سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیر پژمان حبیبیان» ثبت شده است

بی‌خبر به سفره‌ی امام حسین ع خوانده شدم

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۰۳ ق.ظ

والا من امشب دنبال #نذری نبودم. رفتم عکس‌های خواهرم را بگیرم که دیدم اذان دادند. می‌دونستم اون اطراف یه مسجد هست. گفتم یه سواستفاده‌ای کنم و برم نماز جماعت بخونم. نماز را خوندیم و حاج آقا رفت روی منبر، گفتم تو که اوضاعت خرابه، بشین یه خرده موعظه بشنو شاید آدم شدی. منبر که تموم شد، وضه‌خون اومد و روضه‌ی حضرت قاسم را شروع کرد، نتونستم دل بکنم و نشستم. بعد سینه‌زنی شروع شد. گفتم فلان فلان شده چهارتا سینه هم برای امام حسین بزن، خیر سرت سید حسینی هستی. اینقدر سینه زدیم که دستم درد گرفت. من به طور مادرزادی یه مشکل درک ریتم هم دارم و پس و پیش سینه می‌زنم و و به خاطرش کلی خجالت زده میشم. دیدم تازه جوانان را شور برداشته و این رشته سر دراز داره. اومدم کفشهام را از کمد بردارم که برم خونه، کلید توی قفل گیر کرد و باز نشد. یه پیرمرد بنده‌خدا رفت دنبال پیچ‌گوشتی بعد ده دقیقه با یه قاشق برگشت و کمد را با زور باز کردیم و کفش‌ها را پوشیدم که برم دیدم یه پسربچه جلوی در مسجد ایستاده و میگه نمیشه بری، در قفله. غذا که بدن در را باز می کنیم. خلاصه برگشتم توی مسجد و نشستم تا غذا آوردن و گرفتم و اومدم بیرون. بعد متوجه شدم کلی آدم در به در دنبال نذری‌اند. نکته‌ی جالب برای من اون خانم بسیار بدحجابی بود که با ماشین مدل بالاش کنار من ایستاد و در حالی که با حسرت به ظرف نذری نگاه می‌کرد، گفت از کجا گرفتی؟

 

 حالا غذا چی بود؟ عدس‌پلو که من اصولا دوست ندارم ولی این عدس‌پلو اینقدر خوشمزه است که هی می‌خورم و می‌گم به‌به. 

 

 اما یه نکته‌ای ذهنم را مشغول کرده: سخنرانی نسبت به نوحه‌خوانی و سینه‌زنی خیلی کوتاه بود و به وضوح جوانان منبر را خیلی جدی نمی‌گرفتند. به نظرم باید میان تعقل و شور یه تناسبی برقرار بشه.

  • امیرپژمان حبیبیان

مردد میان قهوه و چای

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۳۲ ق.ظ

من مرددم
میان قهوه خانه و کافی‌شاپ...
و تشابه این دو ترکیب
راز تمام تناقضهای عمر من است...

هر شب چای پر از تردیدم را که می‌نوشم
تناقضهایم را با خدا به اشتراک می‌گذارم
و اینگونه است که فیس‌بوک
دفتر چهره‌های مردد هموندانم می‌شود
که در آستانه‌ی تغییر بزرگ
هویتشان را در تکرار اشتراکهای بی هدف
جستجو می‌کنند...

من در تفاوت فرم استکان و فنجان گم شده‌ام...
و عاقبت شبی
در استکان چای دارچینیم...
غرق می‌شوم...
بی آنکه طعم قهوه را از یاد برده باشم...

  • امیرپژمان حبیبیان

سلام

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۲ ب.ظ

 

یس
سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ [ﻱ ] ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ [ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ] ﺳﻠﺎم ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ.

