سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیر پژمان حبیبیان» ثبت شده است

یاد رضا سیدحسینی

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۲ ق.ظ



رضا سیدحسینی در فیلم« قاف.الف» از قیصر امین پور گفت و به فاصله‌ی کمتر از ده روز بعد از مصاحبه خودش نیز به قیصر پیوست. این شاید جزو آخرین عکسهای ایشان باشد. این ملاقات رو من جزو شانس‌های زندگی‌ام محسوب می‌کنم. نسل من و یکی دو نسل قبل از من مکتبهای ادبی غرب را با کتاب «مکتبهای ادبی» ایشان شناخت و ویرایشهای متعدد این کتاب دو جلدی برای من همیشه نشان از تعهد و پایبندی ایشان به آموزش صحیح نسلهای جوان‌تر داشت. اگر چاپ‌های اولیه‌ی کتاب و چاپ دهم را که در سال ۱۳۷۱ منتشر شد، دیده باشید، فقط از تفاوت حجم دو چاپ به میزان زحمتی که ایشان در این سال‌ها، فقط برای همین یک کتاب کشیدند، پی می‌برید. حال ما  باقی آثار ترجمه‌ی ایشان و کار بزرگش، فرهنگ آثار را در نظر نمی‌گیریم. در مقدمه ی چاپ دهم این کتاب نویسندگان و نوآمدگان را هشداری داده‌اند که جالب است: «اما بهتر است در مورد این مباحث(نقد ادبی) نیز مانند بحث مکتبهای ادبی دچار خوش باوری نشویم و یکبار برای همیشه بدانیم که هیچ ادبیاتی با تقلید از دیگران به وجود نمی‌آید، اگر ما در گذشته ادبیات پرباری داشته‌ایم به سبب پشتوانه‌ی غنی تئوریک آن بوده است که امروزه با این که مورد توجه پژوهشگران غربی است، خود ما از آن غافلیم و تا این تئوریها امروزی نشود و ما پا به پای پیشرفت مطالعات ادبی در غرب، به فطرت خویشتن بازنگردیم و آثار امروزی، از پشتوانه‌ی قوی فرهنگی(چه در قالب و چه در محتوا) برخوردار نباشد، نمی‌توانیم منتظر باشیم که تنها با تقلید از دیگران و به طور تصادفی به رشد ادبی دست یابیم.»

 °°°° 

توضیح عکس: مرحوم رضا سیدحسینی, آقای مهدی حجوانی  و من 

عکس به نظرم متعلق به سال ۱۳۸۸ است.

  • امیرپژمان حبیبیان

قدر شنیده‌های اتفاقی را بدانیم

يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۶ ب.ظ



با شنیدن پیشنهادش یکه خوردم.

 

ـ تصویر این فیلم را تو بگیر.

ـ من که تصویربردار نیستم.

ـ من قبولت دارم.

ـ نمی‌تونم مسئولیتش را قبول کنم. حالا مستند بود یه چیزی. تصویربرداری فیلم داستانی؟ نه...

ـ مسئولیتش با من...

 

هیچ وقت نفهمیدم چی توی ذهن سعید مترصد می گذشت که این پیشنهاد را به من که مدیرتولید اون فیلم کوتاه بودم، داد. اما من توی رودربایستی قبولش کردم. البته یه خارخار پنهانی هم داشتم که فرصت خوبی برای تجربه است.

 

جنگل گیسوم، خارجی، روز

 

پلان‌ها را پشت هم ضبط می‌کردیم. اعتماد به نفسم زیاد شده بود. با هم‌فکری آقا سعید کادرهای جذابی می‌بستم و  برداشت های متعدد و با تمرین و تکرار دستم را تند کرده بود.

 

اما چالش اصلی در راه بود.

