احمدشاه مسعود بود. اما آشنایی با فاجعه‌‌ی محله‌ی افشار کابل و نسل‌کشی برنامه‌ریزی شده‌ی شیعیان هزاره در این منطقه، او را برایم در رده‌ی دیگر جانیان تاریخ قرار داده است و تمام بزرگی‌ها و جنگاوری‌ها و حماسه‌هایش را تحت‌الشعاع قرار داده است. فاجعه‌ی افشار را تا توانسته‌اند لاپوشانی کرده‌اند. این مساله در افغانستانی که دکتر عبدالله یکی از متهمین این فاجعه نفر دوم حکومت است عجیب نیست، اما در ایران شیعه، تقدیس احمدشاه مسعود و تلاش برای برای فراموشی نام شهید عبدالعلی مزاری رهبر حزب وحدت اسلامی و نادیده گرفتن فاجعه‌ی افشار برای من قابل درک نیست.
در این فیلم تصاویری از جنایات انجام شده در محله‌ی افشار کابل را می‌توانید ببینید. اگر دل نازکی دارید نگاه نکنید.


فقط لینک یوتیوب ویدیو را پیدا کردم. 


https://www.youtube.com/watch?v=jZbnWk0OBQA



  • سید امیر پژمان حبیبیان

میان ماندن و رفتن

پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۳۳ ب.ظ

توضیح : مدتها فقط در فیس‌بوک می‌نوشتم.  از امروز تصمیم گرفتم به جهت ماندگاری و سهولت دسترسی، پستهای سابقم رو به این وبلاگ منتقل کنم.  مطلب زیر متعلق به پارسال همین موقع است.


یک ساعت است که دارم به این عکس نگاه میکنم... از نظر شکلی یه عکس خبری کاملن معمولی است... اما به نظر من عکاسش شاهکار کرده...هم در آنٍ چکاندن شاتر و هم در کادربندی. هر سال میلیونها عکس به گنجینه‌ی تصویری انسان افزوده می‌شوند، اما فقط معدود عکسهایی هستند که قابلیت رقابت با با سایر مدیومها از جمله ادبیات را دارند و به مرز کشف و بیان ناگفتنیها می‌رسند. این عکس یکی از آنهاست... هر کدام از ما بعد از دیدن این عکس، با شنیدن ترکیب «میان ماندن و رفتن»، این عکس را به یاد خواهیم آورد.
کودکی که زندگیش کمی پیشتر به پایان رسیده، پدری که اندکی پیش از آن همسرش هم بار سفر بسته و او اعضای کودک را اهدا کرده و اینک زمان دل کندن است و پاهایش توان عقب رفتن را را ندارد و به فرمان بازگشت برعکس پاسخ می‌دهد و دستی که در گوشه‌ی کادر بازوی مرد را گرفته و با کشیدن او به سمت عقب، تصمیم عقلانی و مقدر را به او یادآوری می‌کند... این عکاس ناشناس با زمان‌شناسی بی‌نظیرش به نظر من شاهکار کرده است.

  • سید امیر پژمان حبیبیان

رمز پیروزی

پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۲۹ ب.ظ

چقدر شنیدن این حرفها آرامش بخشه...

«آن کسی که نسلش را و خودش را در راه آزادی امتش وقف کرده باشد، پیروز می‌شود. این همان معیاری است که حسین به ما می‌آموزد. حسین می‌گوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام‌فریبی‌اش گسترده و دامنه‌دار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمی و گسترده باشد، فداکاری را در میدان بیاور، تا همچون دسته‌های ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.»

امام موسی صدر


  • سید امیر پژمان حبیبیان

هیچ

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۸ ب.ظ


اینهمه سال گذشت
و تو نیامدی

من پیر به دنیا آمدم...
با موهای سپیدم
چهار دست و پا به شب گیسوی تو آمدم
و تا ابد گم شدم.

اینهمه سال گذشت
من هنوز بودم
و هر روز زمزمه کردم
کاش مرده بودم.

نیستی 
وسوسه‌ی دلچسبی است
وقتی بودن
توهمی بی‌فرجام است.

من هیچ بودم
امروز هیچ‌ترم
شب گیسوی تو افسانه‌ای بیش نبود
من در ظلمات گم شدم
خضر هم نبودم
و از چشمهایم به جای آب حیات
اشک شور می‌جوشید.

کاش قاصدی می‌آمد
که پیغامش طره‌ای از گیسوی تو بود.
و من که شب را باور کرده‌بودم
چشم می‌بستم
و ...


(امیرپژمان حبیبیان)
  • سید امیر پژمان حبیبیان

تتتق تق تتق دنبکی و باش

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ

پسرکی سیه‌چرده، دایره در دست با عجله، از در جلو سوار اتوبوس می‌شود و به رفیقش که از در عقب سوار شده، می‌پیوندد و با هم شروع به همخوانی نی‌کنند. ترانه‌ی کوچه‌بازاری‌ای را جویده جویده و نامفهوم می‌خوانند، انگار که دنبالشان کرده باشند.

«تتتق تق تتق دنبکی و باش
ویولون زنه‌ی عینکی رو باش
برو تو نخ این تارزن لوطی
اینم پیشکش تو اون یکی و باش...»

اجرایشان ضعیف است و لذتی به دنبالش نمی‌آید. خودشان هم خصوصیت جذاب و تاثیرگذاری ندارند. نه بامزه‌اند و نه حتی تلاشی برای شاد کردن فضا و تاثیرگذاری بر مخاطبینشان می‌کنند. مشخص است که دایره را به دستشان داده‌اند و گفته اند که می روید و میزنید و می‌خوانید و پول جمع می‌کنید. فردا ممکن است آدامس بفروشند یا گل.
آنها ترانه‌ی بعدی را نصفه و نیمه اما کاملتر از قبلی خواندند:

آقا خودش خوب می دونه 
که ما اونو از رودخونه
درش آوردیم
بیرون آوردیم 
آوردیمش توی خونه
حالا پاشو حالی بکن
برقص و خوشحالی بکن
مانند ما شو بیشین و پاشو 
حالا که کبکت می خونه...

و بعدش دوری زدند و پولی جمع کردند و با عجله به قصد اتوبوس بعدی پیاده شدند. دیدن این اجرا برای من شادی که به همراه نداشت، غمگینم هم کرد. در ظاهر نیت شریفی در کار است، شادی آفرینی برای مردم و کسب درآمد. اما این بچه‌ها رقت‌انگیزند و به مخاطب این را القا می‌کنند که ببینید ما چقدر بدبختیم که برای گذران زندگیمان هر کاری می‌کنیم، حتی کاری را که بلد نیستیم، پس به ما پول بدهید تا به کارهایی بدتر از این مشغول نشده‌ایم. کسانی که اینها را سر کار می گذارند، به این پیام و تاثیرگذاری و هراسی که در جامعه ایجاد می‌کند واقفند. امیدوارم مسئولان هم گوشهایشان قابلیت شنیدن این هشدار را داشته باشد.


dayere

  • سید امیر پژمان حبیبیان