سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلوک

در خلاف آمد عادت بطلب کام ...

سلام. اینجا سعی می‌کنم جدی و جذاب بنویسم.

نشانی کانال تلگرامم:

https://t.me/aphabibian

آخرین نظرات
  • ۲۱ تیر ۹۸، ۱۱:۵۲ - 00:00 :.
    :)
  • ۵ تیر ۹۸، ۲۳:۱۵ - محسن خطیبی فر
    دقیقاً.
نویسندگان

۱۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیرپژمان حبیبیان» ثبت شده است

چهار سال پیش چنین روزی در فیس بوک قسمت دوم

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ

یادم نمی‌آید چرا متن زیر را نوشتم اما از ظواهر امر برمی‌آید که حال خوبی نداشته‌ام:


و من دلم میخواهد که بروم.به کسی که می‌گوید بمان سوظن دارم. چرا باید بمانم وقتی  آنقدر پوستم کلفت شده که دیگر در سلولهایم باد نفوذ نمی‌کند.دلم می‌خواهد در زمان سفر کنم و در به در دنبال یک حاکم ستمگر بگردم و آنقدر بازی دربیاورم تا دستور بدهد که مرا بگیرند و پوستم را بکنند و برای عبرت دیگران بالای دروازه آویزان کنند.کاش زنده زنده پوستم را بکنند. شاید قبل از مرگ از وزیدن باد در قلبم لذت بردم.

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری هفدهم- گردوفروش‌ها

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۵۶ ب.ظ

pedar




نوجوان که بودم. یکبار در سفری به شمال، چندتا بچه ی گردو فروش اومدن دم پنجره ی ماشین و اصرار که از ما بخرید و من که در اندیشه‌ی تغییر دنیا با روش صادر کردن خوبی‌های پی در پی از خودم بودم  هر چه تلاش کردم به در بسته خوردم و پدرم به هیچ عنوان حاضر نشد که حتی یک عدد گردو بخره. از دستش ناراحت شدم و گفتم ایشالا خدا اینقدر به من بده که بتونم حسابی به اینا کمک کنم و پدرم نه گذاشت و برداشت و گفت: مردک، چرا به تو بده که محتاج تو باشن؟دعا کن مستقیم بده به خودشون.

نکته بینی پدر دهنم رو اساسی بست. 

این عکس برای من تمام و کمال یادآور پدر است. تا ابد او در ذهنم به این شکل نقش بسته. خدا رحمتش کنه. دلتان خواست برای او هم فاتحه‌ای بخوانید.

  • امیرپژمان حبیبیان



دستیار کارگردان مغز متفکر اجرای یک پروژه‌ی سینمایی یا تلویزیونی است که متاسفانه از جانب تهیه کننده ها و کارگردانان جز در موارد معدودی اصلا جدی گرفته نمی‌شود. صنف برنامه‌ریزان و دستیاران کارگردان خانه سینما در سال‌های اخیر تلاش خوبی در جهت جا انداختن نگاه حرفه‌ای و در خور به این شغل انجام داده است. فردا هشتمین جشن برنامه‌ریزان و دستیاران کارگردان در ساختمان شماره دو خانه سینما برگزار می‌شود.

  • امیرپژمان حبیبیان

پست‌های قدیمی فیس‌بوکی

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۰ ب.ظ

در حال عبور



چهار سال پیش، چنین روزی در فیس بوک این متن و این عکس را جداگانه به اشتراک گذاشتم:

ذهن مثل انباری میمونه...هر از گاهی باید درش رو باز کنی... و خرت و پرتهاش رو بریزی بیرون...  باید اول پاکسازی بشه... چون ممکنه اون زیر چیزی در حال گندیدن یا پوسیدن باشه...بعد اضافه ها رو جدا کنی و بریزی دور... و بقیه‌ی وسایل رو دوباره از نو بچینی...

 اون وسط چیزهایی پیدا میکنی...که فراموششون کردی...اما امروز کلی به دردت میخورن... این جایزه‌ی زحمتیه... که کشیدی...

  • امیرپژمان حبیبیان

ندانستم، نداستم...

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ب.ظ

به مناسبت روز ملی سینما :

 

 

 

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری شانزدهم- پیشی پوشی

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ق.ظ



پیشی پوشی



این عکس را  علیرضا داودنژاد  در سفر مازندران از من و خواهرم نسترن گرفته است. تقریبا هیچ خاطره‌ای از این سفر ندارم. مساله‌ی این یادداشت هم  نقل خاطره‌ای مربوط به این  مسافرت نیست.

ماجرا به لباس سرهمی نسترن خانم برمی‌گردد. آن روزها کارتونی از تلویزیون پخش می‌شد که شخصیت اصلی‌اش گربه‌ای به نام پیشی پوشی بود. بالطبع ما هم از علاقمندان این کارتون بودیم و هر جا گربه‌ای می ‌دیدیم با نام پیشی پوشی خطابش می‌کردیم. گربه‌ی تکه‌دوزی  شده روی لباس نسترن خانم هم از این قاعده مستثنی نبود و این لباس به شلوار پیشی پوشی  معروف بود.