 

منبع: سایت معلی

  • امیرپژمان حبیبیان

دو روایت از یک گم شدن

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۴۸ ب.ظ


سالهای زیادی گذشته از اون‌روزایی که بهم میگفتن بچه و هنوز، چشمم به عکس بعضی جاها که میفته، خیلی غیرارادی بهش خیره میشم و به رویا فرو میرم و قصه‌ می‌بافم و ناگهان وقتی به خودم میام، متوجه میشم که مدتها گذشته و من نفهمیدم. مثل وقتی که چشمم به این عکس افتاد.

روایت اول: 

 خودم را دیدم که بالای اون برج نشستم. ناگهان  شب می‌رسه و من فانوس را روشن ‌می‌کنم تا شاید در دل سیاهی برای سرنشین یه قایق گمشده  یه‌ذره امید به نجات باقی بمونه...

روایت دوم:

هیچ مکان استواری که بتونی بهش تکیه کنی نیست. آسمان به تن دریا شلاق می‌زنه و اون نعره می‌کشه و با تمام وجود تکون می‌خوره. من در قایق کوچک گمشده‌ام فریاد می‌زنم: لااله الا انت، سبحانک، انی کنت من الظالمین. ناگهان نوری در نزدیک‌ترین فاصله شروع به درخشیدن می‌کند. رها می‌شوم.

  • امیرپژمان حبیبیان

نفر جلویی

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۳۸ ق.ظ



همیشه نفر جلویی یه سؤال بی جوابه. 

کیه؟ اینجا چه میکنه؟ از کجا اومده؟ به کجا میره؟ حالش چطوره؟ سنش چقدره؟ داره به چی فکر میکنه؟ توی ساکش چیه؟ اون لنگ را واسه چی دستش گرفته؟

این سؤالها اینقدر درگیرت میکنه که یکدفعه چشم باز میکنی میبینی نفر جلوییت عوض شده. سؤالهای بی پاسخت در مورد قبلی را کنار میگذاری و سعی میکنی این نفر جلویی جدید را تحلیل کنی.

 کیه؟ اینجا چه میکنه؟ از کجا اومده؟ به کجا میره؟


  • امیرپژمان حبیبیان

خودت نور می‌شوی

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۱ ق.ظ


آرام آرام

در نور محو می‌شوی

خودت

نور می‌شوی

  • امیرپژمان حبیبیان

بازی نور و سایه در تاریخ (۱)

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۸ ق.ظ

وقتی که شروع به جستجو در تاریخ می‌کنی، متوجه می‌شوی که بعضی از قسمت‌هایش بیش از حد روشن و بعضی دیگر بیش از حد تاریک‌اند و می‌توان امتداد این تاریک و روشن را تا زمان حال هم پی گرفت. به نظرم روایت تاریخ بیش از آن که نتیجه‌ی نبرد میان غالب و مغلوب باشد، نتیجه‌ی کشمکش میان صداها است. هر که صدای بلندتری داشته، روایتش در طول زمان مسری‌تر بوده است. بنابراین  آن جمله‌ی معروف که «تاریخ را فاتحان می‌نویسند» همیشه با واقعیت موجود سازگاری ندارد. مشخص است که فاتحان همیشه در تلاش‌اند که روایت مورد قبول خودشان را دیکته کنند اما اگر ابزارش را در اختیار نداشته‌باشند، در بلند مدت شکست می‌خورند. کشمکش صداها را در کوتاه مدت  می‌توان نوعی نبرد میان اخلاق‌مداری و بی‌اخلاقی توصیف کرد که طرف بی‌اخلاق از همه‌ی ابزارش برای پیروزی استفاده می‌کند و صدایش را آن‌قدر بالا می‌برد که صداهای دیگر شنیده نمی‌شوند. اما با گذشت زمان و کم شدن قدرت مادی و حضور فیزیکی‌اش، روایت‌های خرد سرکوب شده‌ای که بازگو کننده‌ی قصه از زاویه‌ی طرف مغلوب هستند، آرام آرام جان می‌گیرند و به هم می‌پیوندند و چون سیلی ذهن‌ها و دل‌ها را با خود همراه می‌کنند.