 

قهوه‌خانه، خارجی ـ داخلی، شب

 

پژوی RD جلوی قهوه‌خانه ایستاد و خانم بازیگر همراه باپسری کوچک پیاده شد و بعد از کمی تامل روی میز و صندلی‌های بیرون نشست. او قرار بود در قبال خوبی‌ای که کس دیگری در حقش کرده به دختر بارداری که آن جا کار می‌کرد کمک کند.در قهوه‌خانه جای سوزن انداختن نبود. اهالی محل گوش تا گوش نشسته بودند.

 

بعد از گرفتن پلان پیاده شدن خانم مشغول نور دادن قهوه‌خانه شدم. کاری که هرگز نکرده‌بودم. رفتم بالای میز و چراغی را به سقف بستم. چرا این‌جا؟ چرا آن‌طرف‌تر نه؟

 

در اولین روز ورودم به سینما، دستیار فیلمبردار در پاسخ به سؤالم که بر چه مبنایی نورپردازی می‌کنید؟ خندید و گفت: این حرف را جای دیگه نزن می‌فهمن تازه‌کاری. مهم اینه که نور خوبی دربیاد، اصولش مهم نیست. با یادآوری این خاطره، کمی اعتماد به نفس پیدا کردم. نور را به دیوار پشت سر بازیگر تاباندم به دلم ننشست. خاطرات زمان دستیاری کارگردان هجوم می‌آورد. جمله‌های بچه های گروه فیلمبرداری خطاب به همدیگر را که اتفاقی شنیده‌بودم به یاد می‌آوردم.. اسپاتش کن، یعنی بازش کن، دامنه‌اش را گسترش بده. پیچ تنظیم چراغ را چرخاندم نور تمام دیوار را گرفت. نور دیگری را به صورت بازیگر تاباندم، صورتش خیلی روشن شد، باز به گذشته رجوع کردم: یه اسپن (اسپن‌گلاس) بزن روش. نور صورت متعادل شد. شیدرش را ببند، یه مقوا مشکی بزن دورش. یه فیلتر یک دوم بیار و ...

 

این جملات که مهمان ناخوانده‌ی ذهنم شده بودند، آن شب دستم را گرفتند و باعث شدند از پس نورپردازی آن سکانس سخت بربیام.


پانوشت: سعید مترصد چند سال بعد فوت کرد. برای شادی روحش فاتحه‌ای بخوانید.


 






  • امیرپژمان حبیبیان

پل گیشا به زمان بدل می‌شود

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۵ ب.ظ




زمان می‌گذرد. همه چیز پیر میشود و میمیرد. اما خاطرات دست نخورده باقی میمانند و این در ذهن و روح ما منشأ بروز تناقضاتی میشود که دامنه اش به زندگی روزمره میکشد. 

مکانها وقتی واقعیت فیزیکیشان را از دست میدهند و  به انبان خاطرات میروند، به زمان بدل میشوند. زمان از دست رفته ای که نمی‌دانی باید حسرتش را بخوری یا بابت رفتنش شکرگذار باشی.


این عکس پل گیشا به همراه کارگاهی است که برای برچیدنش برپا کرده اند. چند وقت دیگر هنگام گذر از این مکان خلایی حس می‌کنی. سال ها بعد در برخورد با نوجوانی که شاید فرزندت باشد و این پل را هرگز ندیده است، در می یابی که خاطره داشتن با این سازه مفهومش پیر شدن است و این که روزی یاد داشتن تو برای آن نوجوان هم معنای پیری میدهد و زندگی همین تبدیل شدن پی در پی اشیا به زمان است. همین و دیگر هیچ.


  • امیرپژمان حبیبیان

تردید

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۹ ق.ظ

فقط دلی مانده...
که دل دل می کند...

بماند
یا 
بمیرد؟

  • امیرپژمان حبیبیان

رند ابدی

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۵ ب.ظ


آیا تا به حال کسی شما را به مرز اعتراف به ناتوانی رسانده است؟ هرگز با کسی برخورد کرده اید که به قول معروف به هیچ صراطی مستقیم نباشد و برای یافتن حقیقت وجودیش از هر سو که میروید راه به بیراهه برده باشید؟چنین شخصی در جامعه چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟ آیا بهتر نیست که به حال خود رهایش کنیم تا هرجور که میخواهد زندگی کند و دیگران را سرکار بگذارد؟


حافظ شاعر چنین شخصیتی است.