 

 مامان ملک در شرکت خدمات پارس نبش میمنت  در خیابان آزادی کار می‌کرد. در کارش بسیار منظم بود و دقتی وسواس‌گونه برای تاخیر نکردن داشت. ما برای یک‌سال به طور موقت از شیراز به تهران آمده بودیم و در محله‌ی نیروهوایی زندگی می‌کردیم. شبی  که پدرم  مسافرت بود،مامان‌ملک و خاله مهری مهمان ما بودند . صبح زود آفتاب نزده مامان ملک بلند شد و نماز خواند، مامان هم بیدار شد و صبحانه آماده کرد و من هم نمی‌دانم چرا بیدار بودم. مامان ملک صبحانه خورد و لباس پوشید و چادرش را سر کرد  که برود  و من  دنبالش می‌رفتم و التماسش می‌کردم که نرود و پیش ما بماند. مامان ملک همان‌طور که قربان صدقه‌ام می‌رفت  دستگیره را گرفت و کشید و متوجه شد که در قفل است. مامانم متعجب هر جا را که به فکرش می‌رسید دنبال کلید گشت. من اولش خوشحال شدم اما با تغییر حال مامان‌ملک متوجه شدم که ظاهرا  او نمی‌تواند نرود و برای همین در گشتن دنبال کلید مشارکت می‌کردم. زمان به سرعت می‌گذشت و کلید پیدا نمی‌شد. ناگهان  مادرم داخل اتاق رفت و نسترن را بیدار کرد و در حالی که قربان صدقه‌اش می‌رفت  پرسید کلید را ندیدی؟ نسترن خواب‌آلود گفت: تو جیب شلوار پیشی پوشیمه و  خوابید. ظاهرا نسترن عملگراتر از من بود.

آخرین تصویری که از این ماجرا در ذهنم مانده این است: مامان در  را باز کرد و مامان‌ملک انگار که از قفس رها شده با عجله داخل کوچه شد و رفت. خدا رحمتش کند، خیلی در زندگی زحمت کشید. دوست داشتید فاتحه‌ای برایش بخوانید.

  • امیرپژمان حبیبیان

فیلم مستند «خاطره‌نگاری‌های یک زائر»

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ب.ظ

خاطره نگاری های یک زائر


عکسی از فیلم جدید من که البته قبل تر تصویربرداری شده:

«خاطره‌نگاری‌های یک زائر» که شرح اولین سفر من به همرا یک کاروان خانم با پای پیاده  در اربعین به کربلا است.
  • امیرپژمان حبیبیان

خاطره‌ی پرواز

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۱ ق.ظ



شاید در روند تجزیه و باز از طبیعت شدن این پر دیگر هرگز پر نشود اما هر کجا باشد تصویری از پرواز را در خود حفظ و منعکس میکند.

  • امیرپژمان حبیبیان

کفش‌هایش...

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ




▪️سرم پایین بود اما چشمهایم انگار چیز آشنایی یافته بودند. کفشهای زنانه ای که مرا به سالها پیش پرتاب کرد. کفش مورد علاقه ی مامان ملک هم از همین مدل بود. دیگر دوره ی این جنس زنها تمام شده است. زنها قوی و زحمتکشی که سالهای سال صبح زود  میروند و عصر می آیند و هر کدام ستون یک خانواده هستند. زنهایی که نقطه ی قوتشان پوشش و آرایش نیست،  بلکه قدرتی است که از تحمل صبورانه ی زندگی سخت و ناهموارشان به دست می آید▪️

  • امیرپژمان حبیبیان

یادآوری چهاردهم

جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۲ ب.ظ

 



سینما برای من یک مذهب بود، سرزمینی که می‌شد به عنوان وطن انتخابش کرد و در پناهش شاد و رستگار زیست و جاودانه شد. با کمک این واسطه‌ی شگفت‌انگیز دیگر انسان‌ها را نیز به رستگاری راهنمایی کرد.

 

مؤمنان بسیاری را دیده‌ام که جایی در مسیر زندگی ایمانشان را از دست داده‌اند و به خدا کافر شده‌اند و مسیری متناقض با گذشته را انتخاب کرده‌اند.

 

من به سینما ایمان داشتم و وقتی وارد سینمای حرفه‌ای شدم، مؤمنانه کار می‌کردم. اما کار به کار و کارگردان به کارگردان و سال به سال، به این مذهب بیشتر شک کردم و در نهایت به هرآنچه که امروز سینما می‌نامندش کافر شدم . این روزها سعی می‌کنم فیلم بسازم و خوب هم بسازم، نه برای سینما، بلکه برای حلال بودن نانم و دغدغه‌ی جاودانه شدن از مسیر فیلمسازی را هم فراموش کرده‌ام. فقط درباره‌ی موضوع‌هایی کار می‌کنم که به رشدم به عنوان یک انسان کمک می‌کنند و ناامیدانه امیدوارم که این فیلم‌ها به جز من روی حداقل یک نفر دیگر هم تاثیر بگذارند و او را در یافتن راهش به سوی رستگاری کمک کنند.

 

عکس: پشت صحنه‌ی فیلم چایی‌نت که بعدها با نام ازدواج اینترنتی اکران شد و از فیلم‌های مؤثر در بدبینی من به سینما بود.

  • امیرپژمان حبیبیان