  • امیرپژمان حبیبیان

ابعاد پس‌نگری

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۸ ب.ظ

۱- من تا دو سه سال پیش هیچ چیز را دور نمی‌ریختم. وقتی تو عادت به دور ریختن هیچ شیئی حتی یک تکه کاغذ کوچک نداری و همه را نگه می‌داری، اتفاق جالبی رخ می‌ده: در تمام سال‌های زندگیت آدم‌هایی وارد و خارج شده‌اند، اتفاق‌های خوب و بد زیادی افتاده و تو همه را فراموش کرده‌ای. حالا از سر تصادف روزی مشغول جستجوی چیزی هستی و یادداشتی از گذشته، هدیه‌ای کوچک، شیئی جا گذاشته‌شده، کاغذی، کتابی، شماره تلفنی ثبت شده بر پشت کارتی  یا حتی اس ام اس پاک نکرده ای در یک گوشی قدیمی  وجودشان را در روزگاری دور یا نزدیک یادآوری میکند. ناگهان گذشته با جزییات بر سرت آوار می‌شود و تو هیچ راه فراری نداری جز آن که  یا خودت را در هم زمان در جایگاه قاضی و متهم بنشانی و یا اجازه دهی که شیرینی کاذب گذشته آرام آرام تمام وجودت را بگیرد و چون مخدری ناخواسته از زمین و زمان رهایت کند. 



۲- در زندگی پنج دسته اتفاق داریم: اتفاق‌های خوب مطلق، اتفاق های بد مطلق، اتفاق‌هایی که در زمان رخ دادن گمان کرده ایم خوبند و بعد از گذشت زمان و دیدن تاثیرشان متوجه‌ی بد بودنشان شده ایم، اتفاق هایی که برعکس دسته‌ی قبلی هستند یعنی بدهایی که متوجه خوب بودنشان شده ایم و اتفاق‌هایی که آمیخته‌ای از خوبی و بدی هستند. بد و خوب مطلق معمولا اتفاق نمی‌افتند، چون حتی عبادت و غروری که بعد از آن انسان را در آغوش می‌گیرد می‌تواند عامل سقوط و انجام گناه و دیدن حقارت و تاثیر بد آن در زندگی می‌تواند عامل صعود باشد. زندگی ما تشکیل شده از سه دسته‌ی اخیر و به خصوص گزینه‌ی آخر است. خاصیت تخدیر کننده‌ی گذشته این است که تو بدی‌هایش را فراموش می‌کنی و آن را به صورت خوب مطلق می‌بینی.

۳- خدا در قرآن می‌فرماید: مسلماً خدا، این را که به او شرک ورزیده شود نمى‌بخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد مى‌بخشاید، و هر کس به خدا شرک ورزد، به یقین گناهى بزرگ بربافته است.(سوره‌ی نساء آیه ی ۴۸)

اما مسئله اینه که تمام گناهان ما از شرک آغاز میشن. در مورد آدم های پس‌نگر گذشته می تونه اینقدر بزرگ بشه که ناخودآگاه جای خدا را بگیره. یعنی تو به گذشته می‌اندیشی، گذشته برات مفهوم مطلق خوشبختیه و حاضری هر کاری کنی که برگردی و در آن زمان زندگی کنی. 

۴- گاهی حس می کنم که این  یادگاری ها مثل جرمها و جلبکها و یادگاریهای نوشته شده یا کنده شده ای هستند که دیوار زندگی‌ام را اشغال کرده اند. شاید این خانه  فضای غریب و جالبی داشته باشد اما قطعا قابل سکونت نیست. برای ادامه  باید تراشید و بیرون ریخت و ترمیمشان کرد و زیر رنگی که تمام دیوار را یکدست می‌کند، پنهانشان کرد. 




  • امیرپژمان حبیبیان

سی و هشت سال و یک‌ماه پیش در چنین اوضاعی...