  • امیرپژمان حبیبیان

بیست و یک سال بعد از پدر

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ق.ظ

این عکس تولد سه سالگی من است. من، خواهرم نسترن و پدر. آن‌چه از کودکی در ذهنم مانده نور است و رویا و خانواده.
احساس می‌کنم قانون زندگی این است: ابتدا یک انبان خالی خاطرات داری و مجموعه‌ای از آدم‌هایی که قرار است تو را در مسیر بزرگ شدن همراهی کنند. کم‌ کم آن آدم‌ها از کنارت ناپدید می‌شوند و به انبان خاطرات منتقل می‌شوند.
بیست و یک سال پیش، همین روزها پدرم از خانه به خاطرات پیوست.

دوست داشتید برای شادی روحش فاتحه ای بخوانید.


  • امیرپژمان حبیبیان

کدامم؟

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۳ ب.ظ

و هنوز که هنوز

تمام زندگیم رویای کوچکی بود
که شبی در هجوم واقعیت محو شد

و هنوز که هنوز

مانده ام که کدامم؟
رویای واقعیت
یا واقعیت رویا...؟

  • امیرپژمان حبیبیان

ماجرای پاسدار شدن من در اینستاگرام و تبعات آن

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۰۰ ق.ظ


در اینستاگرام پستی گذاشتم با کپشن تعداد زیادی کامنت مخالف و موافق زیرش گذاشته شد. نکته ی جالب بی توجهی دوستان مخالف سپاه به نیات بد آمریکا و اسراییل و عدم توان تفکیک مشکلات داخلی از منافع ملی بود. دوگانه سازی ارتش و سپاه یکی دیگر از محورهای مطرح شده بود. استدلالها نه از سر تحلیل بلکه نکاتی بود که در تمام این سال‌ها با تکرار فراوان در ذهن‌ها به عنوان بدیهیات جا انداخته شده‌اند. برای من جالب است که هیچ‌کس تلاشی شخصی و فارغ از هیاهو برای کشف حقیقت نمی‌کند و روشنفکر و غیر روشنفکر خوراکی را که اتاق‌های فکر آمریکا و اسراییل برایشان تهیه شده و از طریق رسانه‌های مختلف و متعدد به آنها القا شده، حقیقت محض و اعتقاد قلبی خود می‌دانند.


مراکزی که با پروپاگاندا در تمام این سالها بر ضد سپاه فعالیت کرده‌اند و با حمایت اصلاح طلبان و رسانه هایشان دید منفی به سپاه را از سطح روشنفکران به کل قشر متوسط تسری داده‌اند، امروز به دنبال چیدن میوه های تلاششان هستند. باید مراقب بود.

منکر ضعف‌ها و مشکلات و وجود بعضی از آدم‌های مشکل‌دار و رانت‌خوا نیستم اما امروز سپاه نیرویی قوی و بالنده است که در تمام منطقه منافع قدرتهای جهانی و شرکتهای چند ملیتی نفتی را که پشت آنها پنهان شده اند، تهدید میکند. اگر سپاه نبود امروز خاورمیانه به میل اسراییل چیده شده بود.همین مساله است که کانون‌ها مخفی و آشکار قدرت در سطح بین‌الملل را با سپاه دشمن کرده و خواهان حذف و نابودی‌اش است. در نهایت علی‌رغم همه‌ی تلاش‌ها فکر می‌کنم اسراییل و آمریکا به زودی عزادار جولان آزاد شده میشوند.