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ب.ظ





این‌ها بریده‌‌ی روزنامه‌ی کیهان ۱۸ خرداد ۱۳۶۰ است. وضعیت شبیه امروز بوده جنگ، تحریم،تهدید و فشار داخلی و خارجی.اما در راس کشور یک مجلس دغدغه‌مند و نخست‌وزیری چون رجایی حضور داشتند که به سرمایه‌دارها باج نمی‌دادند. می‌دانید چرا؟ چون خودشان مثل ما زندگی می‌کردند.


▪️مهندس گنابادی وزیر مسکن: این قانون برای مستضعفان کاری نمی‌کند. بلکه می‌خواهیم عده‌ای که پولی در اختیار دارند و می‌خواهند مسکن تهیه کنند،گرفتار عده‌ای بورس‌باز نشوند.وی در پایان گفت: اگر ما قرار است اجازه‌ی خرید بدهیم و خریدار به بازار برود ولی پشتوانه نداشته باشد،این بی‌اثر است.

  • امیرپژمان حبیبیان

امسال درباره‌ی شهید بهشتی چیزی ننوشتم. دلیلش این است که فکر می‌کنم جامعه‌ی ما از زاویه‌ی هر کسی از ظن خود شد یار من ، در حال تولید هزاران شهید بهشتی است و این اصلا اتفاق مبارکی نیست. این روزها با گسترش رسانه‌های شخصی هر کس بنا به سلیقه‌اش فیلمی یا صوتی و یا جمله‌ای از ایشان منتشر می‌کند و با لحنی دریغ‌دار توضیحی از خود به اول و آخرش می‌افزاید که بهشتی این بود و کاش بود و اگر بود وضع ما این نبود. تا چندی پیش، بهشتیٍ اگر بود  اصلاح‌طلب بود تبلیغ می‌شد و این روزها بهشتی عدالت‌طلب و در سال‌های آتی هم شاید بنا به نیاز دار و دسته‌های فکری و سیاسی بهشتی دیگری تلخیص شود. انگار که تصویر بزرگ کسی را قطعه قطعه کنی و هر کس قطعه‌ای را در دست بگیرد و بگوید انحنای بینی‌اش شبیه من است و آن یکی بگوید پرپشتی ریش من به ایشان رفته و ... تمثیل بهتر این است که  بهشتی آنقدر بزرگ است و آینه‌های دست ما اینقدر کوچک و فاصله ی ما با او آنقدر کم که هر چه تلاش می‌کنیم بیش از گوشه ای از تصویر او در آینه‌مان نمی‌افتد. ادعای بهشتی شناسی ندارم و دو سالی هم که برای مطالعه‌ی درباره‌ی او وقت گذاشتم باعث شد که بدانم همان مقدار شناخت ادعایی‌ام هم توهمی بیش نبوده‌است. اما به یک چیز یقین دارم:  بهشتی اگر بود، با تصویری که از او در ذهن جمعی جامعه‌ی امروز ساخته ایم متفاوت بود.  اگر آیت‌الله خامنه‌ای هم در ششم تیرماه ۱۳۶۰ در آن بمب‌گذاری شهید شده بود، انعکاس حقیقت وجودی‌ ایشان در صفحه های رسانه‌های خرد امروزی چیزی جز تکه تصویرهایی از یک روحانی مبارز روشنفکر اهل هنر و ادبیات نبود که حیف نشد یا نگذاشتند بماند که اگر مانده‌بود چنین می‌کرد و چنان. در حالی که می‌دانیم این تصویر فقط یکی از ایعاد وجودی رهبر انقلاب است.

تلاش برای شناخت کامل یک پدیده زحمت دارد و گاهی هم اصلا به صرفه نیست. اما می‌شود انسان‌هایی که در دسترس نیستند را تقطیع کرد و به طور مطلوب در ذهن‌ها بازتعریف کرد و نتیجه‌ هم گرفت. در تشییع پیکر شهدای هفتم تیر مردم فریاد می‌زدند: آمریکا در چه فکریه؟ ایران پر از بهشتیه. این پیش‌بینی امروز محقق شده، ایران پر شده از بهشتی‌های مصادره به مطلوب شده.



  • امیرپژمان حبیبیان