پانوشت ۱: امیدوارم روزی این امکان فراهم شود که فارغ از هر تهدید خارجی بتوانیم بنشینیم و مشکلات و دغدغه‌هایمان را با یکدیگر را در فضایی آرام و بدون بغض و کینه به اشتراک بگذاریم و با هم حرف بزنیم و برایشان راه حل پیدا کنیم. امروز خطر خارجی بیخ گوش ایران نشسته است. دامن زدن به مشکلات و تفرقه‌افکنی هدف و غایت آرزوی دشمنان این آب و خاک است.

پانوشت۲ : البته از کسانی که بی‌خبر از همه جا فکر کرده بودند من به سپاه پیوسته و برای آب و نان و تامین معاش پاسدار رسمی شده ام، چیزی نمی‌گویم.

  • امیرپژمان حبیبیان

تصور دریای طوفانی در کنار زاینده رود خشک

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ق.ظ

شش سال پیش در همین روز در اصفهان نوشتم:


افسانه‌ها را دوست دارم. اول که باهاشون روبه‌رو میشم، نیتم فقط خواندن و لذت بردنه ولی اونها توی ذهن و روحم می‌مونن و بعد در شرایط مختلف متوجه می‌شم که دارم موقعیت خودم در اون مقطع را با استفاده از اونها بازسازی می‌کنم.
امروز به دلیلی خیلی به هم ریخته و آشفته و ناامید شدم، کنار زاینده‌رود خشک قدم زدم. افکارم جهت مشخصی نداشت. خودم را بهشون سپرده بودم و اونا منو به این سو و آن سو می‌کشیدن. یکدفعه خودم را در قالب یکی از اون قهرمان‌های افسانه‌ای دیدم که میان دریا در طوفان گیر افتاده و کشتی‌ش در هم شکسته و داره مقاومت می‌کنه. بعد بیهوش میشه و مدتی بعد چشمهاش رو باز میکنه و می بینه که روی شنهای گرم ساحل در حال خشک شدنه، دیگه به تصور بعدش نرسیدم که آدم کوچولوها میان سراغش یا یه شاهزاده خانم زیبا که مشغول گشت و گذاره... یا دیوها و غولها ... راستش خیلی هم مهم نبود. اصل برام این بود که از طوفان جان سالم به در برده بودم.



پی‌نوشت: تصور دریای طوفانی در کنار زاینده‌رود خشک تناقض دردناکیه.

  • امیرپژمان حبیبیان

کودک، سرباز و دریا و جنگی که برای صلح نیست...

چهارشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ق.ظ


بچه که بودم یه کتابی داشتم به اسم«کودک، سربازو دریا» که «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» چاپش کرده بود. قصه‌ی  پسری بود به نام «پی‌یر» که در زمان جنگ جهانی دوم خط آهن رو در شهری از فرانسه منفجر می‌کنه و مجروح میشه. آخرش بعد از پیروزی در جنگ نویسنده از زبان پی‌یر میگفت که نبرد دیگه‌ای در راهه. نبردی برای صلح...
همه‌ی ما آرزوی صلح داریم،البته فقط در حرف. قدیم‌ترها فکر می‌کردم اکثر انسان‌ها طرفدار حقیقت و خواهان خیراند. اما امروز فکر می‌کنم  که همه‌ی ما به نوعی در جهت نابودی صلح می‌جنگیم. یعنی در جبهه‌ی شر هستیم  و این جنگ رو در روابط بین خودمون شروع کرده‌ایم با خودخواهی ای که نگاههای متخاصم، بی‌‌اعتمادی و تزویر، حسادت و دروغ همراه خودش میاره. هر جنگی با تکبر و خودخواهی شروع میشه و ما سال‌هاست که این جنگ را آغاز کرده‌ایم.

من به این امید زنده‌ام که وقت ظهور برسه و انسان‌ها این قابلیت را پیدا کنند که خوب و بدشون را تشخیص بدن و همگی جمع بشن و بر علیه شر، برای صلح پایدار بجنگن.

  • امیرپژمان حبیبیان